یافتن پست: #نترسم

Mohammad
erj3r5jwvf747xqgl9a8.jpg Mohammad
نترسم که با دیگران خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی
دیدگاه · 1393/08/20 - 08:40 ·
4
soheil
soheil
عشق آمد که مرا خانه خرابم بکند

گاه لبخند زند ، گاه جوابم بکند

ترس دارم که از این دست نیاید کاری

پای در بند شوم ، گیر طنابم بکند

به گمانم که مرا تشنه و درمانده کند

به بیابان کشدم ، محو سرابم بکند

عقل را پس بزند تا به جنونم بکشد

و در این حادثه ،دیوانه خطابم بکند

ببرد طاقت و صبرم و بلرزاند دل

دست بر جام برم ، مست شرابم بکند

نه، نباید که از این عشق هراسان بشوم

و نترسم که مرا خانه خرابم بکند

باید آغوش گشایم که مرا خام کند

درهیا هوی همین معرکه خوابم بکند
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/8 - 14:06 ·
5
...
...
نترسم که بادیگری خوکنی
توبامن چه کردی که بااوکنی؟
{-6-}
دیدگاه · 1392/07/7 - 22:56 ·
8
iman
iman
میگی گل رو دوست داری ولی میچینیش... میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش... میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش... چه جوری میتونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/10 - 15:51 ·
6
MahnaZ
vautj5s2tn2c6eewrx6.jpg MahnaZ
یادم باشد هر گاه یادم رفت در بی زبانی كه به سوی می رود بزنم تا به پی ببرم...

یادم باشد می توان با به آواز شبانه ی كه از می بارد به پی برد و شد...
یادم باشد را باور داشته باشم...

یادم باشد و هر كس فقط به دست خودش می شود...
یادم باشد را نكنم تا نمانم...

یادم باشد از و ...
یادم باشد از میتوان خیلی چیزها ...

یادم باشد را از دست ندهم...
یادم باشد است...
رضا
رضا
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش/مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش

گه می‌فتد از این سو گه می‌فتد از آن سو/آن کس که مست گردد خود این بود نشانش

چشمش بلای مستان ما را از او مترسان/من مستم و نترسم از چوب شحنگانش

ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه/برجه بگیر زلفش درکش در این میانش

اندیشه‌ای که آید در دل ز یار گوید/جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش

آن روی گلستانش وان بلبل بیانش/وان شیوه‌هاش یا رب تا با کیست آنش

این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست/بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش

دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد/پس این جهان مرده زنده‌ست از آن جهانش





غزل شماره ۱۲۶۳
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
یه اتاقی باشه گرم گرم
روشن روشن
تو باشی و من باشم...
کف اتاق سنگ باشه...سنگ سفید
تو منو بغلم کنی که نترسم...
که سردم نشه...که نلرزم...
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار...پاهاتم دراز کردی...
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم...
با پاهات محکم منو گرفتی...دو تا دستتم دورم حلقه کردی.
بهت می گم چشاتو می بندی؟
می گی آره...بعد چشاتو می بندی.
بهت می گم... قصه میگی برام...تو گوشم؟
می گی آره...
بعد شروع می کنی آروم آروم... تو گوشم قصه گفتن...
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند....
که هیچ وقت تموم نمی شن.
می دونی؟
می خوام رگ بزنم...رگ خودمو...مچ دست چپمو.
یه حرکت سریع...
یه ضربه ی عمیق...
بلدی که؟
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/25 - 01:43 ·
2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ