یافتن پست: #لرزیدن

مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد هَـمیشه بـآید کسـی باشد تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد بـآید کسی باشد کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد کسی بـآشد کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد کسی بـآشد کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن بفهمد به توجّهش احتیآج داری بفهمد کـــہ درد دارے کـــہ زندگی درد دارد بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده است.
... ادامه
Mohammad
rainy.matalebeziba.ir.jpg Mohammad
هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند...
هر دو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم.
مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.

گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند، بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد، بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من اوه نه!
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند ...

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم،
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم، لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

*
*

با دلبستن به دلخوشی های زندگی، می توان برای فردای بهتر تلاش کرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/26 - 09:17 ·
6
محمدطاها
محمدطاها
روزگاری بود...روزگاری شد !!!

روزگاری بود برای سلام کردن به جنس مخالف صداها می لرزیدند
!!!
روزگاری شد برای گفتن دوستت دارم , قلب ها لرزیدند !!!
و حالـــا . . . .
روزگاری است که به راحتی حرف از سکس می زنند و فقط " تخت " ها می لرزند
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 00:58 ·
6
iman
iman
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد

کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد

هَـمیشه بـآید کسـی باشد

تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد

بـآید کسی باشد

کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد

کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد…

کسی بـآشد

کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد

کسی بـآشد

کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن

بفهمد به توجّهش احتیآج داری

بفهمد کـــہ درد دارے

کـــہ زندگی درد دارد

بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ

بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ

همیشه باید کسی باشد

همیشه....
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/10 - 17:01 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
xccccc.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
روزگاری بود برای سلام کردن به جنس مخالف صداها می لرزیدند
!!!
روزگاری شد برای گفتن دوستت دارم , قلب ها لرزیدند !!!

و حالـــا . . . .
روزگاری است که به راحتی حرف از سکس می زنند و فقط " تخت " ها می لرزند !!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/30 - 15:14 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
خوندنش حوصله میخواد .. ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﮕﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻏﻤﮕﻴﻨﻪ{-214-}
...
...
@sheidajoon
سلامتی پسری که یه روزعاشق شد

سلامتی دختری که یه روزعاشق شد

سلامتی دختری که اندازه یه نگاه هم به عشقش خیانت نکرد...

سلامتی دختری که هیچی کم نذاشت


سلامتی عشق پاکشون...

سلامتی اون همه خاطره ها...

شیطنت ها...


دیوونه بازیها...


زیربارون قرارگذاشتن ها...


خیس شدن ها...


ازسرمابه خودلرزیدن ها...


سلامتی دوستی مه
زیرآب پسرروبه دروغ زد...


سلامتی دختری که حرف دوست مثل خواهرشوباورکرد...


سلامتی دختری که بیخبرخطش خاموش شد...


سلامتی اون قسمها...


اون دوستت دارمهایی که
هیچوقت تحویل داده نشد...


سلامتی پسری که هرچی قسم خورد
اثری نداشت...



سلامتی دختری که با چشم خیس به پسرگفت:
ازت
بدم
میاد...


سلامتی پسری که رفت خدمت تازود برگرده
ودلشو بدست بیاره
وبره خواستگاری...



سلامتی۲۱ماه پست دادنها
ولحظه شماریها و
دوربودنها...



سلامتی روزی که پسردعوت شد
به جشن عقدعشقش...
سلامتی اون شب...



سلامتی اون دوستایی که
بخاطرحال پسر
بغض داشتن
اماپسرخندید...


تاجشن خراب نشه...



سلامتی اون خنده
زوری...



سلامتی عروسی که ماه شده بود....



سلامتی عاقدی که اومد...



سلامتی اون شناسنامه ها...


سلامتی بغض پسر...





سلامتی باراول...


سلامتی بغض پسر...



سلامتی باردوم...


سلامتی بارآخر...



سلامتی بغض پسر...



سلامتی پلاک زنجیری که پسرواسه زیرلفظی
روزعقدش گرفت
وتوجیبش موند...



سلامتی زیرلفظی که یکی دیگه داد..



سلامتی پسری که هنوزامیدداشت
که به عشقش میرسه




سلامتی اجازه بزرگترها


سلامتی””بله””


)سلامتی بغض پسر



سلامتی چشم خیس دوستها



سلامتی بغض پسر..



سلامتی اون حلقه که جایگزین حلقه پسرشد..


سلامتی ماشین عروس...


سلامتی سستی زانو...


سلامتی سیاهی چشم...


سلامتی اون شب...



سلامتی پاکت سیگارونخهایی
که بانخ قبلی روشن شد...



سلامتی بغض پسرکه توی آیینه شکست..

سلامتی فرداش...


سلامتی مهمونی که دختره گرفت...


سلامتی دوستایی که جمع شدن...


سلامتی اون پسرتومهمونی..


سلامتی شب وروزایی که سخت گذشت..


سلامتی دوستی که به دخترگفت:
اون حرفوبه دروغ گفت:
ازروی حسادت


سلامتی دختری که باتمام وجودگریه کرد..


سلامتی تیغی که تیزبود..


سلامتی رگ دست..



سلامتی دختری که خودکشی کرد..


سلامتی لحظه ای که به پسرخبردادن
... ادامه
Noosha
f7748d74555ebac5d63ce02c29c85368-425 Noosha
هَـمیشه بـآید کسـی باشد


تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد



بـآید کسی باشد


کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد


کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد


کسی بـآشد


کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد


کسی بـآشد


کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن


بفهمد به توجّهش احتیآج داری


بفهمد کـــہ درد دارے


کـــہ زندگی درد دارد


بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ


بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ


همیشه باید کسی باشد


همیشه ...
... ادامه
MahnaZ
MahnaZ
؟

هوا بدجورى بود و آن و کوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى و به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پرسید:«ببخشین خانم! شما دارین»
نداشتم و خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم.
مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به آنها افتاد
که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار نشاندم تا را کنند.
بعد یک فنجان و کمى و به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که کوچولو خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید:« ! ؟ »
نگاهى به مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»
کوچولو فنجان را با احتیاط روى آن گذاشت و گفت: «آخه و اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بسته هاى را جلوى گرفته بودند تا به نزند، رفتند.
هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم.
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
، ، ، ، یک و ، همه اینها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.
هاى را از کنار بخارى، .
مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه .
... ادامه
Majid
Majid
و اما ناگفته های باغبان پدر :




من گمانم این بود

من چه می دانستم، کاین گریزت ز چه روست؟

که یکی بیگانه

با دلی هرزه و داسی در دست -

در پی کندن ریشه از خاک

سر ز دیوار درون آورده

مخفی و دزدانه...

تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پیت

و فکندم بر تو نگهی خصمانه!

من گمان می کردم چشم حیران تو چیزی می جست

غیر این سیب و درختان در باغ

به دلم بود هراسی که سترون ماند

شاخ نوپای درخت خانه...

و نمی دانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب

دختر پاکدلم، مستانه!

من به خود می گفتم: «دل هر کس دل نیست!»

هان مبادا که برند از باغت

ثمر عمر گرانمایه تو

گل کاشانه تو



آن یکی دختر دردانه تو

ناکسان، رندانه!

و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست

بعد افتادن آن سیب به خاک...

بعد لرزیدن اشک، در دو چشمان تر دخترکم...


تو رفتی و هنوز

سالها هست که در قلب من آرام آرام

خون دل می جوشد

که کسی در پس ایام ندید

باغبانی که شکست بیصدا، مردانه...
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/25 - 00:59 ·
5
MahnaZ
MahnaZ
کسی باشد
تا را قبل از ام
. . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/12 - 16:03 ·
8
MahnaZ
vautj5s2tn2c6eewrx6.jpg MahnaZ
یادم باشد هر گاه یادم رفت در بی زبانی كه به سوی می رود بزنم تا به پی ببرم...

یادم باشد می توان با به آواز شبانه ی كه از می بارد به پی برد و شد...
یادم باشد را باور داشته باشم...

یادم باشد و هر كس فقط به دست خودش می شود...
یادم باشد را نكنم تا نمانم...

یادم باشد از و ...
یادم باشد از میتوان خیلی چیزها ...

یادم باشد را از دست ندهم...
یادم باشد است...
MahnaZ
MahnaZ
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد
کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد
کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد…
کسی بـآشد
کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد
کسی بـآشد
کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن
بفهمد به توجّهش احتیآج داری
بفهمد کـــہ درد دارے
کـــہ زندگی درد دارد
بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ
بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ
همیشه باید کسی باشد
همیشه....
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/31 - 06:05 ·
6
مائده
77.jpg مائده
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد....
کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد
ولی نباید میگذاری روی بودنش...
هَـمیشه بـآید کسـی باشد.....
تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد
ولی نباید میگذاری روی بودنش...
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد...
کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد…
ولی باز هم نباید میگذاری روی بودنش...
هَـمیشه بـآید کسـی باشد.....
کسی بـآشد
کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد
کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن
بفهمد به توجّهش احتیآج داری
بفهمد کـــہ درد دارے
کـــہ زندگی درد دارد...
بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ
بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ
همیشه باید کسی باشد

ولی نباید می گذاریم روی بودنش.......
... ادامه
دیدگاه · 1392/04/22 - 02:50 ·
6
♥هـــُدا♥
75621169139810798079.jpg ♥هـــُدا♥
رפּزگـآرے بوﬤ بَرای سَـلآم ڪَردטּ بـﮧ جِنـس مـפֿـآلفـ ...

صداها میلَرزیـﬤ !

رפּزگآرے شـﬤ بَرای گفتـטּ دوستَتـ ﬤارَم ...

قَـلبـ ها لرزیدنـﬤ !!

وَ פـالا رפּزگارے اَستـ که بـﮧ راפـتـے פَـرف از سڪـ*س میزننـﬤ ...

פּ تَنها تـَפֿـتـ ها میلَرزﬤ
... ادامه

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ