رامبد کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .
مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !
... ادامه
امید![:) :)](https://nemidoonam.com/i/icons/s33.gif)
1392/05/25 - 21:49عمه ها ماهن جگرن هر که نداره دلش بسوزه.... من عمه خوشگلامو با دنیا عوض نمیکنم
![{-41-} {-41-}](https://nemidoonam.com/i/icons/s39.gif)
1392/05/25 - 21:51عمه ! پلو ب دمه ! روغنش کمه !![{-130-} {-130-}](https://nemidoonam.com/i/icons/d3.gif)
1392/05/26 - 05:34واسه عمه خودت میخونی دیگه....
بیچاره عمه ای که تو برادرزادشی![{-138-} {-138-}](https://nemidoonam.com/i/icons/d11.gif)
1392/05/26 - 14:58