یافتن پست: #جیب

zahra
zahra
کی گفته گرونی شده ؟
من خودم به شخصه پارسال دو هزار تومن تُخمه میخریدم
امسالم دوهزار تومن تخمه میخرم!
فقط پارسال تو مُشما میداد امسال میگه جیبتو بیار جلو !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/8 - 10:48 ·
6
Morteza
Morteza
ﺑـﻪ ﺳﻼﻣــَــﺘــﯽ ﭘﺴـــﺮﺍ .........
ﭼﯿـﻪ ؟؟
ﻓﮑــﺮ ﻣﯿﮑـﻨﯽ ﺧﺴــــﺘـــﻪ ﻧــﺸـُــﺪَﻥ ؟
ﻫﻤﯿﺸـــﻪ ﺑﻪ ﯾـﻪ ﺗﯿﮑــﻪ ﺁﻫــَـﻦ ﻓــُـﺮﻭﺧـﺘـــﻪ
ﺷــُـﺪَﻥ ...
ﻭﻗﺘـﯽ ﭘﻮﻟﯽ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺸﻮﻥ ﻧﺒــﻮﺩ ﻣـﺤــَـﻞ
ﺳـﮕـــﻢ ﺑﻬﺸــــﻮﻥ ﻧـﺬﺍﺷــﺘـَـــﻦ ...
ﺭﻭ ﻫـﺮﮐــﯽ ﺩﺳــﺖ ﮔــُـﺬﺍﺷـﺘـَـﻦ ﯾـﺎ ﯾـﻪ ﺑﭽـﻪ
ﻣﺎﯾـﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﺯَﺵ ﮔــﺮﻓـﺘـَـﺘــﺶ ﯾﺎ ﯾﮑــﯽ ﺍﻭﻣـَـﺪ
ﺍﺯ ﮔــُـﺬَﺷــﺘــﻪ ﯼ ﻧـﻨﮕـﯿﻦِ ﻃــﺮَﻑ
ﻭﺍﺳــَـﺸـــﻮﻥ ﺗـَــﻌﺮﯾـﻒ ﮐــَـﺮﺩ ...
ﺑـﺨــُـﺪﺍ ﺍﻭﻧﺎﻡ ﮐـَـﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ ...
ﺍﻣـّـﺎ ﻏــُـﺮﻭﺭﻣــَﺮﺩﻭﻧـﺸـــﻮﻥ ﺑﻬﺸـــﻮﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ
ﻧﻤـﯿﺪﻩ ﺑﯿﯿﺎﻥ ﺟﺎﺭ ﺑـﺰَﻧــﻦ ...
ﮔـﺎﻫــﯽ ﺑﺎﯾـَـﺪ ﮔـُـﻔﺖ : ﻣﯿﻢ ﻣﺜـﻞ
ﻣـــــــﺮﺩ ...
... ادامه
bamdad
bamdad
گاهی که


دلم عجیب می گیرد
.
.
.

دیگر ول نمیکند . . .
دیدگاه · 1393/02/5 - 18:41 ·
5
bamdad
bamdad
با تمام وجود میگوییم...

این روز ها عجیب دلتنگ توام ...

دلتنگه اجابت چشمانت....

دلتنگ رنگ نگاهت....

دلتنگ بوی عطرت....

تو ک نیستی....

انگار زندگی بودن را کم می اورد

و بهانه گیر نبودن است...

تو ک نیستی دلتگی هایت مرا از پا در می اورند ....
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/5 - 18:39 ·
5
bamdad
bamdad
آلیس نیستم اما
مردم این سرزمین خیلی برام عجیبن!!!

{-30-}
دیدگاه · 1393/02/4 - 22:20 ·
3
zahra
zahra
این روزها در من خدایی می کند...

چیزی شبیه تو...

تو که هستی انگار آرامترم...

در زندگی چیزی هست که می خواهمش...

چیزی هست که مرا به این زمین پیوند می دهد... وقتی نیستی انگار در این دنیا جایی ندارم...

روز و شب هایم به کندی می آیند و میروند...

لحظه ها انگار جان می کنند که تمام شوند... و مرا به روزهای آمدنت برسانند...

روزها هی عقب می روند تا...

تا شعله ور تر کنند آتش انتظارم را... این روزها چقدر دلم عجیب...

دلم هوای مهربانیت را کرده...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 10:52 ·
3
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
عجیب است رسم روزگار

بــعد از چند دقیقه به پزشکــمان اعــتماد میکنیم

بــعد از چند ســـاعت به کــلاهــبردار

بعداز چند روزبــــــه دوســـت

بعد از چند مـاه به همکـار

بعداز چند سال به همسایه

اما بعداز یک عمر

چرا به خدا اعتماد نمیکنیم؟
... ادامه
zahra
zahra
دیدگاه · 1393/01/30 - 16:15 ·
6
zoolal
zoolal
خــــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــــــدایا…
صورت حساب لطفا…
باقیشم مال خودت…
منو خلاص کن
سیر شدم از زندگی. . .
bamdad
bamdad
مثل لیوانی شده ام که لبه اش پریده است...

تشنه که شدی مواظب باش..!!

عجیب وحشی ام...
دیدگاه · 1393/01/28 - 17:07 ·
9
حمید
2حج.jpeg حمید
میدانید درد کجاست...؟درد اینجاست که :

برهنگی مد شده و "نجابت و حیا خز"..!!

داستان هم از آنجا شروع شد که شما دوست عزیز لایک را بر برهنه ها زدید نه به نجیب ها!!

خودتان قضاوت کنید کدام یک لایق لایک و تایید هستند...؟؟

درد اینجاست که برهنگی شده "روشن فکری"..و نجابت و حیا شده "امل بازی"..

درد اینجاست که به برهنگی میگویند "آزادی"...!!

و به کدام عقل و منطق "فحشا" را آزادی معنی میکنید؟؟

و وای بر آن دختری که "پاکی" و "معصومیت" خود را حرام کوبیدن لایک های پر "هوس" میکند..!!~~!!
... ادامه
atefe
atefe
حکایته عجیبی ست رفتار ما ادمها
خدا میبیند وفاش نمیکند.
مردم نمیبینند وفریاد میزنند!!!
دیدگاه · 1393/01/28 - 12:11 ·
6
atefe
atefe
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.

زیر چشمی به خدا می نگریست !..

محو لبخند غم آلود خدا ! دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..

یاد من باش ... که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ....

من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...

به اندازه عرش ..نه ....نه

من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!

اَدم ،.. کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین ..

طفلکی بنده غمگین اَدم!..

در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...

زیر لبهای خدا باز شنید ،...

نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!

نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!..
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/26 - 14:37 ·
9
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
پشت یه پراید نوشته بود این همه حرس نزن کَفن که جیب نداره!
zoolal
zoolal
همــه ی مـــا

فقــط حســـرت بــی پــایــان یــــک
اتفــــاق ســـاده ایـــم

کــــه جهــــان را بـــی جهــــــت

یــــک جــــور عجیبــــی جــــدی گرفتـــــه ایــــم …!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 19:32 ·
3
zoolal
zoolal
تمام “امن یجیب” های دلم را

گره زده ام به کلماتت

و روانه‌ی آسمان کرده ام

من مطمئنم

خدا ...تو را... برای دلم

نگه میدارد {-35-}
دیدگاه · 1393/01/23 - 19:27 ·
3
حمید
1لبخند.jpg حمید
گاهی نمیدانم سفره دلم را برای چه کسی باز کنم

که فقط حرف هایم را بزنم و او هم سری تکان دهد

میدانم انتظار به ظاهر کمیست اما این روزها به خودت هم نمیتوانی اعتماد کنی چه برسد به دیگران . . .

به هرکس اعتماد کردم به جای مرحم نمک ریخت روی زخم هایم

دستانم را در جیبم کردمو کاغذی که در آن آدرس آشنا نوشته شده بود را یافتم

وقتی به آن جا رسیدم چیزی حالم را عوض کرد

روی زنگش نوشته شده بود مهدی (عج)

خودم را با عنوان مزاحم همیشگی معرفی کردم

اما.... هنوز هم در انتظار گشودن در هستم....
... ادامه
zoolal
zoolal
غریب است دوست داشتن...

و عجیب تر از آن ... دوست داشته شدن

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ؛

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر!!!

تقصیر ما نیست که

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، این گونه به گوشمان خوانده شده‌اند .
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 20:41 ·
4
bamdad
bamdad
عجیب است دریا ....


همین که غرقش میشوی پس میزند تو را .....


دقیقا مثل تووووو.....
دیدگاه · 1393/01/21 - 17:53 ·
8
محمدطاها
محمدطاها
بخونی کلی میخندی

یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 15:43 ·
2
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ