یافتن پست: #شلاق

bamdad
bamdad
در راهرو بیمارستان چند کشور جهان جملات زیبایی به چشم
میخورد

۱.آمریکا؛ بهتر از گذشته باز خواهی گشت

۲.هلند؛ با نیروی علم
به جنگ درد آمدیم٬ پس نگران نباش هموطن

۳.انگلیس؛ شغل ما آبروی ماست و هدف ما درمان توست

۴.ایران؛ هر گونه توهین به کادر بیمارستان٬ هشتاد ضربه شلاق و سه سال زندان مجازات دارد به همراه جریمه نقدی!!!

{-11-}
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
صادق زیبا کلام: عرب ها پول توی جیبی فرزندانشان که روزانه دهها میلیون تومن هست را از پیرمرد و پیرزن های تشنه خدای سرزمین ما تهیه می کنند که انگار اگر به مکه نروند فرزندانشان و خودشان درهمه زندگی کاری نتوانسته اند بکنندو همگی به قعر جهنم خواهند رفت اما همین عرب با پول ما درسرزمین خودش و کنار چشمان خدا دست به تجاوز جنسی بر نوجوانانمان میزند و رییس کاروان و و رییس سازمان حج وزیارت همه چیز را به خدا می سپارد خدایی که خانه اش با پول های ایرانیان هرروز پر زرق تر میشود باید به خدا خندید یا به ما یا به عرب ها؟ در سال 1366بستنمون به رگبار باز رفتیم بهمون گفتن نجس و مثل سگ باهامون رفتار کردن باز رفتیم با شلاق زدن رو دستمون که دست نزنیم به خونه خدا و نجسش نکنیم باز رفتیم شاه شون نامه نوشت به صدام حسین و جرج بوش که هزینه حمله به ایران رو میده باز رفتیم تو مذاکرات هسته ای علیه مون موضع گرفتن باز رفتیم عزیزم با این اتفاق اخیر اگه رفتی و برگشتی بهت گفتن " تجاوز مقبول" ناراحت نشو حالا هم که صدها نفر رفتندو برنگشتند اخه خودمون مقصریم و همه چیو هم نمیشه گردن دولت انداخت کسی اگر کمی فکر داشته باشه با این شرایط به این کشور تازی سفر نمیکنه 1400 سال پیش پیامبر وقتی به این نتیجه رسید که ادامه نماز به سوی بیت المقدس دشمنان و بد خواهان را شاد خواهد کرد بی هیچ معطلی قبله را از سرزمین دیگران به سوی سرزمین خود تغییر داد. و آیا خدا هم تغییر مکان داد؟ و تو می دانی که خدا در همه جاست. و از رگ گردن به من وتو نزدیکتر. واین تکه های سنگ و خاک واین مساجد به ظاهر مقدس فقط نمادند. پس امروز ای مسلمان با تکیه بر عقل و احساس و دیانتت ، حج ات را از عربستان به سرزمین خودت باز گردان که خدا همینجاست.
... ادامه
دیدگاه · 1394/07/13 - 20:56 توسط Mobile ·
5
zahra
zahra
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است... فریدون مشیری
متین (میراثدار مجنون)
دیدگاه · 1393/10/6 - 22:27 ·
2
ıllı YAŁĐA ıllı
Screenshot_2014-10-23-07-15-02-1.png ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
Mohammad
rainy.matalebeziba.ir.jpg Mohammad
هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند...
هر دو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم.
مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.

گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند، بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد، بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من اوه نه!
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند ...

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم،
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم، لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

*
*

با دلبستن به دلخوشی های زندگی، می توان برای فردای بهتر تلاش کرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/26 - 09:17 ·
6
bamdad
bamdad
دیگر به پای قاصدکم پیغامی نمی بینی

پرستوها هم کوچ کنند

قشلاق نمی کنم

دلم را قرص میگیرم

خیالت راحت

زیر یخبندان وجودم

داغیست

که فراخوان می کند

همه ی گذشته ی تلخم را

:(
دیدگاه · 1393/06/15 - 22:07 ·
6
bamdad
bamdad
گاهی فکر می کنم
که در میدان اصلی شهر شلاقت بزنم
تا روزنامه ها، عکسهایمان را در صفحه اول چاپ کنند
و آن ها که نمی دانند تو معشوقه منی،
باخبر شوند ........

{-174-}
...
...
نمیدونمم دیگه ازدهن افتاده وسردشده...فازای دپرس ...پستای تکراری...کاربرایonولیoff
نه جذابیتی!
نه خلاقیتی...
پرستیژکاربرای قدیمی توی 1خط درمیون اومدنه وجدیدی هام که تکلیفشون مشخصه...
فکرکنم بهونه خوبیه واسه رفتن...
ازییلاق به قشلاق..
........
......
دیگه چی بگم؟
نمیدونم
نمیدونم
........
......
... ادامه
bamdad
bamdad
دوام نمی آورم سردی پاییز امسال را . . .

باید کوچ کنم به قشلاق آغوشت...
دیدگاه · 1393/03/16 - 19:06 ·
6
hamed
hamed
خانومی که دنیای بعد از مرگ را دیده
سلام دیروز رفتم افسریه پیش دختر داییم موضوع جالبی رو برام تعریف کرد ،دختر داییم پیش دانشگاهیه وتهران هم دوره های پیش دانشگاهیش از تابستون شروع میشه . میگفت هفته پیش خانومی رو به دبیرستان آوردند که بسیار محجوب و زیبا بود چادری بر سر کرده پوشیه زده بود اما وقتی داخل شد پوشیه را برداشت .گفت میخواهم برایتان اتفاقی که برایم افتاده است را تعریف کنم دوستان من از زبان خود آن خانوم نقل میکنم؛ ۲۱ سالم بود دختر شر وشوری بودم نه اهل نماز نه روزه حتی آیه ای از قرآن را نخوانده بودم مگر به اجبار ودر مدرسه همیشه با تیپ فجیهی به بیرون میرفتم و مادرم را دل آزرده میکردم روزی داشتم از خیابون رد میشدم که ماشینی با من برخورد کرد ومرا ضربه مغزی کرد تا بیمارستان درد کشیدم ووقتی همه را بالای سر دیدم بیهوش شدم که یک دفعه دیدم خودم روی تختم اما دارم خودم را میبینم و متوجه شدم حالا روح هستم روح بشدت حرکت کرد بصورت پرواز روی زمین تا به تونلی رسیدم داخل صحرایی شدم در آنجا آقای بسیار زیبا و بلند قدی را دیدم که نورانی بود تا مرا دید روی برگرداند وپشت برمن کرد روح باز حرکت کرد خود را در اتاقی دیدم که دو صندوق در آن بود و موجودی بسیار ترسناک که همانا شیطان بود بطرفم آمد در صندوق باز شد فرشته ای بمن گفت در اینجا باید کار ای خوبت را از صندوق برداری بطرف او پرتاب کنی من هم شروع کردم و خوبی ها را بسمتش سوق دادم اما طولی نکشید صندوق خالی شد ‌و من تازه فهمیدم که ای وای من درآن دنیا چه کردم هیچ کار خیری ندارم ببه جای دیگری رفتم جهنم را دیدم به شدتی ترسناک بود که روحم تا شد روی زمین آنجا آتش نبود مواد مذاب بود باز همان موجود ترسناک را دیدم با لیوان آبی به سمتم آمد و گفت بخور و بنده من شو من عقب رفتم و پرت شدم باز به همان صحرای اولیه آن آقای بلند قد گفت ببریدش تا مواد مذاب بخورد تو جهنمی هستی در آن جاودانی دو موجود ترسناک مرا شلاق زدند شلاق هایی که بطور حتم اگر جسم بودم تمام استخوان هایم خورد میشد خوک هایی را دیدم که صورت آدم داشتند بسیار ترسناک بود یک دفعه تکانی خوردم و خود را روی تخت یافتم و دکترانی که شک میدادند آری واقعا برای لحظاتی مرده بودم از آن ببعد دیگر خطا نکردم حال۲۸ سال دارم من آن آقای نورانی را در خواب دیدم که لبخند زیبایی بمن میزد :-) . خلاصه که اینم از لحظات
... ادامه
♥هـــُدا♥
جــدایی (10).gif ♥هـــُدا♥
زنم

مصلوب به صليب تحقير هزاران ساله

همچنان به نرمي آواز مي دهد:

مرا ببين

...مرا خوب ببين

اين منم، زن

نيمه ي سركوب شده ي نسل بشري

زخمي ز شلاق تبعيض و اجحاف

زنجير خود خواهي مرد با زيور غيرت آويخته بر گردنم

رويم بپوشان

در چهار ديوار مطبخ حبسم كن

با نغمه ي اوازم چه مي كني؟

كه آوازه اش از مرزها گذشته است

.آري من زنم

..مرا خوب ببين
دلم مرگ میخواهد
... ادامه
bamdad
bamdad
زندگی از تار و پود خوب و بد بافته شده‌است، فضیلت ما وقتی می‌تواند بر خود ببالد که از خطاهای ما شلاق نخورد و جنایت‌های ما وقتی نومید می‌شود که مورد ستایش فضیلت‌های ما قرار نگیرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 12:01 ·
7
حمید
110ح.jpg حمید
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار،
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیریاز مرگ نترسید!

از این بترسید که وقتی زنده اید

چیزی در درون شما بمیرد

بنام انسانیت!
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
16.jpg متین (میراثدار مجنون)
از تراکم ابرها می ترسد

اگر رفتی

چتری برایش بگذار

او تنها

زیر شلاق باران می ترسد
دیدگاه · 1392/12/9 - 18:22 در دوستها ·
8
soheil
soheil
عشق چیست که همه از آن سخن میگویند؟

ع:عبرت زندگی

ش:شلاق زمانه

ق:قصاص روزگار.

اما افسوس و صد افسوس که شلاق زمانه را خوردم

و قصاص روزگار رتا کشیدم اما عبرت نگرفتم..
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/27 - 18:19 ·
2
حامد@ پسر تنها
49788973191576652299.jpg حامد@ پسر تنها
ايشلاقسمت همه تون پاي درخت خاطره ها بعد .......سال{-35-}
Noosha
Col8.jpg Noosha
درارتفاعات {-41-}{-41-}{-41-}

گردنه حیران از مهمترین جاذبه‌های گردشگری روستای حیران است که در مسیر راه ارتباطی آستارا – اردبیل قرار گرفته‌است. این گردنه که به همراه روستای ونه بین و جاجی امیر از مناطق حفاظتی استان گیلان می‌باشد. از یک طرف مشرف به کوه‌هایی است که پوشیده از جنگل‌های انبوه‌است و از سویی مشرف به دره‌ای نه چندان عمیق که از میان آن رود آستارا ، آقچای عبور می‌کند این رود تعیین کننده مرز استان گیلان ایران و کشور آذربایجان است.
این گردنه در بیشتر زمانها در زیر پوششی از مه قرار دارد و از نظر طبیعی دره‌ها و کوهپایه‌های آن، پوشیده از گل‌ها و گیاهان جنگلی و مرتعی هستند. با این وجود این گردنه چندان مرتفع نیست و ارتفاع بلندترین نقطهٔ آن از سطح آبهای آزاد تنها حدود ۱۵۰۰ متر است ؛ در واقع علت اصلی مه تقریباً دائمی گردنهٔ حیران رطوبت دریای خزر است، نه ارتفاع زیاد این گردنه. از این نظر نیز اهمیت دارد که یکی از روستاهای تاریخی و ییلاق بزرگترین خوانین آستارا(ساسانیان) و قشلاقهای غربی و شمالی این شهرستان در گذشته بوده‌است.
MahnaZ
MahnaZ
؟

هوا بدجورى بود و آن و کوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى و به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پرسید:«ببخشین خانم! شما دارین»
نداشتم و خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم.
مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به آنها افتاد
که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار نشاندم تا را کنند.
بعد یک فنجان و کمى و به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که کوچولو خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید:« ! ؟ »
نگاهى به مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»
کوچولو فنجان را با احتیاط روى آن گذاشت و گفت: «آخه و اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بسته هاى را جلوى گرفته بودند تا به نزند، رفتند.
هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم.
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
، ، ، ، یک و ، همه اینها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.
هاى را از کنار بخارى، .
مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه .
... ادامه
شهرزاد
Yas Ft Aamin - Amen [128].jpg شهرزاد
ترانه هامو گوش بده وقتی که بارون میزنه
وقتی که اشک ادما معنیه فریاد منه

ترانه هامو گوش بده وقتی دلت پر از غمه
وقتی تو سفرت شب و روز یه چیزی مثل نون کمه

با من بخون از مادری که توی درداش سوخته بود
از اون جوونی که برا نون شبش کلیه اشو فروخته بود

از پدری بخون که صد هیچ باخته بود به سرنوشت
از بچه ای که گشنه بود ولی مشق بابا نون داد مینوشت
... ادامه
Majid
Majid
بي گناه بودم همين...........
شب ها خوابم نمی برد…
از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم
بی انصاف…
محکم زدی ،
جایش مانده است…


بی انصافی نکن تغییر کردی منو از زنده بودن سیر کردی
... ادامه
alireza
alireza
در عجبم از مردمي كه خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي كنند و بر حسيني مي گريند كه آزاد زيست
دیدگاه · 1392/05/24 - 00:54 ·
3
♥هـــُدا♥
alone-girl (1).png ♥هـــُدا♥
شب ها خوابم نمی برد…

از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم

بی انصاف…

محکم زدی ،

جایش مانده است…
دیدگاه · 1392/05/14 - 12:45 ·
8
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
عشق چیست که همه از آن سخن می گویند ؟؟؟؟

ع = عبرت زندگی

ش = شلاق زمانه

ق = قصاص روزگار

اما افسوس که شلاق زمانه را خوردم و قصاص روزگار را

کشیدم اما عبرت

نگرفتم
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 11:47 ·
2
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ