یافتن پست: #ببخشین

Mohammad
images Mohammad
مائده
آبجی خانوم تولدت مبارک، انشالله به تمام آرزوهای خوبت برسی {-37-}{-21-}
{-96-}{-130-}
{-155-}{-220-}
{-224-}
رضا
bahar94.jpg رضا
به مناسبت فرا رسیدن فصل بکگراند نمیدونم رو تغییر دادم امیدوارم خوشتون بیاد .
Mohammad
rainy.matalebeziba.ir.jpg Mohammad
هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند...
هر دو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم.
مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.

گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند، بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد، بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من اوه نه!
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند ...

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم،
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم، لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

*
*

با دلبستن به دلخوشی های زندگی، می توان برای فردای بهتر تلاش کرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/26 - 09:17 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
دوستان سلام به روی ماهتون ؟ چگونه اید ؟؟؟؟؟؟؟؟!
رضا
رضا
بعد از 3 روز مشکل دوباره برگشت .
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
به نام خدا سلام
Majid
Majid
مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟سوال
مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه...از خود راضی
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟متفکر
مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه...
خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟تعجب
مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش برهچشمک
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه...!؟آخ
مادر داماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...
خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟ناراحت
مادر داماد : زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟سوال
مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد...نیشخند
خانواده ی عروس : زنش !!!؟؟؟عصبانی

نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشیننیشخند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:24 ·
1
zahra
zahra
__/ΓΠ_ _ ("v";)

'-O----O- ' 'v '




این قلب منه اگه فکرمیکنى بیادت

نیست باهمین ماشین لهش کن
رضا
images رضا
با سلام خدمت همه کاربران عزیز شبکه اجتماعی نمیدونم
امروز 1393/01/25 روز تولد و آغاز چهارمین سال فعالیت سایت هست .

از اینکه تو این مدت در کنار ما بودین خوشحالیم و امیدوارم در آینده سایتی بهینه تر و بهتر برای شما عزیزان مهیا کنیم .

امیدواریم سالهای بعد همگی در کنار هم و در جشن تولد سایت رو برگزار کنیم . تو یک سال گذشته روزهایی بود که سایت مشکل داشت امیدواریم به بزرگواری خودتون ببخشین .

تیم مدیریت شبکه اجتماعی نمیدونم
رضا
رضا
با سلام خدمت کاربران گرامی شبکه اجتماعی نمیدونم

بعد از گذشته 3 سال و نزدیک شدن به چهارمین سال تاسیس نمیدونم بخاطر عدم پیشرفت سایت و وجود مشکلات مالی عدیده تصمیم گرفتم که از تاریخ 15 فروردین 93 سایت رو از دسترس خارج کنم .

از این تاریخ به بعد سایت فعالیتی نخواهد داشت . چون هزینه ارتقاء سایت چند میلیون میشه و فعلا توان مالی این کار رو ندارم . به همین خاطر از همه بخاطر فعالیتشون تو سایت متشکرم .

موفق باشین .

مدیریت شبکه اجتماعی نمیدونم .
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلام به همگی
حامد دراگون
حامد دراگون
ببخشین چند تا سوال مهم داشتم هر کی جواب هر کدوم رو می دونست تو نظرات بگه
1- به بچه ی جوجه تیغی چی می گن؟

2- وقتی پسر شجاع به دنیا نیومده بود اسم پدر پسر شجاع چی بود؟

3 - فیل وقتی از خورتومش آب می خوره آبش مزه ی ان دماغ می ده؟

هر کی جواب این ها رو میدنه بگه تا فکر یه جون بیکار رو از فکر کردن آزاد کنه!!!!!!!!!!!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/4 - 23:39 در دوستها ·
7
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلام سلام سلام
بهترین سلاممو تقدیمکردم به شما ها
رضا
رضا
از ظهر دیروز تا 3 صبح امروز درگیر کار انتقال سایت بودم نشد که نشد واقعا منو خسته کرده بدجور گیر کردم واسه این مشکلات باید ببخشین امیدوارم جبران کنم .
... ادامه
رضا
رضا
ببخشین باز یه مشکل تو دسترسی به سایت پیش اومد .
متین (میراثدار مجنون)
11111111.jpg متین (میراثدار مجنون)
بچها نظرتون چیه ؟؟؟؟؟؟
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
دختره زنگ زده به 2828 برای قطعی اینترنت. آقا ببخشین اینترنت ما قطع شده، تو سایت نمیره!! مامور پاسخگوئی: کدوم چراغتون روشنه؟ کدوم خاموش؟ دختره: چراغای حال و پذیرائی روشنه! چراغای حموم و توالت خاموش{-15-}
رضا
رضا
سلام به همگی . ببخشین من امروز زیاد به سایت سر نزدم . مصطفی بهم اطلاع داد که سایت مشکل داشته . فکر کنم دیگه مشکلی نباشه باز هم سایت از دسترس خارج شد بهم بگین یه فکر جدید بکنم .
... ادامه
رضا
رضا
کاربران گرامی مشکل آپلود نشدن و عکس همراه مطالب رفع شد . میتونین مثل قبل آواتار خودتون رو عوض کنین و همراه مطالب عکس ارسال کنید .
رضا
رضا
متاسفانه هنوز دوستان موفق نشدن مشکل عدم آپلود عکس و آواتار رو پیدا کنن .
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
به آشپزخونه نگین نمیتونم بیام جمعُ جورت کنم چون باید اتاقمو تمیز کنم {-64-}
و به اتاق ـِتونم نگین ببخشین باید به کارای آشپزخونه برسم {-62-}
شرمنده چون اونا اشیا هستن و حرفتونو متوجه نمیشن .. {-28-}
قشنگ پاشین برین بخوابین{-177-}
یا اگه خوابتون نیومد بیاین پای و به کار هیچکدوم نرسید {-174-}{-32-}{-163-}
ıllı YAŁĐA ıllı
f.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
رضا چند روز اومديم خونتون نبودي راستشو بگو نميدونمو چيكار كرده بودي؟{-111-}{-157-}{-139-} چرا سايت باز نميشد ؟{-116-} پشت دراي بسته بوديم {-118-}{-109-}
MahnaZ
MahnaZ
؟

هوا بدجورى بود و آن و کوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى و به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پرسید:«ببخشین خانم! شما دارین»
نداشتم و خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم.
مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به آنها افتاد
که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار نشاندم تا را کنند.
بعد یک فنجان و کمى و به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که کوچولو خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید:« ! ؟ »
نگاهى به مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»
کوچولو فنجان را با احتیاط روى آن گذاشت و گفت: «آخه و اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بسته هاى را جلوى گرفته بودند تا به نزند، رفتند.
هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم.
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
، ، ، ، یک و ، همه اینها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.
هاى را از کنار بخارى، .
مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه .
... ادامه
Mostafa
335218e194ee6e66b3923bd2a0d8b303.jpg Mostafa
کیه این؟
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ