شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

mostafa AZ

2 دیدگاه · 1392/12/2 - 01:47 ·

5

صوفياجون

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

رضا

Mostafa
@bamy

Noosha
وای که #فردا چقد من #کار دارم {-11-}

قرار با جولیاجونم بریم #تازه_آباد #قبر #بابابزرگامونو بشوریم
بعد امروز رفته بودیم بیرون دیگه مُردیم از خنده وسط خیابابون بهش میگم چیا باخودش برداره بیاره
بعد بهش میگم لباس کارتو بپوشیااااا {-18-}

چکمه پلاستیکی {-18-}

وعده ما تازه_آباد {-7-}

12 دیدگاه · 1392/12/1 - 23:02 ·

14

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

صوفياجون

باشه عزیزم حتما . بابابزرگمون تقریبا همساده همن مرتبه 9 بابابزرگ جولی اول خیابونه جنب شهیدان واسه من تهشه. اون سمت که اتاقای قدیمی هست
من تازه قبر بابابزرگمو یه دوساله پیدا کردم قبلا نمیدونستم کجاست بعد که پیداش کردم چون سفید بود الان مد شده همه مشکین واسه 30 سال پیش همه سنگ قبر سفید میزدن
بعد این اصن داغون شده بود رنگش شده بود زرد تو مایه های آجری بعد اصن وقتی قبرشو دیدم یه حس مسئولیت بهم دست داد بعدش پارسال قبل عید یه سر منو مامانم رفتیم قشنگ شستیمش. یعنی سفیده سفیدش کردیم بعد نوشته هاشو پررنگ کردیم الان واسه بابابزرگ جولی هم مثل پارسال بابابزرگ منه کار زیاد داره.
من جدیدا" تازه آباد بیشتر از پارک دوست دارم دوست دارم همش برم اونجا
خدا همه امواتمونو بیامرزه {-35-}
{-35-} {-35-} از جمله #مامان #گل #آجیم Noosha
{-35-} {-35-} و #بابای #گل آجیم ıllı YAŁĐA ıllı
و همه دوستانی که عزیزاشونو از دست دادن همینطور #بابای #گل جولیا

1392/12/1 - 23:12

bamdad

مرسی...

1392/12/1 - 23:16

Noosha

قربونت برم صوفیا جونم {-35-} ... {-60-}

1392/12/1 - 23:29

صوفياجون

{-145-} {-115-}

1392/12/1 - 23:31

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

خدا پدر بزرگتو صوفی جونم...مامان ندا جونمو...بابای یلدا جونمو....بابای جولیا جون بیامرزه....روحشون شاد {-35-}

1392/12/1 - 23:40

Noosha

ممنونم شقایقم... {-60-}

1392/12/1 - 23:43

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

{-154-}

1392/12/1 - 23:45

صوفياجون

{-115-} {-115-} مرسی آجی شقایق جونم ممنونم

1392/12/1 - 23:58

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

{-153-}

1392/12/2 - 00:05

جولیا

{-18-} {-18-} {-18-}

1392/12/11 - 16:27

صوفياجون

فعلا بابای تا ساعاتی دیگر

1 دیدگاه · 1392/11/29 - 13:45 ·

2

حامد@ پسر تنها

دوستان نمیدونمی خوبم یا علی دیگه نمیتونم بشینم چشام خیلی لذیت میکنه نامرد {-38-}

4 دیدگاه · 1392/11/29 - 01:17 ·

8

صوفياجون

فعلا بای تا شب میام آهنگارو میزارم دیرم شده بابای {-22-}

3 دیدگاه · 1392/11/28 - 17:49 ·

7

صوفياجون

شب همگی خووووووش منم برم لالا کنم {-82-}

سرم داره میترکه و اینکه چقدر هوا سرده چه بادی میزنه {-176-}

3 دیدگاه · 1392/11/10 - 22:57 ·

8

صوفياجون

منم برم کمی استراحت کنم تا شب
حتما میام چون یه گزارش دیگه واسه تایپ دارم
فعلا بابای {-22-}

5 دیدگاه · 1392/11/9 - 19:18 ·

6

Noosha

@tarane
ترانه جون به دعوت خاله عزیزم به اینجا دعوت شده...
خیلی برای من عزیزه... {-35-}

امیدوارم که اینجا بهش خوش بگذره... {-27-}

مقدمت گلباران عزیزم {-41-}

4 دیدگاه · 1392/11/8 - 04:19 ·

10

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

Noosha خدایی این "مرضیه" تو سریال آوای باران...صداش همین مدلیه یا داره مسخره بازی درمیاره؟؟؟!!! {-15-}

4 دیدگاه · 1392/10/28 - 14:51 ·

8

صوفياجون

همه به هر قيمتي گيلكيَ حفظ بوكونيد همه جيگا استفاده بوكونيد اَ زوان جا؛ زمانه بسيار حساس ميان ايساييم ، آما آخري نسلي ايسيم كي تانيم گيلكيَ بداريم ، لطفا امي پئر و مار يادگار اويرَ نوكونيم؛
اَ پست جير همه گيلكي بينيويسد لطفن ؛ هر كي هر چقدر دَنه بينويسه
---------------------------------------------
سال 1442 ...ساحل کاسپین
دختر:بابایی دوستام تو مدرسه یکیش تُرکه یکی کُرده ...یه زبون دیگه دارن!...ما فارسیم؟!!
پدر: نه بابایی ...ما گیلکیم .
دختر: گیلك؟!!!!!! یعنی چی!!!
پدر:دخترکم ما هم قدیما یه زبان خاص داشتیم عین دوستات اما بعدا با فارسی قاطی شد و بعدش محو شد .
دختر: چرا؟!!!!!!! دوسش نداشتین؟چرا پس مال اون دوستام هنوز هست؟!
پدر:م م ...میدونی؟...م م م ما خجالت میکشیدیم به زبون مادریمون حرف بزنیم.
دختر: مگه کار بدی بود بابایی!!!!!!!!حرف بی ادبی بود توش؟
پدر:نه ...م م منو ببخش دخترم بعدا میگم ... بریم شنا ؟ ببین همه تو دریا هستنا فقط ما موندیم .
دختر: بابا ؟ یعنی من الان به دوستام بگم فارسم؟
پدر:نه دخترم ... ما هنوز یه چیز خیلی خیلی خاص و مهم داریم که ما رو از ديگران متفاوت کنه و بتونیم بگیم گیلکیم .
دختر: چیه ؟
پدر:ما فقط يه تاريخ داريم و كلي نوشته و فيلم كه نشون ميده ما گيلكيم
دختر: ولي اونا كه ديگه گذشته!!
پدر:.... آه....

Guilan گیلان {-60-}

4 دیدگاه · 1392/10/23 - 23:20 در گیلک ·

11

mostafa AZ

صبح زود رسیدم خونه، شب کار بودم، خیلی خسته بودم تازه خوابم برده بود که دیدم یکی داره بالاسرم باهام شوخی میکنه و قلقلک میده کف پامو فکر کردم داداشمه گفتم کرم نریز پدر سگ یهو چشمو باز کردم دیدم بابامه، بابای ما هم قاطی بلند بلند مادرمو صدا زد: خانوووووووووووووم بیا تحویل بگیر پسرت به من میگه پدر سگ

مادر ما هم بنده خدا تازه از خواب پاشده بود حالیش نبود گفت غلط کرده، پدر سگ خودشه

)))
بابام گفت تو نمیخواد طرفداری کنی

3 دیدگاه · 1392/10/23 - 02:03 ·

5

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

من اومــــــــــــــــــَــــــــــدَم {-132-}

26 دیدگاه · 1392/10/21 - 00:41 ·

5

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

من رفتم خوه بابا بزرگم...همتون بمونین تا من بیاما {-195-}

زود بر میگردم {-142-}

16 دیدگاه · 1392/10/20 - 22:10 ·

8

آخرین 10 دیدگاه · نمایش همه »

حامد@ پسر تنها

خدا رحم كنه پس بگو خانوداه ماسك بزننن حتما واسه پيشگيري خوبه

1392/10/21 - 00:57

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

{-105-} نه دیگه در اون حد چون میدونستم میریم اونجا شام نخورده بودم فعلا پس بی خطرم نمیترکم

1392/10/21 - 01:04

حامد@ پسر تنها

خلاصه از ما گفت خانواده دچار بهران نكني {-58-}

1392/10/21 - 01:09

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

{-105-} نه خیالت راحت

1392/10/21 - 01:15

Noosha

منم بابا بزرگ ندارم ولی کاش داشتم.... {-109-}

1392/10/21 - 12:12

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

خدا رحمتش کنه ندای من {-124-}

1392/10/21 - 13:43

صوفياجون

اصن احساس میکنم بابزرگ داشتن یه حس خوبیه مثلا وقتی خواهرزاده برادرزاده هامو میبینم رو سرو کوله بابام میپرن دوست دارم خودمم داشتم باهاش میرفتم بیرون .. الان دوسال تازه قبر بابای بابامو مامانم بهم نشون داده کجاست بعضی وقته دلم میگیره میرم سر خاکش یا اون دوسال دانشگاه میرفتم هر روز از پُل جانبازان رد میشدم به اول پُل که میرسیدم واسش فاتحه میفرستادم
من اصن هیچ کدوم از بابابزرگما ندیدم {-109-} {-109-}

1392/10/21 - 15:09

shaghayegh(پارتی_السلطنه)

قربون دل مهربونت صوفیا جونم...خدا رحمتشون کنه...خدا بابا مامانتو برات نگه داره {-156-}

1392/10/21 - 22:03