دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمیگشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد، او میایستاد، به آسمان نگاه میکرد و لبخند میزد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه میایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!
... ادامه
براهت حامدا٫من مقتدایم
1392/12/17 - 02:23به نزدت سکه ای چون بی بهایم
تورامیخوانم ای شبگردعاشق
اگرچه درنمی آیدصدایم
به زندان غمت من چون اسیرم
نخواهم کس کندزین بندرهایم
چوآزادی بودبی توچوبندم
بدین حالت دمی من چون نپایم
شعربداهه ازنیما
تقدیم بخدای احساس حامد
وااااااااااااااااااااااااااااااای دمت گرم داداش
1392/12/17 - 12:34به روی ماه تو من بوسه کردم
1392/12/17 - 12:55کمی من این هوارا تازه کردم
به کیش ما توی صد ُدر و الماس
توی این ما ه تابان این گل یاس
اگر چه من خودم شبگرد تنهام
جوابت میدهم شبگرد شبها م
به قلب ما تو ی هم مونس و یار
چو تابنده ماهی در شب تار
به شیوای تو که نمیرسه داداش اما خب دیگه سواد ما بیشتر این نیس
عااااالی بودحامدجان...
1392/12/17 - 13:06خداوندگاراحساس..
جنس احساستوخیلی دوس دارم
بکر
بکر
بکر...
ماخودمون اکابرخوندیم..
چوبکاری میکنید..
حامدجان..
نفرمایید...
اخی نمیا جان دس رو احساسم نذار که دلش خونه بد بخ
1392/12/17 - 13:20کاش جنسش خوب نبود شکر
من شدم اشک گل یاس
مانده در گونه فریاد
او شده خنجر از پشت
من شدم انکه دلش کشت
آخی...
1392/12/17 - 14:51الهی...
حامدجان..
دل که خون نباشه که دل نیست...
دلایاران دل خونین پسندند
دلا خون شوکه یاران این پسندند
متاع کفرودین بی مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند...
........
.....
.