یافتن پست: #خویشم

✔♥Дℓɨ♥✔
1432150304699438_large.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
شاعر نیَم و شعر ندانم چیست
من گوی ی خویشم ...

Design By : ALI ATAEI
[لینک]
حمید
حمید
خداوندا غرق در هوای نَفس خویشم نجاتم بده....
دیدگاه · 1393/01/16 - 22:57 ·
6
Noosha
2a48acf46d7dfbb4d55a5a6fd9089eee-425 Noosha
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست ...


هوشنگ ابتهاج{-35-}
صوفياجون
HM-2013455358072558231380310186.4726.gif صوفياجون
من به آموخته ام که زیبایی ها را ببیند. من به زبانم آموخته ام که فقط زمانی انتقاد کندکه راهی دیگر برای اصلاح امور وجود نداشته باشد. من به دستانم آموخته ام تا نوازش بر سر انسان ها،حیوان ها ،گیاهان و اشیا را یاد بگیرد. من به پاهایم آموخته ام از جایی عبور کنند و به جایی بروند که شاهراهی برای سعادت و تکامل باشد. من به قلبم آموخته ام برای کسانی بتپدکه لایق عشق من باشند. من به گوش هایم آموخته ام که تنها جملات مثبت را بشنوند تا از منفی بافی ها وکینه ها دور باشم. من به دلم آموخته ام که آرام و دریایی باشدتا بتوانم دیگران را در قطرات عشقم سهیم سازم. من به روحم آموخته ام که خدایی باشد تا بتوانم ، ، ،#عشق،#خلوص ،#پاکی ،#نجابت، و#لطافت را به خود ودیگران تقدیم کنم. من به خود آموخته و می آموزم ،چرا که . {-35-}{-35-}
...
...
نیماغم دل گوکه غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم ودودیوانه بگرییم
من ازدل این غاروتوازقله ی آن قاف
ازدل به هم افتیم وبه جانانه بگرییم
دودی ست دراین خانه که کوریم زدیدن
چشمی به کف آریم وبه این خانه بگرییم
آخرنه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که درگوشه کاشانه بگرییم
این شانه پریشان کن کاشانه ی دلهاست
یک شب به پریشانی ازاین شانه بگرییم
من نیزچوتوشاعرافسانه خویشم
بازآبه هم ای شاعرافسانه بگرییم
پیمان خط جام یکی جرعه به ماداد
کزدورحریفان دوسه پیمانه بگرییم
برگشتن ازآیین خرابات نه مردی ست
می٫مرده بیادرصف میخانه بگرییم
ازجوش وخروش خم وخمخانه خبرنیست
باجوش وخروش خم وخمخاه بگرییم
باوحشت دیوانه بخندیم ونهانی
درفاجعه ی حکمت فرزانه بگرییم
باچشم صدف خیزکه برگردن ایام
خرمهره ببینیم وبه دردانه بگرییم
آئین عروسی وچک وچانه زدن نیست
بستندهمه چشم وچک وچانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیربه ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم دراین مشعله باری
شمعی شده درماتم پروانه بگرییم
بیگانه کنددرغم ماخنده ولی ما
باچشم خودی درغم بیگانه بگرییم
بگذاربه هذیان توطفلانه بخندند
ماهم به تب طفل طبیبانه بگرییم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/19 - 04:12 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
031506monica305.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
خدایا کفر می‌گویم، پریشانم ؛ نمیدانم چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی! تو مسئولی خداوندا به این آغاز و پایانم !! خداوندا! اگر روزی‌ بشر گردی‌ ، ز حال بندگانت با خبر گردی‌ ، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت! از این بودن، از این بدعت... خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است؟! چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...
... ادامه
Majid
Majid
دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست چه کند کژدم هجران تو چندین نیشم
همچو دف می‌خورم از دست جفای تو قفا چنگ‌وار از غم هجران تو سر در پیشم
آبرویم چه بری آتش عشقم بنشان کمتر از خاکم و بر باد مده زین بیشم
گر به جان ناز کنی گر نکنم در رویت تا بدانی که توانگر دلم ار درویشم
دم به دم در دلم آید که دم کفر زنم تا به جان فتنه‌ی آن طره‌ی کافر کیشم
عقل دیوانه شد از سعدی دیوانه مزاج با پریشانی از آن بر سر حال خویشم
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/25 - 16:28 ·
1
♥ یلدا♥
005Hasrat_didar.jpg ♥ یلدا♥
ازدست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست

گرهم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هرلحظه جزاین دست مرا مشغله ای نیست

دیری است که از خانه خرابان جهانم

بر سقـف فروریختـــــه ام چلچله ای نیست

درحســـــرت دیـدار تو آواره ترینم

هرچند کـه تــا خانه تو فاصله ای نیست

بگذشته ام از خویش ولی از توگذشتن

مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست

سرگشته ترین کشتـی دریای زمانم

می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست

من سلسله جنبان دل عاشق خویشم

بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست

یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن

رفتند عزیزان و مرا قافلـــه ای نیست



بهمن رافعی
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/6 - 18:02 ·
4
Majid
Majid
دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست چه کند کژدم هجران تو چندین نیشم
همچو دف می‌خورم از دست جفای تو قفا چنگ‌وار از غم هجران تو سر در پیشم
آبرویم چه بری آتش عشقم بنشان کمتر از خاکم و بر باد مده زین بیشم
گر به جان ناز کنی گر نکنم در رویت تا بدانی که توانگر دلم ار درویشم
دم به دم در دلم آید که دم کفر زنم تا به جان فتنه‌ی آن طره‌ی کافر کیشم
عقل دیوانه شد از سعدی دیوانه مزاج با پریشانی از آن بر سر حال خویشم
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/24 - 13:30 ·
3
محمد
محمد
تکرار شو شاید ما سهم هم باشیم
شاید به جرم عشق ما متهم باشیم
باز در حضور تو آشفته خویشم
در سفره عشقت درویش درویشم. . .
.
.
.
دیدگاه · 1391/07/13 - 22:19 ·
8
MONA
427916_526782357335975_1104919929_n.jpg MONA
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/30 - 23:27 ·
8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ