تو اتوبان داشتم لایی میکشیدم، یه زانتیا اومد گفت:
داری لایی بازی میکنی؟
گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربی میرقصم!
گفت: دِ نـَــ دِ کنترل نا محسوس بزن بغل...!!!
ما دیگه بــــزرگ شــدیم امـــا از یه جایــــی به بعـــد دیگه بــزرگ نــمیشیم پیـــــــر مـــی شیم!
از یه جایــــی به بعـــد دیگه خسته نــمیشیم مـــــی بریــــــم!
از یه جایــــی به بعـــد دیگه تکـــــراری نــیستیم زیادییــــــم!
دلم گرفته...!
دلم هوای #باران دارد...!
ای خداکاش الآن بارن میگرفت...!
اینکه دلم گرفته ازکسی گلایه ای ندارم
چون ازمردمان این زمانه توقعی ندارم
مقصرخودم هستم...خودم
نمیتوانم دردم رابه هرکس بگویم...نمیتوانم
نه اینکه اعتمادنداشته باشم ...نه
جزخداکسی آرامم نمیکند
چیزی به یادم آمدکه جواب دردهایم میشود...؟
این دنیای دنیای بی قراری هاست...!
کمترین آرزویم این است : هرگز با چشمان مهربانت ، نامهربانی روزگار را نبینی .
بالاترین خواسته ام برایت این است : حاجت دلت با حکمت خدا یکی باشد .
زندگی ساختنی است نه گذراندنی . بمان برای ساختن ، نساز برای ماندن
فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است ، اما نه در برابر مشکل ، بلکه در برابر خدا.
هیچ چیز تو را ناراحت نکند . فقط شادی ها تو را احاطه کنند ...
سالی گذشت بر دلهایمان
سوختند و شکستند و بازیچه شدند
شاید
کسی چه می داند
بر هر دلی ، در هر دلی چه گذشت
و باز هم طپیدند
این کوبش های #درد و #حسرت و #عشق همه بر #دل هایمان رفت کمابیش
این صندوقچه های پاندورای اسرار آمیز
به قول دوستی باید بگویی مشان
نه خسته دل ... نه خسته دل ...