خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی,
بشنود يک نفر از نامزدش دل برده...
مثل يک افسر تحقيق شرافتمندی,
که به پرونده ی جرم دخترش برخورده...
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ ,
بين دعوای پدر مادر خود گم شده است ...
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق,
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است...
خسته مثل پدری که پسر معتادش,
غرق در درد خماری شده فریاد زده...
مثل يک پيرزنی که شده سربار عروس,
پسرش پيش زنش بر سر او داد زده...
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم,
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است...
مثل مردی که قسم خورده خيانت نکند,
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است...
خسته مثل پدری گوشه ی آسايشگاه,
که کسی غير پرستار سراغش نرود...
خسته ام بيشتر از پير زنی تنها که ,
عيد باشد نوه اش سمت اتاقش نرود...
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهميد,
غير از اين بغض که در راه گلو سد شده است...
شده ام مثل مريضی که پس از قطع اميد,
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است...
... سيمين بهبهانی ...
عشق چه کار که نمیکنه .
1393/12/26 - 13:45عشق نیست بی تربیته
1393/12/26 - 14:04بهش فکر نکن
1393/12/26 - 14:05خیلی بیشعوره واقعا خسته شدم
1393/12/26 - 14:07این دیگه گیه ؟؟/
1393/12/26 - 14:53
1393/12/26 - 18:15جریان شوخی چیه حالا؟!
بلاک میدونی چیه؟
1393/12/27 - 15:15والا این خیلی بی ادبه... من باهاش حتی حرف زدم همش حرفای ناراحت کننده بهم میزد:
1393/12/28 - 09:05چرا با آقایون راحت حرف میزنی... زیادی روشنفکری...
خونتون دوره نمیشه بیام ببینمت.....
هرکی ندونه فکر میکنه من رفتم دنبالش ....
والا خودش با التماس اومد تا قبول کردم حرف بزنم بعدش همش اذیتم کرد
طی سه روز هر برخوردی دلش خواست کرد حالا میگه شوخی بوده... آخه شوخی این حرفا رو بر نمیداره اونم با کسی که بهش پیشنهاد ازدواج داری
بلاک بودش نمیدونم چجوری آن بلاک شده... احتمالا پاک کردم نصب کردم یادم رفته بازم بلاک کنم...
خلاصه پریروز زنگ زد با یه شماره ناشناس چون با شماره خودش رد تماس میزدم مجبورا و با التماس اون قطع نکردم بعد از نیم ساعت ور زدن گفتم من از شما بدم میاد دیگه ادامه ندید! و قطع کردم
شخصیت هم خوب چیزیه