یافتن پست: #قصر

Noosha
30656021939283892288.jpg Noosha
هتل قصر مردان ـ آنتالیا.ترکیه
Noosha
5c9df3e1aa6f5d005814b65fe0c3ee43.jpg Noosha
دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟

تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !
ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟

مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟

مثل من آواره شو، از چار دیواری درآ !
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟

مهدی فرجی
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/22 - 12:07 ·
6
Noosha
Exis-Night Gallery-55781.jpg Noosha
و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني

و قصر كوچك دل مرا خراب ميكني

سر قرار عاشقي هميشه دير كرده اي

ولي براي رفتنت عجب شتاب ميكني

من از كنار پنجره تو را نگاه ميكنم

و تو به نام ديگري مرا خطاب مي كني

چه ساده در ازاي يك نگاه پك و ماندني

هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميكني

به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام

تو كمتر از غريبه اي مرا حساب ميكني

و كاش گفته بودي از همان نگاه اولت

كه بعد من دوباره دوست انتخاب مي كني
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/20 - 16:50 ·
6
مریم
8311ab43a6b6.jpg مریم
تمام روز خوابیده تمام شب به تنهایی
من و تو خوب میدونیم چرا این لحظه اینجاییم
تمومش كن تمومش كن
من انقدر غرق من هستم كه تو از خاطرم رفتی
و تا این قاعده بر جاست من و تو هر دو بدبختیم
تمومش كن تمومش كن نه اینجا جای این دیوونه بازی نیست
تمومش كن كه قلب من دیگه هیچ جوری راضی نیست
تمومش كن برو از دردم از شادی بمیر
تمومش كن واسه من ژست غمخواری نگیر
ماها تا جایی كه میشد به همدیگه بدی كردیم
تمومش كن كه ثابت شه تو از جنس منی ...
من انقدر بد شدم انگار و دنیام انقده كوره
كه هفتاد آسمون انگار خدا از زندگیم دوره
و من محو غرور خاك و دجالی كه میخندید
و میدونم تو هم با من چقدر اینجاشو همدردی
به چی ما ادعا داریم كه دردا رو دوا كردیم؟
نه ما امروزو خوابیدیم و فردا رو فدا كردیم
و این درد تموم ماست منم هم سنگ تو تقصیر
و تو هم سنگ من مستی
اگر این عصر كم نوریم مقصر كل ما هستیم
چرا چون خونه ویرونست نه فقط این نیست
تو درگیر خودت هستی
فراموش كردی مرد دخیلت رو كجا بستی
كجا این حرف ما بوده كجا این رسم آدم هاست
همه دنیا رو گشتم و فقط این رسم ما تنهاست
كه وقتی آدمیت رو شغالا بردن و خوردن
فقط من سیر باشم بقیه مردنم م
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/18 - 01:02 ·
4
صوفياجون
2.jpg صوفياجون
قصر هاروارد انگلستان:اگر چه از لحاظ ظاهری شبیه یک کاخ پادشاهی است اما در حقیقت مسکونی است و بیشتر از 300 سال محل زندگی خانواده ی هاوارد بوده است. این خانه یا بهتر بگوییم قصر در یورک شایر شمالی در انگلستان قرار دارد و بزرگترین قصر در تمام بریتانیا است. ساخت این قصر در قرن 17 میلادی آغاز شد و به مدت 15 سال به طول انجامید. زمین های اطراف این قصر که شامل باغ های مختلف ، چمنزارها و پارک است هم متعلق به کاخ است.{-57-}{-26-}
دیدگاه · 1391/08/14 - 22:54 ·
8
salar
salar
زیر شیروانی قصر رویاهایم
سیندرلای قصه هایت شدم
هنوز قصه ی آرزوهایم تمام نشده است
کفش هایم را جا میگذارم
باز منتظر نیمه شبم...!!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/8 - 00:39 ·
4
شهريار
شهريار
غضنفر با ماشینش میکوبه به دیوار به افسر راهنمایی میگه :
این ۵۰ تومنو بگیر دیوارو مقصر کن {-7-}
دیدگاه · 1391/08/2 - 01:38 ·
6
Mostafa
Mostafa
من ترك عشق شاهد و ساغر نميكنم\صد بار توبه كردم و ديگر نميكنم.
باغ بهشت و سايه طوبى و قصر حور\با خاك كوى دوست برابر نميكنم.
دیدگاه · 1391/07/2 - 12:25 ·
3
Mostafa
dpYwuZSuTw.jpg Mostafa
:D
Mostafa
Mostafa
روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....

سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در د
... ادامه
leila
leila
گراهام بل ِ لعنتی عزیز


تلفنی که زنگ نمی خورد که نیازی به اختراع نداشت !!!

حوصله ات سر رفته بود ...

" چسب ِ قلب " اختراع می کردی ؛

می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده ـمان!

و غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنی که ...

اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!

ساده بگویم گراهام بل عزیز !

حال ِ این روزهای مرا ، تو هم مقصری ...
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/2 - 17:53 ·
3
مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم
پادشاه گفت:....من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد.
... ادامه
دیدگاه · 1391/04/12 - 08:17 ·
2
abbasali
abbasali
بعد از سینما دوستم رو دیدم میگه کجا رفته بودی ؟ میگم سینما . میگه چه فیلمی ؟ میگم جدایی نادر از سیمین.میگه واقعا فیلم در مورد جدایی نادر از سیمینه ؟ پَــ نَــ پَــ در مورد گرفتن چاه توالت قصر نادر شاه افشار هست و نوشتن داستان توسط سیمین دانشور{-138-}
صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ