یافتن پست: #گذشته

mostafa AZ
99080765099148331288.jpg mostafa AZ
خیلی جالب
zoolal
zoolal
اگر افسردگی دارید، در حال زندگی در گذشته هستید.
اگر اضظراب دارید، درحال زندگی در آینده هستید.
اگر آرامش دارید درحال زندگی در زمان حال هستید . . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/24 - 16:00 ·
4
صوفياجون
صوفياجون
سلووووو من اووووومدم یووووهووووووو {-74-}{-74-}{-132-}{-132-}
bamdad
images.jpeg bamdad
آب از سرم گذشته!

فریاد می زنم "دوستت دارم" و تو

آرام و خونسرد

به ترکیدن حباب ها می خندی…
دیدگاه · 1393/02/19 - 22:59 ·
4
zoolal
zoolal
گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه

ولی اگه بذاری زیر پات قدت بلند میشه . .
دیدگاه · 1393/02/19 - 21:21 ·
3
bamdad
bamdad
در مقابل گذشته ات كلاهت را دربياور ...

در مقابل آينده ات كتت را...

كلاهت را براي اظهار پشيماني در مقابل گذشته ات و كت را براي آماده شدن براي كار در آينده
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:13 ·
6
zoolal
zoolal
چمدانت را ببند
بیا "با هم"
از تمام زمستان های تلخ گذشته...
به بهارهای شاد بی بازگشت
سفر کنیم...
دیدگاه · 1393/02/18 - 20:42 ·
6
zoolal
zoolal
خدایا"آلودگی" آدمها از حد گذشته...
دنیا را چند روز تعطیل نمی کنی؟
دیدگاه · 1393/02/17 - 23:54 ·
4
Mohammad
022.jpg Mohammad
می‌بینم صورتمو تو آینه،
با لبی خسته می‌پرسم از خودم :
این غریبه کیه ؟ از من چی می‌خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم ؟

باورم نمیشه هر چی می بینم ،
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم ،
به خودم می‌گم که این صورتکه ،
می‌تونم از صورتم ورش دارم!

می‌کشم دست‌ام‌و روی صورت‌ام،
هر چی باید بدونم دست‌ام می‌گه،
من‌و توی آینه نشون می‌ده،
می‌گه: این تو ای، نه هیچ کس دیگه!

جای پاهای تموم قصه‌ها،
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها،
مونده روی صورت‌ات تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!

*

آینه می‌گه: تو همون ای که یه روز
می‌خواستی خورشیدو با دست بگیری،
ولی امروز شهر شب خونه‌ت شده،
داری بی‌صدا تو قلب‌ات می‌میری!

می‌شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه!
آینه می‌شکنه هزار تیکه می‌شه،
اما باز تو هر تیکه‌ش عکس من ئه!

عکسا با دهن‌کجی به‌ام می‌گن:
چشم امید و ببر از آسمون!
روزا با هم دیگه فرقی ندارن،
بوی کهنه‌گی می‌دن تموم‌شون!

Majid
Majid
عاشق خجالتی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زن
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:25 ·
1
Majid
akserver.ir_13929698361.jpeg Majid
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.


از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟


برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .


سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.


نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟


نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !


هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.


کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟


در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.


وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.


کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.


نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:10 ·
ıllı YAŁĐA ıllı
5ac674185172fc78fd3f1ad0a2083d19_1024.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
شهرزاد
شهرزاد
زمن عبور می کنی
در این غروب واپسین
من گذشته از خودم
فقط نگاه می کنم

مرا شکست می دهی
چو شیشه ام تو همچو سنگ
من شکسته در خودم
فقط نگاه می کنم

مرا تو زخم می زنی
به قلب تو نبوده عشق
منی که عاشقت شدم
فقط نگاه می کنم

به لب نه حرف گفتنی
نه بغض مانده در گلو
منی که خسته از خودم
فقط نگاه می کنم

مرا نگاه می کنی
تویی که هستی منی
من و تمام هستی ام
فقط نگاه می کنم

گذشته ای زمن ولی
از تو نمی تونان گذشت
من و آخرم
فقط نگاه می کنم

دیدگاه · 1393/02/8 - 15:42 ·
9
Noosha
904177-6f5a2387c37aef72ab4d14ad002f6381-org.jpg Noosha
امروز کسی باش که واقعا آرزو داری .

مهربان و با گذشت،

ساده و شفاف،

پاک و خالص،

رنج و نگرانی را کنار بگذار...

به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری

فقط یک روز بی ضرر باش



کسی نمیداند فردا چه در راه است .

زندگی کوتاه است

در گذشته نمان



در تاریکی دنبال چه میگردی ؟

چرا نور را نمی جویی ؟

لااقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری ...

آن-شرلی با موهای قرمز{-41-}
Noosha
thumb_HM-2013517973821919421398610182.2529.jpg Noosha
همیشه بهترین آینده بر پایه ی گذشته ای فراموش شده بنا می شود .

تا زمانیکه غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی ، نمیتوانی در زندگی پیشرفت کنی .



این نکته را از غنچه ها آموختم :

تا لب به خنده وا نکنی گُل نمی شوی ...
... ادامه
Noosha
11139_8865.jpg Noosha
«عمو پورنگ» به خاطر ماجرای
تهیه‌کننده مجموعه برنامه‌های «عمو پورنگ» گفت: این هفته آخرین قسمت‌های برنامه کتابخانه عموپورنگ روی آنتن می‌رود و بعد از آن از بچه‌ها خداحافظی می‌کنیم.

«مسلم آقاجان زاده» در گفت و گو با فارس گفت: روزهای سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه آخرین قسمت های برنامه تلویزیونی «کتابخانه عمو پورنگ» به روی آنتن خواهد رفت و ما در قسمت آخر که روز جمعه پخش خواهد شد، از بچه ها خداحافظی خواهیم کرد.

وی درباره خداحافظی عمو پورنگ و دلایل آن به فارس گفت: در حقیقت طی سال گذشته ما از سوی برخی جریانات سختی های بسیاری کشیدیم. مثلا در بحث کلید یکسری جریانات به ما حمله کردند در حالی که ما بارها اعلام کردیم این ماجرا به هیچ عنوان ربطی به مسائل سیاسی نداشته و ندارد. یا درباره حضور اسپانسر در برنامه اصلا ما مقصر نبودیم و تصمیم گیرنده در این مورد نبودیم. اما یکسری جریانات که می خواستند آقای ضرغامی یا سازمان صداوسیما را بزنند، این ماجرا را دستاویز خود قرار دادند.

آقاجان زاده تصریح کرد: آقای دارابی تاکید دارند که سری جدید برنامه از ماه مبارک رمضان دوباره به روی آنتن برود اما ما قصد داریم با کسب اجازه از ایشان کمی استراحت کنیم. ساخت برنامه برای کودکان به فکر و خلاقیت نیاز دارد و در این رابطه ما به فکر یک یا دو سال استراحت و یا خداحافظی برای همیشه هستیم.

وی در پایان گفت: ما نیاز به تجدید قوا داریم و اگر آقای دارابی موافقت کنند، فعلا با آنتن خداحافظی می کنیم....
... ادامه
حامد@ پسر تنها
حامد@ پسر تنها
سلام به همه برو بچ نمیدونم
خیلی خوش اومدم واقعا جام خیلی خالی بود اخی دلتون تنگ شده بود واسم میدوم بدون من بهتون سخت گذشته الهی{-7-}
bamdad
bamdad
گاهی....

وفقط گاهی....

به احترام گذشته و روزهایی که با هم گذراندیم....

به من هم سری بزن...

نترس تنهایی ام مسری نیست....
دیدگاه · 1393/02/4 - 17:37 ·
1
رضا
رضا
هر چی انصرافی های از دریافت یارانه رو حساب کردم به نظرم 2.4 میلیون نفری که انصراف دادن همون امواتی بودن که تو 3 سال گذشته میگرفتن .
bamdad
bamdad
زندگی کنید برای رویاهایی که منتظر حقیقی شدن به دست شما هستند.


شما فرصتی برای بودن دارید. پس ساکت ننشینید.


بگذارید همه بدانند که شما با تمام توانایی ها و کاستی ها شاهکار زندگی خودتانید.


کافی است لحظات گذشته را رها کرده و برای ثانیه های آینده زندگی کنید.



چون رویاهایتان آنجاست و شما فقط و فقط یکبار فرصت زندگی کردن دارید .

{-164-}
دیدگاه · 1393/02/3 - 22:33 ·
7
zahra
zahra
تا حالا شده دلت تنگ بشه اما ندونی واسه کی ؟ تا حالا شده ناراحت بشی اما ندونی چرا ؟
تا حالا شده سر دوراهی بمونی اما ندونی سرِ چه دو راهی ای ؟ تا حالا شده دلت بگیره اما دلیلشو ندونی ؟
چرا اینجور موقع ها خدا کمکمون نمی کنه ؟ یا شایدم ما کمکشو متوجه نمی شیم و درک نمی کنیم .
یا اینکه ...
یا اینکه انقد بارِ گناهامون زیاد شده که کاری بهمون نداره ، ما رو جز بنده هاش نمی دونه ،
یا حداقلش اینه که منتظره برگردیم پیشش ؟! عنی ممکنه هنوز بعد از اینهمه گناه ، بعد از اینهمه
عهد شکنی منتظر باشه تا ما بازم برگردیم سمتش ؟! اگه آره ، واقعا منتظرمون باشه ،
من با چه رویی باید برگردم ؟! اون بخشندس اون می بخشه من چجوری فراموش کنم ؟!
با چه امیدی پیشش برگردم ؟! چه قدر از اینکه برگردمو دیگه کارای گذشته رو تکرار نکنم مطمئنم ؟!
اینکه میگه تو یه قدم بیا سمتم من چند قدم میام سمتت بازم میشه روش حساب کرد اونم بعد از اینهمه
خطا ؟!
الآن که می بینم و فکر می کنم می فهمم اونا دلتنگی واسه کسی ، ناراحتی واسه چیزی ،
سر دوراهی قرار گرفتن ، دلگیری یا هر چیزی که فکر می کردم نیست . تنها دلیلِ این بغض ،
این احساسِ گنگِ وجودِ آدم بعد از مرور بعضی چیزا فقط یه دلیل می تونه داشته باشه :
تا حالا شده از خودت متنفر باشی و دلیلشم بدونی و رنج بکشی ؟!
بغض کنی ؟!
احساس پوچی کنی ؟!
ولی کاری برای از بین بردن این تنفر نکنی ؟!
کاش یه روز این تا به حال شده ها هم بگذره و راحتت کنه از این عذاب . :(
zoolal
zoolal
این روزهافکرمیکنم به "تو"

به"من"

به"ما"

به گذشته- به آینده -به تقدیر-

دادگاه میگذارم...محاکمه میکنم ...متهم میکنم...مهلت میدهم...

مهلت تمام میشود -ولی از"حکم"خبری نیست!!!

دلش راندارم یاعلمش رانمیدانم؟!

عجب محکمه ی غریبیست""زندگی""
... ادامه
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ