یافتن پست: #حاج

ebrahim
ebrahim
ادامه 4++
حالا پيرمرد غرق در افكار ماليخوليايي شده بود كه فكر م يكرد بايد برود
و حالا بايد داخل غسا لخانه باشد، احساس سرد تمام وجودش را فرا گرفته بود، ولي،
وقتي فكر مي كرد، شايد در مخيله اش بيش از اين نمي گنجيد.
پيرمرد به كل فراموش كرده بود كه هنوز نفس م يكشد و بايد براي آيسودا فكري كند.
بيچاره حاجي بابا !
سر قبر خودش را با حيرت تمام نگاه كرد و با آب شست، گل هاي وحشي كه از كوه جمع كرده بود، روي قبر
گذاشت. سپس زمزم هي فاتحانه اي سر داد، تمام اطراف گورش را سبزي و گ لهاي زرد وحشي فرا گرفته
بودند.
تا به خود آمد و اشك هايش را پاك كرد، تمام لاله هاي مصنوعي كه در انبار پخش بود روي تخت غبا رآلود
شكوفه روييده بودند.
پيرمرد بدون اين كه نردبان را از انباري بيرون بياورد به طرف حياط راه افتاد.
چمباتمه كنار ديوار نشست و دست هايش را به هم گره زد.
واقعاً مي شد فهميد پيرمرد آن دنيايي شده، هنوز از نشستن حاجي بابا نگذشته بود كه احساس گرماي لحظه اي
را در تنش چون برق احساس كرد.
دستي ن امريي شانه هايش را نوازش كرد.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
ادامه 4+
حاجي بابا:
تو بايد كمك كني نردبان را از انباري بيرون بياورم
ديگر دستم به بالاي ديوار نمي رسد
آيسودا سكوت كرد، پيرمرد فهميده بود، نبايد خاطرات آيسودا آلوده م يشد.
لنگان لنگان به طرف آستانه در رفت و در روشنايي غليظ درگاه مثل ساي هاي دور شد، ديگر حالش خراب شده
بود و نيرويي كه بتواند ديوار را سفيد كند در پيرمرد به تحليل رفته بود.
كاش نمي آمد، كاش نم يآمد، ولي …
ولي نبودش نيز براي غصه بود، حالا كه آمده است، دردي بزرگ با خود آورده ولي بعد از اين همه اتفاق، چرا
بايد مصيب تها تكرار مي شد. با غم و غصه شكوفه برنم يگردد.
پيرمرد احساس م يكرد كه به پايان نزديك شده و با اين احساس غمگين به
خوشبختي آيسوداي عزادار فكر كرد.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
4.
پيرمرد نفسي تازه كرد و فرچه را داخل رنگ برد و دردي سخت قفسه سينه اش را چون تيري پيمود، دست
راستش را كه خم شده بود، روي سينه گذاشت و آرا مآرام برخاست
درد امانش را بريده بود، فرچه را داخل حلبي گذاشت و به اتاق بازگشت.
حاجي بابا تا نزديك درگاه رسيده بود، آيسودا متوجه حاجي بابا نبود
ولي حسي سرد تمام وجودش را گرفته بود، حالا سايه حاجي بابا روي فرش دراز و درازتر مي شد.
آيسودا بدون اعتنا به طرف سايه برگشت و نگاهش را در امتداد سايه تا هيكل نحيف حاجي بابا كه حالا به
درگاه تكيه داده بود، كشيد.
حاجي بابا به طرف پنجره رفت و پرده را كنار زد و به آيسودا :
پرده را به روي خود بست هاي كه چي؟
پرده كشيدن و خود را در حصاري زنداني كردن، دليلي براي فكر كردن نيست.
نگاه آيسودا دوباره تا گره فرش زير پايش يكي شد.
توي خودش نبود، ديگر نمي توانست به چشمان پدربزرگ نگاه كند.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
آيسودا
حميد مزرعه
.1
شيون باد
پرده هاي رقصان
قاب شيشه اي پنجره
خاطره
و يك نگاه سير شكوفه!
خواب ديدم، خواب كفش ه ايي كه هي جفت مي شدند
خواب لنگه كفش هايي كه پشت سر هم رديف شدند
و من از شمارش تعداد مهمان ها عاجز مي ماندم
پاشنه ي در، زودتر از اين ها بايد م يچرخيد، كسي بايد م يآمد، كسي كه از سرفه شب ذا تالريه،
پونه دم كرده شكوفه، كسي بايد م يآمد بي نام و نشان،
كسي بايد مي آمد و اين انتظار را پايان مي داد، خواب ديدم!
نه شيون باد بود و نه رقص پرد هها.
سايه از روي ترنج گذشت روي ديوار دراز شد، سر خم شده اش
تا نصفه هاي سقف رسيد، براي لحظ هاي طولاني سكوت بود.
دوباره به طرف پنجره برگشت، شيش هها گر گرفته بودند، انگشت كوچكش را روي شيشه بخا رگرفته چرخاند،
حالا يقيناً شبيه گذشته بود.
دستي خيس روي شانه حاجي بابا لغزيد
تمام خاطرات حاجي بابا براي لحظه اي يخ بستند و تا عطر سبز خاطر او كوچيدند
« حاجي بابا، حاجي بابا، سلام »
... ادامه
رضا
images رضا
به مناسبت 1 اردی بهشت روز بزرگداشت

اول دفتر به نام ایزد دانا/صانع پروردگار حی توانا

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم/صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده نوازی/مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

قسمت خود می‌خورند منعم و درویش/روزی خود می‌برند پشه و عنقا

حاجت موری به علم غیب بداند/در بن چاهی به زیر صخره صما

جانور از نطفه می‌کند شکر از نی/برگ‌تر از چوب خشک و چشمه ز خارا

شربت نوش آفرید از مگس نحل/نخل تناور کند ز دانه خرما

از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق/از همه عالم نهان و بر همه پیدا

پرتو نور سرادقات جلالش/از عظمت ماورای فکرت دانا

خود نه زبان در دهان عارف مدهوش/حمد و ثنا می‌کند که موی بر اعضا

هر که نداند سپاس نعمت امروز/حیف خورد بر نصیب رحمت فردا

بارخدایا مهیمنی و مدبر/وز همه عیبی مقدسی و مبرا

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن/با همه کروبیان عالم بالا

سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت/ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا


غزل ۱
Mohammad
1365973417121461_large.jpg Mohammad
ای کاش حاج همت بودی امروز ...
♥هـــُدا♥
65eceb6d4d96.jpg ♥هـــُدا♥
؛ یادت باشد اینجا است
جای خطایی نداری
اگر به راه راست نروی
حاجی هایی
راه راست را طوری نشان تو میدهند
که زمانی میشنوی فاحشه خطابت میکنند
دروازه بهشت آنها فقط یک جاست
جایی میان پای تو
خودت را جمع و جور کن
اینجا پر است از مردانی دریده که به نام دین
............. میدهند
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/29 - 15:04 ·
5
Mohammad
Mohammad
... ادامه
Mohammad
Mohammad
شفای جوان مسیحی مبتلا به سرطان خون

حالشو داشتی بخون قشنگه
♥هـــُدا♥
81966074308639256059.jpg ♥هـــُدا♥
خدایا
امشب شب زنده دارتراز تیر چراغ برقم
حاجتم را میدهی؟؟؟؟
دیدگاه · 1392/01/4 - 23:26 ·
4
MONA
MONA
رضا
امید
این حاجی فیروز که موقع لود صفحه میاد دف میزنه رو دوسدارم.. :)
Mohammad
Mohammad
ابا صالح دلــــم سامان نـــدارد
مگر هجر تــو را پايـــان نـــدارد
ابا صالـــح بيـــا دردم دوا کــن
مرا از ديدنـــت حاجــت روا کن
ابا صالح مـــرا با روسيــــاهي
به خود راهم بده با يک نگاهي
ابا صالح فقيــــرم من فقيـــرم
بده دستي که دامانت بگيـــرم
ابا صالح تو خوبي مـن بدم بــد
مرا از درگهــــت ردم مکــن رد
اباصالح چه خوش زيبنده باشد
کـه تو لعل لبت پر خنـده باشد
ابا صالح عزيـــــز آل ياسيـــــن
بيا درجمع ما يک لحظه بنشين
دیدگاه · 1392/01/2 - 01:05 ·
5
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
Resize of 11.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
حاجی فیروزم سالی یک روزم{-7-}
دیدگاه · 1391/12/30 - 14:15 ·
6
MONA
58148170417544588208.jpg MONA
:حاجی اینکه سرو وضعش از ما بدتره

:به تو ربطی نداره.. این ی پیام سیاسیه.. پرچم ِ دشمن شرت ماست..
parsa
parsa
یه پیرزنه میبینه خانما صف کشیدن از آخری میپرسه صف چیه؟ طرف روش نمیشه بگه صف شوهریابیه میگه صف شوکولاته ننه! نوبت پیرزنه میشه حاج آقا یه نگاه به طرف میکنه میگه مادر از سن و سال شما دیگه گذشته! میگه اشکال نداره مادر... من میک میزنم! {-7-}
♥هـــُدا♥
SHOES07.jpg ♥هـــُدا♥
سلام حاجی

دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!

حاجی، لباست از جنس اعلاست؟

شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و


چند النگو و سینه ریز گران خریده...

حاجی جان خبر داری

همسایه چند خانه بالاتر

کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟

دخترش 3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....

طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند


و ازدواج کردند

شنیدم دو شب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....

و دیشب چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند !!!!!

و غذا میخواستند...

سرت را درد نیاورم حاجی جان

زیارت قبول....
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/18 - 21:09 ·
1
Mostafa
Mostafa
واقعا شانس آوردیم همه بیماریها رو خارجی ها کشف میکنن

و اسم خودشونو میذارن روش وگرنه مثلا بجای پارکینسون

باید میگفتیم مرض کامبیز یا درد حاج مرتضی وبرادران به غیر مجتبی
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
از هر ۲ تا تبلیغ تلیویزیون یکی تبلیغ بانکه ،، ولی مردم هر روز فقیر تر میشند از هر ۲ روز هفته یکیش تعطیله اما باز مردم افسرده تر میشند از هر ۲ نفر توی خیابون یه نفر لیسانس داره اما باز مردم بیکار تر میشند از هر ۲ تا خونه یکیش نوسازه اما مردم باز بی خانمان تر میشند از هر ۲ نفر یکی دماغش رو عمل کرده اما باز قیافه ها زیبا نمیشند …..از هر ۲ نفر یکی حاجی شده اما باز مردم بی خدا تر میشند !{-6-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﺭﺍﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ !
ﻣﺴﺠﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟
ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ،
ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭼﭗ ﺑﭙﯿﭽﯿﺪ ،
ﺁﻥ ﺟﺎ ﮔﻨﺒﺪ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ .
ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﺁﻓﺮﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ !
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ،
... ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻧﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﻫﯽ ؟
ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ
ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ،ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ! ؟
ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﻩ
ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻢ .
ﮐﻮﺩﮎ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﺍﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﯽ !!!!{-18-}
Mostafa
Mostafa
یکی از رعایا سلطان بزرگی را ندا داد ولی سلطان از روی تکبر به او اعتنا نکرد و جوابش را نداد.

رعیت در خطاب به سلطان گفت : با من سخن بگوی ؛ زیرا خدای تعالی با موسی علیه السلام سخن گفت.

سلطان در جواب گفت : ولی تو موسی نیستی !

رعیت در پاسخ گفت : تو هم خدا نیستی !

پس سلطان به خود آمد . اسبش را نگه داشت تا رعیت حاجتش را بگوید و سلطان خواسته اش را برآورده ساخت.
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
شانس آورديم همه بیماریها رو خارجی ها کشف میکنن و اسم خودشونو میذارن روش. وگرنه مثلا بجای پارکینسون باید میگفتیم مرض کامبیز یا درد حاج مرتضی وبرادران به غیر مجتبی{-18-}
دیدگاه · 1391/12/9 - 23:58 ·
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
soalbaghal[www.atrebaroon.blogfa.com].jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
{-26-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
مرا به کعبه چه حاجت؟؟! طواف می کنم "مادری" را که ... برای لمس دستانش هم وضو باید گرفت.................
دیدگاه · 1391/12/1 - 23:49 ·
صوفياجون
thumb_manam.jpg صوفياجون
اسم کتابهای جذاب و جالب که تاکنون خوانده اید را نام ببرید تا من هم برم بخونم..... (رمانهای خارجی &تاریخی)
اسم نویسنده و مترجم یادتون نره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!{-7-}{-41-}{-49-}
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ