یافتن پست: #گفتن

Mohammad
Mohammad
مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :معذرت میخوام . . .
دیدگاه · 1393/09/19 - 11:38 ·
5
Mohammad
0.279740001320423208_taknaz_ir.jpg Mohammad
چرا می گوییم طرف خالی بست؟! مجموعه : مطالب جالب و خواندنی
چرا می گوییم طرف خالی بست؟!
پیشینه عبارت "خالی بستن" به معنی "دروغ گفتن و لاف زدن" که این روزها رایج است به سال هاپیش یعنی بر می گردد.
نقل می کنند که در آن زمان بدلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه
یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود.
دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینكه همدیگر را مطلع كنند به هم می گفتند که طرف "خالی
بسته" و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی كه
در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه خالی بندی رواج پیدا کرد.
... ادامه
Mohammad
567563539-taknaz-ir.jpg Mohammad
جشن تولد 19 سالگی امیر محمد در کنار عموپورنگ
ıllı YAŁĐA ıllı
265907525_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
مدتی به خاطر ِ ِ پس از ترکِ ،

در بستری بود.. وقتی شد ،

حرف قشنگی زد.. اون گفت :

اونجا بسیاری بودند..

یکی میگفت : من هستم !

همه می کردند !

یکی می گفت : من ،

همه می کردند !

و من گفتم : من هستم..

همه ! و گفتند : هیچکس مارادونا ! ..

من کشیدم ، که چی به ِ خودم آوردم ...!
... ادامه
2 دیدگاه · 1393/09/15 - 10:15 در ورزش ·
9
Majid
10172738_624648147661565_7345771076412820416_n.jpg Majid
سربازی اومد جلو گفت آقا مجید رو لباسم امضا میکنی ؟
بچه ها گفتن خب بشوریش پاک میشه...گفت دیگه نمیشورمش !

به افتخار همه سربازان عزیز
... ادامه
Majid
لحضه اخر.jpg Majid
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله ؟
دیدگاه · 1393/09/6 - 15:23 ·
7
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
شیخی به میان قومی رفت و گفت:

می خواهید احکامی به شما بیاموزم که در دنیا و آخرت سعادتمند شوید؟

آنها یکصدا گفتند:

" نــــــــــــــــــــــــــــــــــه "

شیخ ضایع شد!
و داستان به فنا رفت..{-7-}
bamdad
bamdad
پسره عاشق دختر شاه شده بود. هر بار می رفت طرف قصر راهش نمی دادن.

هر چقدرهم اطرافیان نصیحتش می کردن که از این فکر بیا بیرون قبول نمی کرد.

خلاصه از این عشق دیوونه شد و رفت تیمارستان.

چند سال بعد حالش بهتر شد از اونجا ازادش کردن و اونم بلافاصله رفت طرف قصر شاه.

از نگهبان ها پرسید دختر شاه کی از اینجا رد میشه . نگهبانها گفتند: انقلاب شده چند ساله. شاه رفته. حکومت عوض شده. قبلا خب اون یه شاه بود معلوم بود. الان شاه زیاد داریم. مشخص کن منظورت کدوم شاهه؟

{-27-}
دیدگاه · 1393/08/19 - 23:08 ·
3
bamdad
bamdad
قبلا می گفتن که بچه رو می فرستیم دنبال ورزش که نره دنبال اعتیاد

نمی دونم با این اوضاع دو پینگ و رشوه و خرید و فروش نتیجه بازی و جنگ و دعواهای غیر اخلاقی ورزشی و پارتی بازی های داخل ان بهتر نیست بذاریم بره بشینه پای منقل؟

والله {-159-}
دیدگاه · 1393/08/19 - 23:02 ·
2
رضا
رضا
تو اخبار شبکه باران گفتن تو ارتفاعات 40 سانتی متر باریده .
مرجان بانو :)
DSC_0053.jpg مرجان بانو :)
اینم کیک دیشب!
انگشتر محض خنده خودم گذاشتمش رو کیک!
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ـَﻌﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﻣـﯽ ﻣـﻮﻧﻦ

ﺍﻭﻟﺶ ﮐـﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﯿﺪﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻣﯿﺪﻥ

ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮﺵ …

ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﻭ ﺷﻞ ﯾﮑﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ

ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺵ

ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮔِﻞ ﺑﺸﯽ
... ادامه
rezamousavand
عشق؟-Blue-Eyes.jpg rezamousavand
??شب تولدم همه گفتن آرزو بکن شمعتو فوت کن .....

?? چشمامو بستمو آرزو کردمو شمع فوت کردم ......

??مامانم گفت من میدونم چی آرزو کردی پول .....

?? خواهرم گفت ماشین ....

?? دوستام گفتن ی عشق پولدار و خوب.....

?? من به همشون فقط خندیدمو نگاه کردمو تو دلم گفتم.....

?? آرزو کردم شمع تولدسال دیگه ام رو سنگ قبرم روشن کنید و جای من باد شمعو خاموش کنه .......

?? هیـــــــــس فقط بگو آمــین ??

??بــِــه سـَلامـَتـی اون شــَب...??
... ادامه
دیدگاه · 1393/08/6 - 00:59 ·
Mohammad
ymwIWjIVyx.jpg Mohammad
رضا
10403280_406044409550820_4331169990777368388_n.jpg رضا
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
تو بخوان قصه مردان حساب و عدد و سود و زیان و قلم و ثبت و سیاق، کز همان روزهای نوروز در انبار بمانند و بگیرند و ببندند و شمارند و نویسند دو صد مشق در آن دفتر پیچیده به قیطان، که اگر خط بخورد یا که شود دیر، بهراسند از آن هیبت آن هیات سه مرد قلندر، همان هیات تشخیص علی الراس و اگر مانده حسابی نشود جمع، بر سر و صورت خود جمله بکوبند و دو صد لعن فرستند بر آن مرد ونیزی، همان لوکه پاچولی، که همه تی اکانت و دو طرف ثبت حساب از کرامات و افاضات هموست.
آن دگر خرده بگیرند از آن دسته اول که چرا آن ننوشتی و دگر چیز نوشتی که اگر این بشود شرط و شروط است و عدم، رد نظر.
هرگه این مرد سیه روز شود دیر به خانه، بخرامد به اتاقی و چپد زیر لحافی که بماند ز امان از خم ابروی زن و طعنه فرزند، که چه شد سهم تو از آن همه اعداد که بنوشتی و زدی جمع و چه شد وعده دریا و لب آب و نه حتی دو قدم پارک. این چه حرفه ست که نه چون کله پزان صنفی و جایی و نه چون آن مرد قدم رنجه به بازار مالی و منالی و نه یک باغ و حیاطی، که اگر یار برفت و تو در سوگ نشینی، آن جنازه تو به غسال سپاری که گزارش سر موقع توبه مجمع برسانی.
پس بگفتا گنهم چیست که جز این حرفه ندانم. این حرفه همان حرفه محبوب جهان است که در این دیر خریدار ندارد. من نه آن میرزا نویس در دکان و دم حجره ی آن بی هنرم، من دگر ممبر آن آیفک بین المللم.
آخر قصه: آخر قصه همه غصه و بس ناله نی که خراج دولت از آن سود به توافق به سر آید و در آن مجمع غدار بخورند و بگفتند و شنودند و دو صد سود و دو پاداش به تقسیم سپردند و ندیدند از پس پرده ی اعداد و رقم، آن همه خون جگر، دربدری، سوته دلی.
bamdad
bamdad
تمام زندگی ام صرف شعر گفتن شد

از آن زمان که شنیدم تو شعر می خوانی
دیدگاه · 1393/08/2 - 17:30 ·
6
صوفياجون
صوفياجون
یه روز یه رو میبرن امریکا مسابقه ماهی خوری
سوت که میزنن گربه ها همه شروع میکنن به خوردن فقط گربه رشتی واستاده بود نگاه میکرد
گفتن چرا شروع نمیکنی
گفت: پلا فاندیدی ؟؟!!!{-7-}{-7-}{-18-}
bamdad
bamdad
وقتی حرفی برای گفتن نیست

باید گذشت و رفت

مثل عبور از یک خط قرمز

پر از ترس،پر از دلهره

ترس از تنهایی ترس از نداشتن تو

مثل عبور از تمام دوستت دارمهایی که گفتم و شنیدیم

گفتیم اما فراموش کردیم شنیدیم اما باور نکردیم

و امروز میگذرم از تمام آنچه که تو را به من پیوند می زند

چه زیبا گفت که از دل برود هر آنکه از دیده برفت.

دیگر حرفی برای گفتن نیست

:(
دیدگاه · 1393/07/29 - 20:56 ·
5
Mohammad
Avazak_ir-Cake (47).jpg Mohammad
{-29-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
كسي كه برايت آرامش بياورد مستحق "ستايش" است انسان ها را در زيستن بشناس... نه در گفتن؛ در گفتار .... همه آراسته اند
Morteza
Morteza
ﺗﻮﺭﯾﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ
ﮐﺮﺩ :
ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺳﻔﺎﺭﺷﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ
ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ
ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻭﺗﺎ ﭼﺎﯾﯽ ﻭ ﯾﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ.
ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﭘﯿﺸﺨﺪﻣﺖ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﭼﺎﯼ ﻭ ﯾﺎ
ﻗﻬﻮﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻤﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ
ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﯾﻌﻨﯽ
ﭼﻪ؟
ﺩﺭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ
ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ "
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﯾﻮﺍﺭ "
ﻭ ﭘﯿﺸﺨﺪﻣﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ
ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ
ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﻭ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﯾﻢ : ﻓﻘﻂ ﻣﺎﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/27 - 23:06 ·
9
حامد@ پسر تنها
حامد@ پسر تنها
صوفياجون
سلووووووووو نماینده چرا کسی نیییییییییییییییییییییییییییییت
iman
iman
همه گفتند :
بخشش از بزرگان است
من بخشیدم و هیچ کس نگفت
چقدر بزرگ شدى
همه گفتند:
بلد نبودى حقت را بگیرى . . .
دیدگاه · 1393/07/19 - 11:01 ·
8
Mohammad
davud.jpg Mohammad
به سلامتی پدربزرگـا که یه بار هم خوجگل و جیگر و عسیسم نگفتن . . .
ولی با زنشون ۵۰ سال عاشقانه زندگـــی کردن . . . !
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ