یافتن پست: #بیمار

hamed
hamed
خانومی که دنیای بعد از مرگ را دیده
سلام دیروز رفتم افسریه پیش دختر داییم موضوع جالبی رو برام تعریف کرد ،دختر داییم پیش دانشگاهیه وتهران هم دوره های پیش دانشگاهیش از تابستون شروع میشه . میگفت هفته پیش خانومی رو به دبیرستان آوردند که بسیار محجوب و زیبا بود چادری بر سر کرده پوشیه زده بود اما وقتی داخل شد پوشیه را برداشت .گفت میخواهم برایتان اتفاقی که برایم افتاده است را تعریف کنم دوستان من از زبان خود آن خانوم نقل میکنم؛ ۲۱ سالم بود دختر شر وشوری بودم نه اهل نماز نه روزه حتی آیه ای از قرآن را نخوانده بودم مگر به اجبار ودر مدرسه همیشه با تیپ فجیهی به بیرون میرفتم و مادرم را دل آزرده میکردم روزی داشتم از خیابون رد میشدم که ماشینی با من برخورد کرد ومرا ضربه مغزی کرد تا بیمارستان درد کشیدم ووقتی همه را بالای سر دیدم بیهوش شدم که یک دفعه دیدم خودم روی تختم اما دارم خودم را میبینم و متوجه شدم حالا روح هستم روح بشدت حرکت کرد بصورت پرواز روی زمین تا به تونلی رسیدم داخل صحرایی شدم در آنجا آقای بسیار زیبا و بلند قدی را دیدم که نورانی بود تا مرا دید روی برگرداند وپشت برمن کرد روح باز حرکت کرد خود را در اتاقی دیدم که دو صندوق در آن بود و موجودی بسیار ترسناک که همانا شیطان بود بطرفم آمد در صندوق باز شد فرشته ای بمن گفت در اینجا باید کار ای خوبت را از صندوق برداری بطرف او پرتاب کنی من هم شروع کردم و خوبی ها را بسمتش سوق دادم اما طولی نکشید صندوق خالی شد ‌و من تازه فهمیدم که ای وای من درآن دنیا چه کردم هیچ کار خیری ندارم ببه جای دیگری رفتم جهنم را دیدم به شدتی ترسناک بود که روحم تا شد روی زمین آنجا آتش نبود مواد مذاب بود باز همان موجود ترسناک را دیدم با لیوان آبی به سمتم آمد و گفت بخور و بنده من شو من عقب رفتم و پرت شدم باز به همان صحرای اولیه آن آقای بلند قد گفت ببریدش تا مواد مذاب بخورد تو جهنمی هستی در آن جاودانی دو موجود ترسناک مرا شلاق زدند شلاق هایی که بطور حتم اگر جسم بودم تمام استخوان هایم خورد میشد خوک هایی را دیدم که صورت آدم داشتند بسیار ترسناک بود یک دفعه تکانی خوردم و خود را روی تخت یافتم و دکترانی که شک میدادند آری واقعا برای لحظاتی مرده بودم از آن ببعد دیگر خطا نکردم حال۲۸ سال دارم من آن آقای نورانی را در خواب دیدم که لبخند زیبایی بمن میزد :-) . خلاصه که اینم از لحظات
... ادامه
zoolal
zoolal
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت دلگیر مباش
که نه تو گناهکاری نه او!
آنگاه که مهر می ‌ورزی ؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند
پس خود را گناهکار مبین !
من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد
و تنها یکی سپاسش گفت !
من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده
یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند از تو
برای مهربانیت قدردانی می کنند !
پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش
که این روح توست که با مهربانی آرام می گیرد !
خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد ؛
پس به راهت ادامه بده
{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1393/02/7 - 20:19 ·
3
sam
sam
طرف با کامیون اومده تو محوطه بیمارستان بوق میزنه >>

حراست با بلندگو داد میزنه: آقا بوق نزن !

یارو دوتا بوق میزنه یعنی باشه .....

بعداز نیم ساعت برمیگرده میخوادبره بیرون دوتا بوق واسه حراست میزنه !!!

حراست هم با بلندگو میگه نوکرتم ....

شونصد نفر اونجا ایست قلبی میکنن
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/6 - 19:33 ·
6
bamdad
bamdad
وقتی مریض میشی

تازه میفهمی که چقدر کم صبرن در مقابل بیماریت ...

حتی اونایی که عمری وقت و انرژی و توانتو واسه خوب شدنشون صرف کردی

حتی اونایی که عمری بهشون میگفتی عزیز دل ...

وقتی ناخوشی میاد سراغت ....

درست زمانی که نیاز داری بهت روحیه بدن و کنارت باشن

جوری اخم هاشون میره تو هم

جوری با ناراحتی و بی تابی برخورد میکنن باهات

که کسی ندونه خیال میکنه عمری عصا کشت بودن ...

وقتی مریض میشی

تازه میفهمی چقدر تنها بودی

تازه میفهمی که هیچکی تو رو واسه خودت نمیخواسته

واسه نیازهای خودش میخواسته

چقدر درد داره همه این واقعیت های کوچیک زندگی

چقدر زخم داره این دل من
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/30 - 18:08 ·
8
Mohammad
21933129499531532743.jpg Mohammad
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،

اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش،
و اگر دوباره پرسید،
باز هم پاسخگو باش،
و اگر دگربار پرسید، دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی، بلکه با آرامشی مهربانانه،

واگر تو را به درستی درنمی یابد،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .


---------------------------------------------------------------------------
خواهر آدولف هیتلر، در 5 جولای 1946، در مورد رفتار هیتلر با مادرش چنین میگوید :
در آن دوران مادرم بسیار بیمار بود، بسیار اندوهگین بودیم. با یاری من، برادرم آدولف با مهربانی و دلسوزی تمام ، در این دوران زندگی مادرم، از او پرستاری میکرد و در این کار خستگی ناپذیر بود. او میخواست تمامی آرزوهایی را که احتمالاً مادرم داشت، بر آورده سازد و تمامی اینها را برای نمایاندن عشق سرشار خود به او میکرد .
دیدگاه · 1393/01/30 - 11:46 ·
6
zoolal
zoolal
یه بیماریـــه مادر زادیــــه لاعلاج دارم:
”هر کی رو میبینم فکر میکنم آدمه”…!!
دیدگاه · 1393/01/29 - 16:13 ·
5
bamdad
bamdad
با هم قرارِ ملاقات داشتیم!
روزهاست نیامده،
شاید بیمار شده یا زیر قطار رفته؟
شاید کسی نظرش را عوض کرده است
شاید ساعـت مچی‌اش را فرامـوش کرده،
و یا ساعت مچی‌اش، فراموش کرده وقت درست را به او بگوید!
شاید ماشین‌اش روشن نشده
و یا وسط راه خراب شده،
شاید درست وقتی که می‌خواسته بیاید کسی به او زنگ زده

با پیغامی که او به مراسم تدفینی باید برود.
یا مادرش مُرده است!
شاید آشنای قدیمی را سر راه دیده،
شاید سر کارش دعوا کرده،
اخراج شده و سرش را زیر بالش پنهان کرده.
شاید در ترافیک مانده.
شاید چراغ راهنمایی روی قرمز مانده است!
شاید عابر بانک، کارتش را خورده،
یا در راه فهمیده که کیف پولش را فراموش کرده.
شاید عینکش را گم کرده
شاید نتوانسته از خواندن دست بکشد،
و یا تلویزیون برنامه‌ای داشته که می‌خواسته تا آخرش را ببیند!
شاید حیوان خانگی‌اش را نتوانسته پیدا کند
و یا دسته کلیدش را هیچ جا پیدا نکرده،
شاید تلفن در دسترس‌اش نبوده و رستوران را نتوانسته پیدا کند،
و یا اشتباهی جایی دیگر منتظر است!

- آخرین امکانِ غیر قابلِ درک و پیش بینی نشده -
شاید
او،
دیگر مرا دوست ندارد...!

{-60-}
دیدگاه · 1393/01/27 - 20:26 ·
5
zoolal
zoolal
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم

درباره کلبه متروک وسط باغ

درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده

درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده

درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه

درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد

و درباره خودم که چقدر بی فکرم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:02 ·
3
zoolal
zoolal
کودکی گرسنه و بیمار گوشه ی قهوه خانه ای می خفت رادیو باز بود

و گوینده از مضرات پرخوری می گفت...
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:01 ·
3
bamdad
bamdad
و مرا


آنقدر آزردی ..


که خودم کوچ کنم از شهرت ..


بکنم دل ز دل چون سنگت ..


تو خیالت راحت ..


می روم از قلبت ..


میشوم دورترین خاطره در شب هایت


تو به من می خندی ..


و به خود می گویی:


باز می آید و می سوزد از این عشق


ولی ..


بر نمی گردم نه!


می روم آنجایی


که دلی بهر دلی تب دارد ..


عشق زیباست و حرمت دارد ..


تو بمان ..


دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت


سرد و بی روح شده است ..


سخت بیمار شده است ..


تو بمان در شهرت

{-196-}
دیدگاه · 1393/01/21 - 23:11 ·
7
zoolal
zoolal
یه بیماری هست به اسم

" نه من بدبخت ترم"

که در بین ایرانی ها شایع

هست و فرد بیمار تلاش میکنه

خودش رو بدبخت تر از دیگری نشون بده
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 12:15 ·
5
zoolal
zoolal
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :

"ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﻧﮕﯿﺮﺍﻥ ،

ﻫﻔﺖ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻋﺮﻭﻕ ﻣﺒﺘﻼ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ،

ﺍﯾﻦ ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯼ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﻮﺩ ﺩﺭ ﺻﺪ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 12:15 ·
5
Noosha
7 Noosha
فامیل:بزنم لهت کنم..
عزیزم:با چوب یا کمربند؟
فامیل:چوب
عزیزم:تو سرم میزنی یا بدنم؟
فامیل:تو سرت
عزیزم:تو سرم زدی میمیرم یا زنده میمونم؟
فامیل:زنده میمونی
عزیزم:بیمارستان میلاد بریم یا اختر؟
فامیل:اختر
عزیزم:علتشو شکستگی اعلام کنیم یا ضربه مغزی؟
فامیل:ضربه مغزی
عزیزم:میرم تو کما یا اهدای عضو میکنید؟
فامیل:اهدایه عضو میکنیم
عزیزم:اول قلبم یا کلیم؟
فامیل:کلیت
عزیزم:تو یخ میذارید یا در جا اهدا میکنید؟
فامیل:تو یخ میذاریم
عزیزم:یخاش قالبی باشه یا از این تیکه یخا؟
فامیل:ترجیح میدم الان بکشمت
عزیزم:ی راست بهشت زهرا میریم یا سرد خونه؟
فامیل:گم شوتا لهت نکردم
عزیزم:با چوب یا کمربند؟ :))){-18-}
Noosha
18029-eaedb9045f4a5eee94c091c24d809747-org.jpg Noosha

عجب بیمارستانی!!!{-26-}
ParNiyA
2560x1600--694x417.jpg ParNiyA
كسانی كه بیماری قند دارند می‌توانند از استفاده كنند.
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سخت است که دور از رخ دلدار بمیرم / از حسرت گل در صف گلزار بمیرم

درد است مرا ، کز غم هجران تو دلبر / باشی تو طبیب و من بیمار بمیرم . . .
mostafa AZ
mostafa AZ
ﭘﺮﯾﺮﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ، ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ
ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺻﻔﺤﻪ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ
ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ... ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ
ﺟﺮﯾﺎﻧﺶ ﭼﯿﻪ؟؟؟:| :| ﺟﻮﺍﺑﯽ بهم ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ۲ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ
ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ :| :|
ﮔﻔﺖ :ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﯾن
ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﻧﻔﻬﻤﻦ ﺳﺮﻋﺘﻢ ﭼﻨﺪ
ﺗﺎﺳﺖ!!!!
دیدگاه · 1393/01/11 - 15:12 ·
7
soheil
soheil
حامد@ پسر تنها
سلام قاداش .
نجورسان؟هارداسان يوخسان؟
bamdad
bamdad
تو مرا آنقدر آزردی

که خودم کوچ کنم از شهرت

بکنم دل ز دل چون سنگت

تو خیالت راحت می روم از قلبت

می شوم دورترین خاطره در شب هایت

تو به من می خندی و به خود می گویی:

باز می آید و می سوزد از این عشق ولی ..

بر نمی گردم نه! می روم آنجایی

که دلی بهر دلی تب دارد

عشق زیباست ولی حرمت دارد

تو بمان ..

دلت ارزانی هر کس که دلش

مثل دلت سرد و بی روح شده است

سخت بیمار شده است

تو بمان در شهرت ....


{-60-}
دیدگاه · 1393/01/7 - 13:09 ·
8
soheil
soheil
چون سلیمان را سراپرده زدند

جمله مرغانش به خدمت آمدند

هم‌زبان و محرم خود یافتند

پیش او یک یک بجان بشتافتند

جمله مرغان ترک کرده چیک چیک

با سلیمان گشته افصح من اخیک

همزبانی خویشی و پیوندی است

مرد با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست

همدلی از همزبانی بهترست

غیرنطق و غیر ایما و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

جمله مرغان هر یکی اسرار خود

از هنر وز دانش و از کار خود

با سلیمان یک بیک وا می‌نمود

از برای عرضه خود را می‌ستود

از تکبر نه و از هستی خویش

بهر آن تا ره دهد او را به پیش

چون بباید برده را از خواجه‌ای

عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای

چونک دارد از خریداریش ننگ

خود کند بیمار و کر و شل و لنگ

نوبت هدهد رسید و پیشه‌اش

و آن بیان صنعت و اندیشه‌اش

گفت ای شه یک هنر کان کهترست

باز گویم گفت کوته بهترست

گفت بر گو تا کدامست آن هنر

گفت من آنگه که باشم اوج بر

بنگرم از اوج با چشم یقین

من ببینم آب در قعر زمین

تا کجایست و چه عمقستش چه رنگ

از چه می‌جوشد ز خاکی یا ز سنگ

ای سلیمان بهر لشگرگاه را

در سفر می‌دار این آگاه را

پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق

در بیابانهای بی آب عمیق
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 21:25 ·
3
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
با گل رفتیم بیمارستان، نگهبان میگه گل واسه مریضتون اوردید، گفتم پ ن پ اومدیم خواستگاری تو با این سبیلات..
دیدگاه · 1393/01/5 - 13:39 ·
6
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ