یافتن پست: #ثانیه

Mostafa
Mostafa
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﻡﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﻪ:
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﺐﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﭘﺪﺭﯼ ﺗﻮ ﺷﻤﺎﻝ ، ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺻﻠﯽ ﺑﯿﺎﺩ، ﯾﺎﺩﺑﺎﺑﺎﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺗﺮﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮕﻞﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ!
ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻪ:
... ﻣﻦ ﺍﺣﻤﻖ ﺣﺮﻑﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﯿﭽﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﺧﺎﮐﯽ.
۲۰ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮐﻪ ﯾﻬﻮ
ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻤﯿﺸﺪ. ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮕﻞ، ﺩﺍﺭﻩ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ، ﻧﻢ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﮑﻤﯽ ﺑﺎﻣﻮﺗﻮﺭ ﻭﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻡ!!
ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺟﻨﮕﻞ، ﺭﺍﺳﺖﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﻭ ﮐﺮﻓﺘﻢ ﻭ
ﻣﺴﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ.
ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺗﻨﺪ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﻭﺑﯽ ﺻﺪﺍﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ.
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﯽ ﻣﻌﻄﻠﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮﺵ.
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪﻓﮑﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮﯼ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻨﻢ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﻡ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻋﻘﺐ ﺟﺎﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺳﺮﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎﻻ
ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺸﮑﺮ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﭘﺸﺖﻓﺮﻣﻮﻥ ﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮ ﻧﯿﺴﺖ!!
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ!
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﮐﻪﻣﺎﺷﯿﻦ ﯾﻬﻮ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺟﻔﺖ ﻭ ﺟﻮﺭﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻧﻮﺭ ﺭﻋﺪﻭ ﺑﺮﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﯿﭻ ﺟﻠﻮﻣﻮﻧﻪ!
ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻨﻢ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺣﺘﯽ ﺟﯿﻎ ﺑﮑﺸﻢ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺩﺭﻩ.
ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻪﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮﭼﺸﻤﻢ.
ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ، ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯﺑﯿﺮﻭﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ، ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﻭ
ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭼﺮﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺟﺎﺩﻩﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﻣﺪﺕ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ.
ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺳﻤﺖﺩﺭﻩ ﯾﺎ ﮐﻮﻩ ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﭙﯿﭽﻮﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﯾﻪ ﻧﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﻭﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻡ.
ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ.
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺗﻨﺪ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻮﺭﺍﺯﺵ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻭﻟﻮ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻡﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖﺑﻮﺩﻧﺪ
ﯾﻬﻮ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺧﯿﺲ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ،
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ:
ﻣﻤﺪ ﻧﯿﮕﺎ! ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﻤﻘﯿﻪﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻫﻞ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
... ادامه
orkhan
1348161580.jpg orkhan
Noosha
این چندمین تولد توست؟
و چندمین انبساط مجدد کائنات؟
این جندمین بارخلقت است؟
و چندمین انفجار سکوت؟
چندمین لبخند آفرینش؟
خورشید را چندمین بار است که میبینی؟
و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟
و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟
چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟
چندمین دم!؟
چندمین آن!؟
آه که تو چقدر خوشبختی!
و جهان چه پرغوغاست ……
که بینهایتمین تولد تو را جشن میگیرد
شهرزاد
21409512838313734120.gif شهرزاد
پس این ها همه،
اسمش زندگی است

دلتنگی ها،
دل خوشی ها،
ثانیه ها،
دقیقه ها...

حتی اگر تعدادشان
به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز
بر گستره ویرانه های وجودمان
پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم

خوشبختیم زیرا هنوز
صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست

سرو ها
مبلّغین بی منت سر سبزی اند

و شقایق ها
پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش؛

برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر کن...
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد،
اگر از میان آواها
بانگ خروس و پارس سگ را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها را

ما نیز باید دوست بداریم ...
آری باید....
زیرا دوست داشتن بال روح ماست
... ادامه
bamdad
bamdad
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”

وقتی یه سنگو تو دریا میندازی

فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

وبرای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره

و سعی می کنم مثل دریا باشم

چطور فراموش کنم سنگ که به دلم زدن

با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/16 - 19:44 ·
8
bamdad
bamdad
از تــــو چه پنهان ...

گاهی آنقدر خواستنی می شوی...

همان آبی که خواستم...

که شروع می کنم...

به شمارش تــک تــک ثانیه ها...

برای یک بار دیگر رسیدن ...

به تـــــــــــو ...

به آبـــی هــــآ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/14 - 21:48 ·
3
hamed
hamed
خدایش دقت کردی؟
میری حموم آب داغو وا میکنی چهارصد ساعت وا میستی تا داغ شه !
.
....
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا کافیه تو دستشویی اشتباهی آب داغو وا کنی ، تو بیست صدم ثانیه میرسه به 120 درجه سانتی گراد :|
دیدگاه · 1392/12/13 - 23:24 ·
4
حامد@ پسر تنها
4dpv1g8ghpbp5z7t8c2.jpg حامد@ پسر تنها
یکی به من بگه اینادارن دقیقن چی کار میکنن{-16-}
bamdad
bamdad
ﻭﺍﺣﺪ ﺳﻨﺠﺶ ﺩﻟﺘﻨﮕـــــــــــــــــﯽ ﮐﺸﻒ ﺷﺪ ،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺑﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ !...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/11 - 19:55 ·
8
bamdad
bamdad
اثبات دوست داشتن فقط حرف های عاشقانه نمی خواهد !
یک دل ساده می خواهد و یک دنیا مهربانی !
وقتی ثانیه های عمرت را خرج نگاه مهربانش کردی، خرج خنداندن و شاد کردن دلش...
آنوقت عاشقانه ها می شود شانه هایت !
همانجایی که حاضرست جان دهد، وقتی که سر می گذارد...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/11 - 19:46 ·
6
bamdad
bamdad
یه لحظه هایی...

یه ثانیه هایی...

یه دقیقه هایی....

یه ساعتایی...

یه روزایی....

یه هفته هایی...

یه ماهایی....

حس می کنم

فراموش شدم

تو این دنیای به این بزرگی

با این همه آدم توش...

حتی یه نفر به فکر من نیس...

حتی یه نفر نه بیشتر.... یه نفر خودش به یه دنیا می ارزه...

الانم از اون لحظه هاست.....

خدایا تو چی؟

تو که فراموشم نکردی؟ به فکر من هستی؟

یا تو هم مث بقیه؟؟!....
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/9 - 18:09 ·
7
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
عقربه ها نیامدنت را تکرار می کنند و

زمان مانند دردی بر تنم جاری می شود

عادت نکرده ام به نبودنت

و تو سخت به ثانیه هایم چسبیده ای
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/8 - 20:06 در دوستها ·
4
hastii
hastii
اثبات دوست داشتن فقط حرف های عاشقانه نمی خواهد !
یک دل ساده می خواهد و یک دنیا مهربانی !
وقتی ثانیه های عمرت را خرج نگاه مهربانش کردی، خرج خنداندن و شاد کردن دلش...
آنوقت عاشقانه ها می شود شانه هایت !
همانجایی که حاضرست جان دهت، وقتی که سر می گذارد
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/8 - 00:07 ·
6
hastii
hastii
زندگی یعنی دیدن لبخند عزیزانی که دوستشان داریم.
زندگی یعنی شادی های بی دلیل و خنده های از ته دل.
زندگی یعنی خاطره های یواشکی که ثانیه ها لبخند را بر لبانمان جاری می سازد.
زندگی یعنی صدای قهقه کودکان،
یعنی دیدن طلوع هر صبح خورشید...
زندگی یعنی آرامش یعنی سادگی...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/8 - 00:06 ·
5
Morteza
1625648_267801723395517_1914272114_n.jpg Morteza
لحاف من قرمز مشکی بود چرا الان سفیده..؟؟

بالشم مثه پنبه نرم بود چرا الان مثه سنگ شده...؟؟

بابـــا...؟؟

شبا یه لیوان آب برام میذاشتی بالا سرم - چرا الان دیگه نیست..؟؟

مگه بارون اومده چرا همه جا بوی خاک میده...؟؟

چرا شماها منو میشورید - مگه خودم دیگه نمیتونم...؟؟

نکنه..... ؟

نکنـــــه دیگه زنده نیــستم....؟!!

عشقم تو چرا گریه میکنی..؟؟!؟
مگه زنده بودم قدرمو دونستی...؟؟؟؟؟
... ادامه
محسن
محسن
آلزایمر!

میتواند بهترین بیماری جهان باشد، تا هر ثانیه یادم نیفتد:

سهم من نیستی...
دیدگاه · 1392/12/7 - 00:09 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
4h44w5a4rgbxpeq5qzd.jpg متین (میراثدار مجنون)
براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید اما هنوز دلتون می خواد صداشو بشنوید یهو میگید : راستی؟! میگه : جانم گـــــــــــــــــــــــــــــــــلم …؟! آروم میگی : دوســـتـــت دارم…. آخـــــــــــــــ …. که این چند ثانیه آخر چقدر می چســـــبـــه ... .
... ادامه
ოօհʂεղ
ოօհʂεղ
آلزایمر! میتواند بهترین بیماری جهان باشد، تا هر ثانیه یادم نیفتد: سهم من نیستی..
دیدگاه · 1392/12/4 - 18:44 ·
8
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ