انگار حتماً بايد آسمان به زمين بيايد،
بايد اتفاق خاصي بيفتد.
مثلاً معجزه اي رخ دهد كه از زندگي لذت ببريم.
گاهي آنقدر در روزمرگي غرق مي شويم
كه فراموش مان ميشود ساده ترين داشته هاي ما شايد آرزوي فرد ديگري باشد.
ما از امر و نهي پدر كلافه باشيم
و ديگري در آرزوي شنيدن صداي پدرش.
ما از باب ميل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنيم
و ديگري در حسرت صدا كردن نامش و شنيدن جواب.
صداي زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بيدار مان كندو ما از بد خواب شدن بناليم
و ديگري تشنه ي شنيدن صداي آشنا از پشت گوشي تلفن است.
هميشه شاكي هستيم انگار...
از گرما مي ناليم.
از سرما فرار مي كنيم.
در جمع، از شلوغي كلافه مي شويم
و در خلوت، از تنهايي بغض مي كنيم.
تمام هفته منتظر رسيدن روز تعطيل هستيم
و آخر هفته هم بي حوصلگي مان را گردن غروب جمعه مي اندازيم.
شايد بهتر باشد گاهي فكر كنيم تمام زندگي مان معجزه است.
همين كه مي خوابيم، بيدار مي شويم، نفس مي كشيم.
همين كه خورشيد طلوع مي كند، مهتاب مي تابد، باران بي منت مي بارد
و هنوز مي شود كسي را دوست داشت.
تمام اين ها بهانه ي ساده اي است براي يك لبخند
میون این همه کوچه که به هم پیوسته
1396/07/11 - 22:56کوچه قدیمی ما کوچه بن بسته
دیوار کاه گلی یه باغ خشک
که پر از شعرای یادگاریه
مونده بین ما و اون رود بزرگ
که همیشه مثل بودن جاریه
صدای رود بزرگ ، همیشه تو گوش ماست
این صدا لالایی خواب خوب بچه هاست
کوچه اما هر چی هست
کوچه خاطره هاست
اگه تشنه ست اگه خشک
مال ماست . کوچه ماست
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا میگیریم
یه روز هم مثل پدربزرگ باید
تو همین کوچه بن بست بمیریم
اما ما عاشق رودیم مگه نه ؟
نمیتونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمره تشنه بودیم ، مگه نه ؟
نباید آیه حسرت بخونیم ...
عالی بود بامداد ممنون
1396/07/11 - 23:00