در امتداد قصه ام، در اضطراب یک سفر
و از غروب جمعه ای رسیده ام به این گذر
به فکر با تو بودنم به شرط جاودانگی
بگو به رسم کودکی که تا همیشه غصه پر
دوباره بی مقدمه مرا به خلسه برده ای
به صرف نور و روشنی، به لحظه های تازه تر
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر
من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر
نشان به آن نشان که شب دلیل یک دسیسه است
قصیده نذر می دهم به یمن رستن از خطر
کسی دسیسه می کند که ردپایش آشناست
به قصد انقراض گل؛ به حکم وحشت از تبر
به فکر با تو بودنم فقط به قدرعافیت
در این شب کلیشه ای، دقیقه های دربدر
“پوریا بیگی”
سلام یلدا جان ممنون لطف داری من کاری نکردم .
1396/04/31 - 13:36خوشحالم شما با وجود مشکلات سایت همچنان به نمیدونم سر می زنید .
چقدر پر شر شور بودم
1400/05/9 - 22:59سلام یلدا ممنون . ممنونم ازت بخاطر اینکه یادت بود و تو این سال همراه بقیه بچه ها نمیدونم رو فراموش نکردی .
1400/05/9 - 23:07 توسط Mobileنه من فراموش نمیکنم همه خاطرات خوبم اینجا هست خیلی ممنونم از تو
1400/05/9 - 23:28خواهش میکنم لطف داری .
1400/05/15 - 21:19