یافتن پست: #دریا

...
...
رامسر..
ویلا..
ویو..
دریااااااااا...
من و
شعرهایم..
مینویسم..
ازدریا..
درخت ..
جنگل ورود..
اینجا
تهران
ذهن هاهمه سولفاته شده..
شعرهاهمه منسوخ
منبع الهام همه شاعرها
سنگ وسیمان وسیاهی وغم است..
روزی خواهم رفت
ازاین شهرغریب
......
روزی خواهم رفت...
نیما{-35-}
...
a-289.jpg ...
نی نی دریایی...##
bamdad
84601271726255420104.jpg bamdad
نگاه ساکت باران بر صورتم دزدانه می لغزد

ولی باران نمیداند که من دریایی از دردم

به ظاهر گرچه میخندم

ولی اندر سکوتی تلخ می گریم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:06 ·
5
bamdad
91644927871208259744.jpg bamdad
در زمین عشقی نیست که زمینت نزند

آسمان را دریاب...
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:05 ·
5
bamdad
bamdad
همیشه بعد از طوفان است
که زباله های دریا بر روی آب می آیند و خودشان را نشان میدهند
دیدگاه · 1393/02/18 - 21:56 ·
4
شهرزاد
شهرزاد
گابریل گارسیا مارکز یکی از معدود نویسندگانی بود که می‌توانست ورای عرف داستان بگوید و کلمات را کنار هم بچیند.
وقتی از او می‌پرسند چه رنگی را دوست داری نمی‌گوید قرمز یا آبی یا سفید. می‌گوید رنگ دریای کارائیب در ساعت ۳ بعدازظهر وقتی آفتاب مایل می‌تابد.
... ادامه
...
...
توی ایزدشهرکناردریابودیم وازماشین دورکه چشمتون روزبدنبینه 3سوت شیشه عقب ماشینو شکستن وکیف خواهرموبردن..!
دیدگاه · 1393/02/16 - 17:08 ·
5
Majid
Majid
بچه های فقیر فقط در زنگ انشا

تعطیلات را به کنار دریا می روند !
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:15 ·
3
Majid
Majid
«به کسی گفتند امامزاده یعقوب را در کوه، پلنگ خورد! آنکه می دانست تصحیح کرد که اولاً: امامزاده نبود و پیغمبر بود، ثانیاً: یعقوب نبود و یونس بود، ثالثاً: کوه نبود و دریا بود، رابعاً: پلنگ نبود و نهنگ بود و خامساً: او را نخورد و در شکمش نگه داشته و به ساحل رساند.»
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:54 ·
1
Majid
Majid
هر کسی گمشده ای دارد.
و خدا گمشده ای داشت.
هر کسی دوتاست و خدا یکی بود
و یکی چگونه می توانست باشد؟!
هر کسی به اندازه ای که احساس می کند، هست.
و خدا کسی که احساسش کند...نداشت!
عظمت ها همواره در جست و جوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران، که آن را بفهمند
و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که بر او عشق بورزد...
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.
و غرور در جست و جوی غروری است که آن را بشکند!
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور...
اما کسی نداشت. و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند؟!
زمین را گسترد و آسمان ها را بر کشید
کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند
و طوفان ها برخاست و صاعقه ها در گرفت.
و باران ها و باران ها و باران ها...
در آغاز هیچ نبود. کلمه بود و آن کلمه...خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا...هیچ نبود.
و با نبودن چگونه توانستن بود؟!
و خدا بود و با او عدم بود
و عدم گوش نداشت!
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن.
و سرمایه های هر دل ، حرف هایست که برای نگفتن دارد!
حرف های بی قرار و طاقت فرسا.
که هم چون زبانه های بی تاب آتشند.
تحمل شان هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جست و جوی مخاطب خویش اند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.
و خدا برای نگفتن ، حرف های بسیار داشت!
درونش از آن ها سرشار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب خدا باشد؟!
و خدا بود و عدم
جز خدا هیچ نبود...
با نبودن نتوان بودن
و خدا تنها بود.
هر کس گمشده ای دارد.
و خدا گمشده ای داشت...
و " تو " آن گمشده ای...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:29 ·
zoolal
zoolal
سلامـــ
من دوباره برگشتم!
دستانم خالی است و دلم پر...
و روزگارم پر از تنهاییـــ
مرا دریاب!
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:22 ·
1
Majid
Majid
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد


این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟


یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت


آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت


مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری


وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت


هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:08 ·
1
Majid
438892_0kI0ArkO.jpg Majid
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده

بود. شب عید هنگامی که پل از ادارهاش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که

دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که

رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"


پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".


پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری،

بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."


البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که

ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به

لرزه درآورد:

" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."


پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو

ماشین یه گشتی بزنیم؟"


"اوه بله، دوست دارم."


تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق

می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"


پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به

همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما

پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."


پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و

تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.


سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی،

می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده

و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم

داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب

عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."


پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه

را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او

نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:05 ·
Majid
Majid
گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.


این زن تمام کارهایش را با

"بسم الله"

آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و

سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.


روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با

گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم"

در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد،

شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده

کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.


وی بعد از این کار به مغازه خود رفت.

در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل

فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.


زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود

درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت

و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.

شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد.

زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی

تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:03 ·
Majid
Majid
«به کسی گفتند امامزاده یعقوب را در کوه، پلنگ خورد! آنکه می دانست تصحیح کرد که اولاً: امامزاده نبود و پیغمبر بود، ثانیاً: یعقوب نبود و یونس بود، ثالثاً: کوه نبود و دریا بود، رابعاً: پلنگ نبود و نهنگ بود و خامساً: او را نخورد و در شکمش نگه داشته و به ساحل رساند.»
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:00 ·
zoolal
zoolal
تقصیر خودت بود دریا دریا غصه ریختى توى دل کوچیک من
حالا دلم اینقد بزرگ شده که دیگه واست تنگ نمیشه
دیدگاه · 1393/02/14 - 20:17 ·
3
رضا
رضا
کل تلنگرهای دریافتی 22 تا انتظارم بیشتر بود .
رضا
14-5-2-1145382008_12_12_img633646804600625000.jpg رضا
bamdad
bamdad
هر کس که بزرگ است آرام است...
.
بــزرگـــتـــریـــن اقیانوس جهان آرام است...
.
قطره باش اما دریایی بیاندیــش...
.
خداوند معجزه کرد و آدم را آفرید...
.
مانیز معجزه کنیم و آدم بمانیم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/9 - 21:15 ·
5
zahra
zahra
دیدگاه · 1393/02/9 - 17:44 ·
7
Noosha
13.jpg Noosha
نشستم.... خسته شدم... دیگر قایق نمیسازم... پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد باشد.... وقتی از تو خبری نیست.... قایق میخواهم چه کار....؟؟ مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
... ادامه
Morteza
998028_558740670849033_1833200232_n.jpg Morteza
نخستین زنی در دنیا که دکترای نوازندگی گیتار دست یافت:
خانم "لیلی افشار" از نوازندگان بزرگ گیتار کلاسیک در جهان است و برای چندین سال بعنوان بهترین نوازنده گیتار کلاسیک جهان انتخاب شده است!!!!

وی نخستین زن جهان است که در رشته اجرای گیتار کلاسیک به درجه دکتری رسیده!!!!!!!!!

افشار که دکترای خود را از دانشگاه ایالتی فلوریدا دریافت کرده تا کنون جوایز زیادی را برده و اکنون استاد دانشگاه ممفیس است

به افتخارش...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/9 - 15:53 ·
10
zoolal
zoolal
دیروز یه اس اومد برام که میگفت یه پیامک خالی به شماره ی
+982564 بفرست برای محکوم کردن گروگان گیری مرزبانان ایرانی
منم فوری فرستادم......!
بعد سه دقیقه این پیام برام اومد:
"از انصراف شما از دریافت یارانه ی نقدی متشکریم....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/8 - 23:41 ·
5
✔♥Дℓɨ♥✔
Fish-9.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
آرامش مرا ریخته بر هم ،
که پری پری ، پریشان... : )
zoolal
zoolal
سلام بر همه مخصوصا خان داداش گلم ببخشید
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ