مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود…
کشاورز به او گفت که برو در آن قطعه زمین بایست.
من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها
را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. و مرد قبول کرد…
درِ اولین طویله که بزرگترین هم بود باز شد.
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود.
گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد.
جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.
گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد.
جوان پیش خودش گفت: “منطق میگوید این را هم ول کنم
چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.”
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد
ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید
و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد…
اما گاو… دم نداشت!!!
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است
اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است
که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود.
تو واسه من میگی نفر بعدی واسه تو رو میگه ، همینجوری ادامه پیدا میکنه
1393/07/28 - 11:51یه داداش دوست داشتنی. مهربون . رک. و آدمیه که سرش تو لاک خودشه به کسی کاری نداره از نظر خودمه هاااا
1393/07/28 - 12:02صوفیا من دخترم بخدا...
1393/07/28 - 12:05نفر قبلی منم ...
نه منظورم محمد بود آخه قبل من محمد پست گذاشت
1393/07/28 - 12:11خب شمارو که زیاد نمیشناسم و نظری ندارم
1393/07/28 - 12:13مرسی بازم...
1393/07/28 - 12:15از شانس من قبل و بعد از این پست محمد من پست گذاشتم...
ههههه
محمدددددددددددددددددددد شیطون!!!!!!!!!!!
مگه منظور محمد تو #دیدگاه نبود؟ اول شما دیدگاه گذاشتی بعد محمد الان من در مورد محمد گفتم بعد نفر بعد در مورد من باید بگه دیگه
1393/07/28 - 12:22نمیدونم من فکر کردم منظورش تو پست هست نه دیدگاه...
1393/07/28 - 12:25بذار خودش بیاد بپرسیم
لطف دارین ابجی خانوم خوبی از خودتونه اصن بچه های نمیدونم دوست داشتنی هستند
1393/07/28 - 12:46ابجی مرجان آبجی صوفیا درست میگه هر کسی در مورد نفر قبلیش نظر میده
خواهش میکنم
1393/07/28 - 12:49