هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند...
هر دو لباسهاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مىلرزیدند
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم.
مىخواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایىهاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند، بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد، بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من اوه نه!
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکىاش به هم مى خوره.
آن ها درحالى که بستههاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند ...
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم،
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم، لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
*
*
با دلبستن به دلخوشی های زندگی، می توان برای فردای بهتر تلاش کرد
سلوووووو من اووومدم اصن افسردگی گرفتم بابا از یه طرف واسه ندا از یه طرف هم دلم میخواست بیام باگوشی ببینم اینجا چه خبره هر وقت اومدم فقط یه صفحه سفید بود
مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟سوال
مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه...از خود راضی
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟متفکر
مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه...
خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟تعجب
مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش برهچشمک
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه...!؟آخ
مادر داماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...
خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟ناراحت
مادر داماد : زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟سوال
مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد...نیشخند
خانواده ی عروس : زنش !!!؟؟؟عصبانی
نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشیننیشخند
با سلام خدمت همه کاربران عزیز شبکه اجتماعی نمیدونم
امروز 1393/01/25 روز تولد #نمیدونم و آغاز چهارمین سال فعالیت سایت هست .
از اینکه تو این مدت در کنار ما بودین خوشحالیم و امیدوارم در آینده سایتی بهینه تر و بهتر برای شما عزیزان مهیا کنیم .
امیدواریم سالهای بعد همگی در کنار هم و در #نمیدونم جشن تولد سایت رو برگزار کنیم . تو یک سال گذشته روزهایی بود که سایت مشکل داشت امیدواریم به بزرگواری خودتون ببخشین .
بعد از گذشته 3 سال و نزدیک شدن به چهارمین سال تاسیس نمیدونم بخاطر عدم پیشرفت سایت و وجود مشکلات مالی عدیده تصمیم گرفتم که از تاریخ 15 فروردین 93 سایت رو از دسترس خارج کنم .
از این تاریخ به بعد سایت فعالیتی نخواهد داشت . چون هزینه ارتقاء سایت چند میلیون میشه و فعلا توان مالی این کار رو ندارم . به همین خاطر از همه بخاطر فعالیتشون تو سایت متشکرم .
من از صبح میرم شب میام امروزدیگه زود تعطیل شدم
غروب باید برم یه سری پرونده ها رو که اوردم خونه الان دارم لیست میکنم اسمارو ببرم من خبر هیچی رو ندارم با عرض پوزش فراوان
صوفیا خوب بهونه ای پیدا کردیا
پس ما چی بگیم؟
منکه 7-8 ساله دارم همینکار رومیکنم
صبح میرم شب میام
تازه 4سال تو کشتارگاه بودم غروب میرفتم صبح میومدم
ای کلک ، حالا دیگه بهونه داریا
دادا ما همیشه به یاد شما هستیم
فقط چند روزه که یکم مشکلات روحی روانی گریبانگیرمون شده
من حتی الان به خودمم نمیتونم فکر کنم
یکم به من زمان بدید خوب میشم...
نه توکارکن کلاسم به کمار نیومده کار کن
راستی چند تا هم پرونده خرید پتروشیمی من دارم آنالیزش کن مخارج آقای اقدمو در بیار ببین میتونی جاگیزنش کنی تعطیلات با بچه های دیگه میخواد بره مشهد
حساب بانک تجارتم ریزشو شنبه بگیر به پالاشگام سر بزن
بار شنبه صبح به بیلاسوارو هم همههنگ کن
دختره زنگ زده به 2828 برای قطعی اینترنت. آقا ببخشین اینترنت ما قطع شده، تو سایت نمیره!! مامور پاسخگوئی: کدوم چراغتون روشنه؟ کدوم خاموش؟ دختره: چراغای حال و پذیرائی روشنه! چراغای حموم و توالت خاموش
سلام به همگی . ببخشین من امروز زیاد به سایت سر نزدم . مصطفی بهم اطلاع داد که سایت مشکل داشته . فکر کنم دیگه مشکلی نباشه باز هم سایت از دسترس خارج شد بهم بگین یه فکر جدید بکنم .
به آشپزخونه نگین نمیتونم بیام جمعُ جورت کنم چون باید اتاقمو تمیز کنم
و به اتاق ـِتونم نگین ببخشین باید به کارای آشپزخونه برسم
شرمنده چون اونا اشیا هستن و حرفتونو متوجه نمیشن ..
قشنگ پاشین برین بخوابین
یا اگه خوابتون نیومد بیاین پای #نميدونم و به کار هیچکدوم نرسید
هوا بدجورى #طوفانى بود و آن #پسر و #دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى #کهنه و #گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. #پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما #کاغذ#باطله دارین» #کاغذ#باطله نداشتم و #وضع#مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم.
مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به #پاهاى#کوچک آنها افتاد
که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان #قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون #شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار #بخارى نشاندم تا #پاهایشان را #گرم کنند.
بعد یک فنجان #شیرکاکائو و کمى #نان#برشته و #مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که #دختر کوچولو #فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید:« #ببخشین#خانم ! #شما#پولدارین ؟ »
نگاهى به #روکش#نخ_نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!» #دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى #نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه #رنگ#فنجون و #نعلبکى اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بسته هاى #کاغذى را جلوى #صورتشان گرفته بودند تا #باران به #صورتشان#شلاق نزند، رفتند. #فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم.
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. #سیب_زمینى ، #آبگوشت ، #سقفى#بالاى#سرم ، #همسرم ، یک #شغل#خوب و #دائمى ، همه اینها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. #لکه هاى #کوچک#دمپایى را از کنار بخارى، #پاک#نکردم.
مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه #آدم#ثروتمندى#هستم.
تولدت مبارک عزیزم
1394/02/31 - 23:16ممنونم مهربونا
1395/11/16 - 20:07انشالله تو هم به آرزوهات برسی ؛ خیلی خیلی دیر جواب میدم میدونم نیومدم که ببینم ببخشین دیگه
پارسال دوست امسال غریبه
1395/11/17 - 10:06کجایین شما، ترک سایت کردی
ببخش اینقدر زود جواب میدم
1396/10/20 - 17:44