یافتن پست: #کوچولو

Noosha
2940f8a0cf3bfd182910fca9a97b66c1-300.jpg Noosha
دلم مےخوآد یـﮧ عروسک بآشم تو دستآے یـﮧ دختر بچـﮧ

کـﮧ تو اوج کودکیش

منو بآ هیچے عوض نکنـﮧ..

یـﮧ عروسک کوچولو کـﮧ همـﮧ دنیآے دخترکـﮧ

و بے منت تو آغوش مهربونش

آروم بگیرم..
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/9 - 13:15 ·
3
صوفياجون
18494_698.jpg صوفياجون
صوفياجون
18494_698.jpg صوفياجون
نی _کوچولو {-7-}{-57-}
mamadlsd
mamadlsd
آقا میخام خنده دارترین خاطره خنده دار که تا حالا نمونشو توی کل عمرتون ندیدید بگم!
فقط بگم نامرده هرکی بخنده و نلایکه!
ولی میدونم آخرش از خنده روده بر میشید ولی نمیلایکید!
اصلا شاخ گوزن آفریقایی با گردن زرافه بالغ با دستهای مجید دلبندم با پاهای بابا لنگ دراز با پاشنه کفش دخترخالم تو حلق کسی که بخنده نلایکه!
هرچند میدونم بعد از خنده ترجیح میدین یه کوچولو برین پایین سراغ جک بعدی تا اینکه اینهمه برید بالای این متن طویل!
اصن آقا ولش کن پشیمون شدم تعریف نمیکنم!
لایک هم نمیخوام!
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/2 - 23:39 ·
4
iman
iman
ایرانسل درآینده ای نزدیک:مشترک گرامی جه خبر؟مامان بابا خوبن؟بچه کوچولو چطوره؟الهی ایرانسل قربونش بره.مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیمکارت بخردوتا ببر یکی میارم در خونتون یکی میدم به عمتون یکی هم واس عموتون.مشترک گرامی کاری باری نداری؟فعلا. قربونت ایرانسل
... ادامه
justin
399243_10151168142952544_352569920_n.jpg justin
تو مملکتی که دیدن اعدام از دیدن کنسرت موسیقی راحت ترِ ،باس رید..{-13-}{-13-}
صوفياجون
صوفياجون
بله گفتن عروس
عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)

عروس لوس: بع..........له!

عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن ... !)

عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی ... اُ یس

عروس خجالتی: اوهوم

عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره.... ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)

عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری می پذیرم که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ...

{-7-}{-18-}{-18-}{-7-}
Noosha
6767c57283188d9cb350b374abd9da9a-300.jpg Noosha
حادثه آتش سوزی در مدرسه ای در پیرانشهر صبح دوشنبه مورخ 20/9/91{-60-}
بی کفایتی مسؤلین : بخاری یکی از کلاسهای یک مدرسه ابتدایی آتیش گرفته و منجر به سوختگی و مجروح شدن دانش اموزان شد...{-60-}
ومتاسفانه سیران کوچولو نتونست نجات پیدا کنه و این هم تصویری از آخرین وداع پدر با سیران{-60-}
Noosha
5087266.jpg Noosha
خــُدآ....!خـُدا جونم میگم یــﮧ لحظــﮧ در گوشتُ میآرے یــﮧ چیز کوچولو بگم؟؟؟

چیزه...مــَטּ...مـטּ عآشقتم...!

هـَمیטּ
دیدگاه · 1391/09/18 - 14:21 ·
6
Majid
يه دنيا دلم گرفته.jpg Majid
تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!

نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…

بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم

فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا باشه اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم ! فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...
... ادامه
Noosha
faf6e803360afc0505b7dd25bc63eb6c-300.jpg Noosha
این فرشته ی کوچولو امروز در غزه کشته شد
بدون هیچ دلیلی...
من واقعآ درک نمیکنم که چرا بجه ها باید همیشه قربانیان اصلی جنگ بزرگتر ها باشند؟{-60-}{-60-}
Noosha
Noosha
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ... {-60-}
دیدگاه · 1391/08/20 - 12:41 ·
5
Noosha
09774933532117209350.jpg Noosha
یک‌ چرخه‌ات می‌ارزد به تمام دوچرخه‌های لوکس بچه مایه‌دارهای تمام عالم . . . !
بازی کن کوچولو بازی کن با همون فرمون و یک چرخت .....
شاید اون صنــــــدوق صــــــدقات پشت سرت از خجالت آب بشه ...
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/15 - 19:27 ·
7
Noosha
36075 (1).JPG Noosha
کیا وقتی تو ماشین میشینن یا مینشستن سریع دست دوستشون رو تو دستشون میگرفتن و میذاشتن رو دنده ...؟
کیا تو ترافیک هم دیگرو نگاه میکردن...؟
کیا وقتی میخواستن خداحافظی کنن
میگفتن کاش بازم بمونیم پیش هم... کاش یه دور کوچولو دیگه بزنیم زود برمیگردیم ؟
کیا هنوز بوی او
ن عطری که به خودش زده بود یادشونه؟
کیا بدون حرف زدن میدونست میخواد چی بگه قبل حرفش میگفت آره میدونم میخوای چی بگی؟
آخه چطور میشه فراموش کرد همه چی رو چطور...؟
دلم برای همهٔ اینا تنگ شده عشقم ....
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/7 - 16:04 ·
5
Noosha
34499_252.jpg Noosha
شیر خوردن پانداهای کوچولو{-27-}
Mostafa
Mostafa
چن روز پیش رفتم آزمایشگاه که ازم خون بگیرن...
یه دختر فسقلی هم با مامانش اومده بود شاید 3 سالش بود ... خیلی ریزه بود. خلاصه ... صبح زود بود مردم همه یا مریض بودن یا خوابشون میومد کلا خیلی ساکت بود ... یهو دختر کوچولویه به مامانش گفت : مامان این آقاهه ، خانوم دکتره !!!! :))))
دکتره دچار بحران هویت شد !! :)
دیدگاه · 1391/07/22 - 14:58 ·
7
شهرزاد
02 (1).jpg شهرزاد
آقا کوچولو شما دیگه خیلی راحت نشستیا ..
دیدگاه · 1391/07/14 - 11:19 ·
4
Mostafa
Mostafa
دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به
دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:
> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقیمیکنه؟!!!!!؟؟؟
دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که
من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر
اتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/4 - 14:00 ·
3
Mostafa
Mostafa
محبت رو وقتی یاد گرفتم که قصه پسر کوچولویی رو شنیدم که وقتی داشت بارون میومد سرشو رو به آسمون بلند کرد وگفت:خدایا گریه نکن درست میشه..
دیدگاه · 1391/07/1 - 18:57 ·
6
صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ