یافتن پست: #یَخ

bamdad
bamdad
قوانینی که نیوتن از قلم انداخت


قانون صف:
اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.

قانون تلفن:
اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.

قانون تعمیر:
بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.

قانون کارگاه:
اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید.

قانون معذوریت:
اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد
واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد.

قانون حمام:
وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.

قانون روبرو شدن:
احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او
دیده شوید افزایش می‌یابد.

قانون نتیجه:
وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد.

قانون بیومکانیک:
نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.

قانون تئاتر:
کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند.

قانون قهوه:
قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که
تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید
... ادامه
✔♥Дℓɨ♥✔
shane.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
شهرزاد
شهرزاد
قوانینی که نیوتن از قلم انداخت !!!
amirhosein
amirhosein
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.

او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد…

در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

- چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
سنگ … پس از رها کردن!
حرف … پس از گفتن!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/22 - 17:24 ·
2
ıllı YAŁĐA ıllı
6atgtz8zoi9tjss30s.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
حمید
00000000000000000000000000000.jpg حمید
وقتی می‌خوای یه رابطه رو به هم بزنی
خوب به هم بزن
اما لگد کوبش نکن
بذار برو…
اما داغونش نکن
با احساسش، فکرش، اعتمادش و غرورش بازی نکن
چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه
تا سال‌ها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه و نتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه…
حتی برای یه دوستی ساده
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
کاش کسی یاد معلم ها می داد :
اول مهر شغل پدر‌ها را نپرسند ؛
وقتی هنوز احترام به همه‌ی شغل ها را و افتخار به همه‌ی پدر‌ها را یاد دانش آموزانشان نداده‌اند !
حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم می‌خورد ، بماند …
... ادامه
bamdad
bamdad
خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...
... ادامه
bamdad
bamdad
سوال دختر بچه ای از پدرش در حین

تماشای یک سریال ایرانی:{-7-}{-7-}{-7-}{-7-}


«بابا جون؟»

«جونم بابا جون؟»
«این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟»
«خب… خب… خب حتما این‌جوری راحت‌تره دخترم.»
«یعنی با لباس راحتی سختشه؟»
«آره دیگه، بعضی‌ها با لباس راحتی سختشونه!»
«پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟»
«…….هیس بابایی، دارم فیلم می‌بینم.»
« باباجون، كم آوردی؟!»
«نه عزیزم، من كم بیارم؟ اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم.»
«خب راستشو بگو چرا این خانمه با مانتو خوابیده بود.»
«چون خانم خوبیه و حجابشو رعایت می‌كنه.»
«آهان، پس یعنی مامان من خانم بدیه؟»
«نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبیه.»
«پس چرا بدون مانتو می‌خوابه؟»
«خب مامانت این‌جوری راحت‌تره.»
«اون آقاهه هم چون می‌خواسته حجابشو رعایت كنه با كت و شلوار خوابیده بود؟»
«نه عزیزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد.»
«پس چرا خانمش كه خیلی هم خانم خوبیه بهش كمك نكرد لباسشو در بیاره؟!»
«چون می‌خواست شوهرش روی پاهای خودش بایسته.»
«واسه همینه كه شما نمی‌تونید روی پاهای خودتون بایستید؟»
«عزیزم مگه تو فردا مدرسه نداری؟»
«داری می‌پیچونی؟»
«نه قربونت برم عزیزم، اما یه بچه خوب كه وسط فیلم این‌قدر سوال نمی‌پرسه؛ باشه عسل بابا؟»
«اما من هنوز قانع نشدم.»
«توی این یك مورد به مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم.»
«چرا باباها توی تلویزیون همیشه روی مبل می‌خوابن؟»
«واسه اینكه تخت‌خوابشون كوچیكه، دو نفری جا نمی‌شن.»
«خب چرا یه تخت بزرگتر نمی‌خرن؟»
«لابد پول ندارن دیگه.»
«پس چرا اینا دوتا ماشین دارن، ما ماشین نداریم؟»
«چون ماشین باعث آلودگی هوا می‌شه، ما نخریدیم عزیزم.»
«آهان، یعنی آدما نمی‌تونن هم‌زمان دوتا كار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و
خانومه كه حجابشون رو رعایت می‌كنن، باعث آلودگی هوا می‌شن، شما و مامان
كه باعث آلودگی هوا نمی‌شین حجابتون رو رعایت نمی‌كنین؛ درست گفتم بابایی؟»
«آره دخترم، اصلا همین چیزیه كه تو می‌گی، حالا می‌شه من فیلم ببینم؟»
«باشه، ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلم‌ها قرار نگیری بری ماشین بخری‌ها، به
جاش برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت كنه كه تو این‌قدر موقع
جواب دادن به سوالاتم خجالت نكشی»
Mohammad
n00114818-b.jpg Mohammad
قیصر : «تو چرا این ریختی شدی؟ کی زدتت؟»
میتی: «قصه‌اش درازه.»
قیصر : «کجا؟»
میتی : «هیچی بابا، ما بودیم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامون هم بود.»
قیصر : «کریم؟! کدوم کریم؟»
میتی : «کریم آب منگل ، میشناسیش؟ آره؟ از ما نه, ازاونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری به موت قسم اصن ما تو نخش نبودیم، آره نه گاز دنده دم هتل کوهپایهٔ دربند اومدیم پایین، یکی چپ یکی راست یکی بالا یکی پایین عرق و آبجو جور شد رو تخت نشسته بودیم داشتیم می‌خوردیم. اولی رو رفتیم بالا، به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم، دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم؛ سومی رو اومدیم بریم بالا آشیخ علی
نامرد ساقی شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا. گفت به سلامتی میتی؛ تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم؛ این جیب نه اون جیب نه تو جیب ساعتی ضامن‌دار اومد بیرون رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن، پریدم تو اوتول اومدم دمه کوچه مهران بغل این نُرقه فروشیه اومدم پایین دیدم یه سره هیکل میزونیه, این جوریه, زد بهم افتادم تو جوب، گفتم هته ته! گفت عفت! یکی گذاشت تو گوشم، گفتم نامرداش؛ دومی رو از اولی قایم‌تر زد، دستمو کردم تو جیبم که برمو بیام چشام باز کردم دیدم مریض‌خونه روسام. حالا ما به همه گفتیم زدیم، شمام بگین زده، آره،خوبیت نداره. واردی که!»

=
soheil
024.jpg soheil
کاش می‌دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می‌تابانی

بال مژگان بلندت را
می‌خوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جان‌دارو را
سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می‌گذرد
روح گل‌رنگ شراب
در تنم می‌گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می‌کند ای غنچه رنگین، پرپر

من در آن لحظه که چشم تو به من می‌نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می‌بینم

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می‌گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/27 - 20:56 ·
4
صوفياجون
صوفياجون
bamdad
bamdad
هرچیز که ما می‌بینیم خود چیز دیگری را پنهان می‌کند. ما همیشه می‌خواهیم چیزی که پنهان است را با چیزی که می‌بینیم، ببینیم اما این امکان پذیر نیست. انسان‌ها اسرارشان را خیلی خوب پنهان می‌کنند.
... ادامه
zoha
zoha
لازم است گاهی ....
لازم است گاهي از خانه بيرون بيايي و خوب فکر کني ببيني باز هم مي‌خواهي به آن خانه برگردي يا نه؟!
لازم است گاهي از مسجد ، کليسا و ... بيرون بيايي و ببيني پشت سر اعتقادت چه ميبيني ترس يا حقيقت؟!
لازم است گاهي از ساختمان اداره بيرون بيايي ، فکر کني که چه‌قدر شبيه آرزوهاي نوجوانيت است ؟
لازم است گاهي درختي ، گلي را آب بدهي ، حيواني را نوازش کني ، غذا بدهي ببيني هنوز از طبيعت چيزي در وجودت هست يا نه ؟!
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی،با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینیزندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟
لازم است گاهي بخشي از حقوقت را بدهي به يک انسان محتاج ، تا ببيني در تقسيم عشق در نهايت تو برنده اي يا بازنده ؟!
لازم است گاهي انسان باشي ببيني ..............
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/1 - 17:15 در Lawless ·
7
گیـلداد
گیـلداد
ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستغنی‌است... به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟
حامد@ پسر تنها
index.jpg حامد@ پسر تنها
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۗ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ * لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
... ادامه
ParNiyA
والپیپر-گل-رز-21.jpg ParNiyA
صوفياجون
می‌خواستم زیباترین کلام را برایت بنویسم
اما پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن زیباست
تولدت مبارک
hastii
hastii
دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش ، راه آسمان باز است … پر بکش !
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را می‌خواند …
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست ؟!!!
... ادامه
bamdad
bamdad
هرچیز که ما می‌بینیم خود چیز دیگری را پنهان می‌کند. ما همیشه می‌خواهیم چیزی که پنهان است را با چیزی که می‌بینیم، ببینیم اما این امکان پذیر نیست. انسان‌ها اسرارشان را خیلی خوب پنهان می‌کنند.
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/23 - 00:57 ·
8
Noosha
231569_985.jpg Noosha
اقدام تاسف بار یک {-60-}
به گزارش سرویس کشکول جام نیوز، یک زن چینی از فرزند معلول ذهنی خود 40 سال در یک قفس نگهداری کرده است.
ین زن از زمانی که پسرش 6 ساله بوده، از او در داخل یک قفس نگهداری می‌کرده است.

این پسر از کودکی بر اثر تب شدید به ضایعه مغزی دچار شد و هر از چند گاهی دچار صرع می‌شده است و در هر لحظه و هر مکانی ممکن بوده که بر زمین بخورد و آسیب ببیند.

فرزند این زن چینی به صورت مداوم به زمین می‌خورده است و این مسئله باعث شده بود که همیشه صورت و بدنش زخمی باشد.

زن چینی که از اهالی شهرستان «خنان» چین است به خاطر ترس از این که مبادا کودکش آسیبی ببیند از او در داخل یک قفس نگه داری می‌کرده است.

بر اساس این گزارش همزمان با رشد کودک، این زن و شوهرش قفس را بزرگتر می‌کرده‌اند.

زن چینی می‌گوید : «فرزندم مرا می شناسد ولی حتی نمی‌تواند بگوید مادر به همین خاطر نیاز به حمایت دارد.»
دیدگاه · 1392/10/21 - 03:42 ·
7
bamdad
bamdad
کــــــــاش غــم و غصــــه هــــــــم قیــــــمتی داشـــــتــ…!
مجـــانی اسـت لعنــــتی!
همه می‌خــــــــورند….!
دیدگاه · 1392/10/18 - 23:09 ·
6
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ