یافتن پست: #سرمان

صوفياجون
صوفياجون
سلوووووو صبح زیبای بروبچز بخیر :) :) :) :) نزدیکای (خراسان شمالی)
3 دیدگاه · 1393/08/15 - 06:05 توسط Mobile ·
8
ıllı YAŁĐA ıllı
Screenshot_2014-10-08-05-46-14-1-1.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
Morteza
Morteza
ﺗﻮﺭﯾﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ
ﮐﺮﺩ :
ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺳﻔﺎﺭﺷﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ
ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ
ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻭﺗﺎ ﭼﺎﯾﯽ ﻭ ﯾﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ.
ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﭘﯿﺸﺨﺪﻣﺖ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﭼﺎﯼ ﻭ ﯾﺎ
ﻗﻬﻮﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻤﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ
ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﯾﻌﻨﯽ
ﭼﻪ؟
ﺩﺭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ
ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ "
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﯾﻮﺍﺭ "
ﻭ ﭘﯿﺸﺨﺪﻣﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ
ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ
ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﻭ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﯾﻢ : ﻓﻘﻂ ﻣﺎﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/27 - 23:06 ·
9
bamdad
bamdad
از شنبه درون خود تلنبار شدیم !

تا آخر پنجشنبه تکرار شدیم ...

خیر سرمان منتظر دیداریم

جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم ...!!

:(
دیدگاه · 1393/07/18 - 17:26 ·
8
zoolal
zoolal
لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا
بی هیاهو
همان لحظه هایی که
راننده ی آژانس میگوید رسیدین
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خوندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و
کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/15 - 09:32 ·
2
.•*´•.♥.•`*•.هانیه .•*´•.♥.•`*•.
4768eb07495339fcd8450b20afc263cd-425 .•*´•.♥.•`*•.هانیه .•*´•.♥.•`*•.
یك لحظه سكوت برای لحظه هایی که هستیم اما خودمان نیستیم
لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا........
بی هیاهو.......
همان لحظه هایی که
راننده ی آژانس میگوید رسیدین خانم/آقا
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ براى بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم که رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و .........
کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
یك لحظه سكوت
... ادامه
Mohammad
toorar-ghaderi4.jpg Mohammad
قصه مرگ پسر ایرج قادری در سال 1351 + عکس

Majid
Majid
بهترین راه ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:26 ·
bamdad
bamdad
حالا که قرار است از دست برویم

دل به هم دادنمان را

بیا قصه ای کنیم

پر از جراحت های کاری عاشقانه .

یا آبی که از سرمان می گذرد را

قایق نسازیم و

دلی را که دارد از راه به در می شود

مرشد نباشیم !

بیا

بی هیچ شرط و تدبیری

تنها تا می توانیم عاشق شویم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/27 - 20:32 ·
5
bamdad
bamdad
تو رفتي و هنوز

غم تو مانده به جا

غم آن خاطره ي شيرينت

كه در انبوه درختان سرو

من و تو پرسه زنان

پي هم مي گشتيم

دور از انديشه ي فردايي غريب

كه نمي دانستيم ،چقدر فرداها

زودتر ازپيريمان

گرد غم برسرمان مي ريزند

آهِ آن خاطره ات

كه شبي باراني

من و تو اشك به چشم خنديديم

سينه مي آزارد

به خودم مي گويم:

كاش مي شد آن شب

كاش مي شد آن روز

دل تو مهر نداشت

ديده ام باز نبود

كه تو را از پي تاريكي شب بشناسد

و تو رفتي و هنوز

غصه ها و دردها ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/26 - 21:06 ·
6
مائده
images.jpg مائده
مرگ پاورچین می آید
آهسته مارا دور میزند
سراغ دیگری می رود
ناگهان زندگی اش تمام میشود
با تمام امیدهایش
آرزوها پرپر می شوند
مرگ پرواز می کند
از بالای سرمان میگذرد
مارا دور میزند
آهسته دست دیگری را می گیرد و می برد
و این ماییم که می مانیم
و رفتن دیگران را می نگریم
مرگ همیشه بی معرفت است
کاش برای یک بار هم که شده
ما را دور نزند.....
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 15:09 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
همیشه از هرچیزی ترسیدیم سرمان آمد …
بیا این بار از با هم بودن بترسیم …
صوفياجون
صوفياجون
شب همگی خوووش منم برم اول یه دید بزنم دم پنجره بعدش بگیرم لالا کنم {-176-}{-176-}
{-103-}{-103-}
{-99-}{-23-}{-35-}{-41-}{-41-}{-22-}{-22-}{-43-}{-43-}
...
دانلود آهنگ جدید سیاوش قمیشی به نام نوازش.jpg ...
باتوحکایتی دگر
این دل ما
به سرکند..
شب سیاه قصه را
هوای توسحرکند
باورمانمیشود
درسرمانمیرود
ازگذرسینه ما
یاردگرگذرکند
{-35-}
دیدگاه · 1392/10/28 - 03:37 ·
4
Noosha
عکس Noosha
آموزگار عزیزم
سالها گذشت
و هنوز هم نوشته هامان آنقدر زیبا نیست که بالای سرمان قاب کنیم ...
مشق امشب هم، مثل دیشب، مثل هر شب
دو صفحه تمیز و زیبا مینویسیم:
{-35-}"آدمی را آدمیت لازم است".{-35-}
Morteza
Morteza
خوابیم اگرچه مرد میدان هستیم
خیر سرمان رستم دستان هستیم
وقتی به «داداش کایکو» نیازی باشد
گوییم که: «نه! ما ایکیوسان هستیم»!
دیدگاه · 1392/07/30 - 20:14 ·
6
...
...
مامرده ایم...
بی آنکه خودبدانیم...
تنها
آندم متوجه خواهیم شد
که هنگام برخاستن
ازگورتنهایی خویش
سرمان
به سنگ میخورد...
شعراز:نیماراد
... ادامه
Mostafa
Mostafa
خدا کند
خدا کند
که قبل از سنگ لحد
"سرمان به سنگ خورده باشد"
راستی !
حال تفاوت مان با آن پایینی ها چقدر است؟؟
- فقط چند ده سانی متر خاک!!!؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/22 - 02:12 ·
9
MahnaZ
ld5dwwxv640xao2t8ih7.gif MahnaZ
زیر باشیم و بدون

را بکشیم روی

آنوقت است که هم را می کنیم

از هر و

چقدر باشم و

و ...
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
خوشبختی می تواند مجموعه ی بدبختی هایی باشد که به سرمان نیامده است
دیدگاه · 1392/05/25 - 10:43 ·
9
LeilA
LeilA
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ یک ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺭﺍﻫﻲ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ : “یا ﻣﻦ ﻳﺎ ته دیگ سیب زمینی !!!” ﻭ ﭼﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻱ ﺳﺨﺘﻲ ﺳﺖ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ …
... ادامه
parastoo
parastoo
ازشنبه درون خود تلنبار شدیم


تا آخر پنج شنبه تکرار شدیم


خیر سرمان منتظر دیداریم


جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم . . .
{-7-}
Mostafa
Mostafa
نمی توانیم کاری کنیم که مرغان غم بالای سرمان پرواز نکنند...........

اما میتوانیم کاری کنیم که......... بالای سرمان لانه نسازند
دیدگاه · 1392/02/31 - 00:03 ·
8
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ