یافتن پست: #پناهش

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
خدای من خدایست که اگر سرش فریاد بکشم :

به جای دست رد به سینه ام ، نوازشم می کند و می گوید :

من که میدانم جز من کسی را نداری ...!
darya
darya
ﺧﺪاﯾﺎ ، ﻫﺮﻛﺲ ﺑﯿﺎدم ﻫﺴﺖ ؛ ﺗﻮ ﺑﯿﺎدش ﺑﺎش ؛ اﮔﺮ ﻛﻨﺎرم ﻧﯿﺴﺖ ؛ ﺗﻮ ﻛﻨﺎرش ، ﺑﺎش ؛ اﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ ؛ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻫﺶ ﺑﺎش ؛ و اﮔﺮﻏﻢ دارد ؛ ﺗﻮ ﻏﻤﺨﻮارش ﺑﺎش ؛؛
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/16 - 14:39 ·
7
مائده
مائده
در پشت سکوت
شاید هم در پناهش
و نگاه تلخ تو
شاید هم در پناهش
باتو..شاید هم در پناه تو
دم با تو خرج میکنم
میگذرد و میگذردو در شاهد شب
و سوگندی غریبانه به ماه
من را هدیه میکنم به غریزه ات
آن دم ، دردَم... بی فوت وقت می پذیری
بی چرا
بی شک
بی چون.بی زیرا
رخوت هذیان هایت در تنم می پیچد
و دردم،در دَم در ناله ای گم میشود!
صدای گرمت
نوای رحمی که به من داری
و تلاطم نبض های داغت
همه و همه دردم را مسکوت میکند
شب است.. شاهد ما
ودر ناله ی جیرجیرک ها
بی شک و بی چرا
با خود میگویم
تو عاشق ترینی اما
بی شک کذب محض است
صبح میشود وباز اغاز بازنگری لحظات قبل تر از شب
هذیان نمیگویی
شاهدی نیست
پر از شک وچرا
پر از خالی.
اما بازمیگویم تو عاشق ترینی
درپناه بی پناهی ها
هر لحظه ذکر زبانم دوستت دارم جاری میکنم
تا باورکنی...
اما...من...باور نمیکنم
و دوستت دارم
من ِ بی منم را پیش تو امانت میدهم
تا در بی قراری فردا
بی پناهی ها
زیر سلطه ی جمع من و تو
فردا روزی
در صبحِ خود صبح
بی غریزه
نه به یاد قبل تراز شب
جان نثار که نه
یک محبت بی غریزه نثارم کنی
یک بوسه ی بی هوس
یک بوسه ی بی هویت
تا باشد صبحی بی هیچ شبی
شک طلب نکنی
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/1 - 00:40 ·
8
MahnaZ
nostalgia.jpg MahnaZ
به تقدیم می کنم

تمام را

که را میکنند

به تقدیم می کنم

لحظه لحظه های را

که به وسعت تمام روزهایی است که سر کردم

وبه تقدیم میکنم

را

که در تپش های

و در همیشه یافتم

این ارزشمندترین به

گوشه ای از ده

و با باش

در
MAZYAR
MAZYAR
در برابر تو کیستم ؟

.. من در برابر تو کیستم ؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام ! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است هرگز ، دو روح ، در دو اندام این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند … نه ، هیچ کلمه ای میان ما جایی نمی یابد … سکوت این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد .
... ادامه
شهريار
شهريار
خداوندا ! پناهش باش، یارش باش جهان تاریکی محض است "میترسم" کنارش باش!
تشنه لبان
تشنه لبان
خدایا هرکس به یادم هست به یادش باش اگر کنارم نیست ، کنارش باش اگر تنهاست پناهش باش اگر غم دارد ، غمخوارش باش و هر کجا هست نگهدارش باش آمین##
دیدگاه · 1390/06/6 - 15:30 ·
1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ