یافتن پست: #حلقه

♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
متنفرم از عشق هایی که



مثه حلقه های دود سیگار اول بزرگ میشه



و بعد محو...{-35-}
دیدگاه · 1392/02/10 - 14:46 ·
4
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
از اونجایی که مادرم رفته نهضت امسال
ازش امتحان ریاضی گرفتم، شده پنج
بعد می گه : زیرش برام یه صد عافرین بزرگ بنویس به خانوم معلممون نشون بدم
می گم: مامان شدی پنج ، من بهت صد عافرین بدم معلمتون فک می کنه من اخمقم
می گه صد عافرینو بده ، اونا از تو توقعی ندارن
واسشون تعریف کردم چه نفهمه بی شعوری هستی
ینی عشق مادر به فرزند بیداد میکنه
اصن اشک تو چشام حلقه زد من دیگه نمیتونم ادامشو بنویسم ...
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سر میز شام
یادت ڪه می افتم بغض میکنم
اشک در چشمانم حلقه میزند
هــمه متعجب نگاهم میکنند
لبخند میزنم و میگویــــــــم
چقدر داغ بود...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 15:12 ·
3
♥هـــُدا♥
72606054369343193213.jpg ♥هـــُدا♥
گفتم: واقعا داری میری؟

گفت: آره...

گفتم: منم بیام؟

گفت: جایی که من میرم جای ۲ نفره نه ۳ نفر!

گفتم: برمی‌گردی؟

فقط خندید…

اشک توی چشمام حلقه زد،

سرمو پایین انداختم،

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

گفت: تو کجا میری؟

...گفتم: میرم بالاخره یه جایی...

گفت: تنها نریا، یکیو با خودت ببر...!

گفتم: جایی که من میرم جای ۱ نفره نه ۲ نفر!

گفت: برمی‌گردی؟

گفتم: جایی که میرم راه برگشت نداره!

من رفتم اونم رفت...

ولی اون مدتهاست که برگشته و با اشک چشماش

خاک مزارمو شستشو میده
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1364931564557329_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
دیدگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآه:
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
امروز نمیدونم جواب کدوم کار خوبمو گرفتم

رفتم صدگرم نخودچی گرفتم داشتم میخوردم یه پسته توش بود

باورکن اشک تو چشام حلقه زد!
دیدگاه · 1392/01/18 - 19:42 ·
6
صوفياجون
mo6937.jpg صوفياجون
دیدگاه · 1392/01/18 - 01:34 در Jewellery ·
4
صوفياجون
mo6934.jpg صوفياجون
دیدگاه · 1392/01/18 - 01:34 در Jewellery ·
3
صوفياجون
mo6938.jpg صوفياجون
2 دیدگاه · 1392/01/18 - 01:30 در Jewellery ·
4
LeilA
LeilA
یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها

سرشار می کنــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد

یک پنجره برای من کافیــســـت
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/7 - 17:37 ·
2
adel
adel
حلالم کن دارم میرم ...چقدراین لحظه دلگیره

گناهی گردن مانیست ...همش تقصیر تقدیره

نگام کن لحظه ی رفتن ...چه تلخه این هم آغوشی

چه وحشتناکه دل کندن ...چقدر سخته فراموشی

پرازبغضم پرازگریه ...پرازتلخی وشیرینی

حلالم کن دارم میرم ...منوهرگز نمی بینی

حلالم کن اگه دستام ...به دستای توعادت کرد

آخه دنیای عاشق کش ...به ما دوتا خیانت کرد

کلاف آرزوهامو ...چراهیشکی نمی بافه

برای ما دوتا عاشق ...جدایی دورازانصافه

تمام سهم من از تو ...یه حلقه س که توو دستامه

تمام سهم تو ازمن ...یه عشق بی سرانجامه

تو بارونی ترین ابری ...من از پاییز لبریزم

چه معصومانه می باری ...چه مظلومانه می ریزم
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/6 - 15:57 ·
4
♥هـــُدا♥
b9yunajolexlmj827vs3.jpg ♥هـــُدا♥
آهاي غريبه!


دست هايش را محکم بگير


بغلش کن و ببوسش


دست هايت را دور گردنش حلقه بزن


نميداني تمام بودت هايت با او


زماني تمام روياهاي من بود
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/1 - 23:39 ·
3
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
پدر دخترک پنج ساله اش را تشر زده بود

که چرا کاغذ کادویی طلایی گران قیمتش را خراب

کرده. مخارجش زیاد بود و هزینه های زندگی کلافه اش می کرد...

اما وقتی که دخترک جعبه کادو پیچ شده

را به او داد از رفتار تندش پشیمان شد...

جعبه را باز کرد اما وقتی چیزی درون آن نیافت با عصبانیت گفت:

هنوز نمی دانی وقتی هدیه ای به کسی میدهی انتظار دارد

که چیزی درون آن باشد اشک در چشمان

دخترک حلقه زد و با بغض گفت :

اما پدر جعبه که خالی نیست پر از بوسه های من است{-35-}
دیدگاه · 1391/12/29 - 15:51 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
در کودکی :

پاك کن هایی ز پاکی داشتیم،

یک تراش سرخ لاکی داشتیم،

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت،

دوشمان از حلقه هایش درد داشت،

... گرمی دستانمان از آه بود ، برگ دفترهایمان از کاه بود،

تا درون نیمکت جا میشدیم ، ما پراز تصمیم کبری میشدیم ، با وجود سوز و سرمای شدید ، ریزعلی پیراهنش را میدرید،

کاش میشد باز کوچک میشدیم ، لااقل یک روز کودک میشدیم ...!
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/28 - 01:43 ·
4
♥هـــُدا♥
1335552795599401_large.jpg ♥هـــُدا♥
سر میز شام یادت که می افتم بغض میکنم،اشک در چشمانم حلقه میزند

و همه با تعجب نگاهم میکنند


لبخندی میزنم و میگویم:چقدر داغ بود...!!!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن ---- چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن

باده ی خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای ---- بوی شراب میزند خربزه در دهان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی ---- بار دگر گرفتمت بار دگر چونان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ---- ناله کنم بگویدم دم مزنو بیان نکن

ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام ---- اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

هین کج و راست میروی باز چه خورده ای بگو ---- مست و خراب میروی خانه به خانه کو به کو


عمر تو رفت در سفر با بد و نیک و خیر و شر ---- همچو زنان خیره سر هجره به هجره شوی به شوی


ما که حریف بوده ایم بوسه ز کــــ بوده ایم ---- زلف کـــــ را گشوده ایم حلقه به حلقه مو به مو

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ---- ناله کنم بگویدم دم مزنو بیان نکن

ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام ---- اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
مولانا
با کمی جابجایی محسن چاوشی
... ادامه
♥هـــُدا♥
0.393441001313237199_pixnaz_ir.jpg ♥هـــُدا♥
بعضـــی آدمـــ ها ، کبریتـــی کوچکـــ اند

که تاریکـــی هایمان را

لحظه ای ،

و فقــط لحظه ای

روشـــن می کنند ...

بعضــی آدمــ ها

امّا بغض اند

در چشمهایتـــ حلقه می زنند

و

می افتنـــد
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/20 - 15:17 ·
1
♥هـــُدا♥
Ghadr_Shenasi-300x177.jpg ♥هـــُدا♥
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بستری بود. بیشتر وقت ها در کما بود و گاهی چشمانش را باز می کرد و کمی هوشیار می شد. اما در تمام این مدت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.
یک روزکه او دوباره هوشیاری اش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک تر بیاید.
مریم صندلی اش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صدای او را بشنود… شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگی گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگی در کنارم بوده ای.
وقتی که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودی. وقتی که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودی. وقتی خانه مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودی. الان هم که سلامتی ام به خطر افتاده باز تو مثل همیشه در کنارم هستی.
«می دونی چی می خوام بگم؟» مریم در حالی که لبخندی بر لب داشت، گفت: «چی می خوای بگی عزیزم؟»
شوهر مریم گفت: «فکر می کنم وجود تو برای من بدشانسی میاره!» در حالی که چشم های مریم از تعجب گرد شده بود شوهرش زد زیر خنده و گفت: «باور کردی نه؟»
... ادامه
♥هـــُدا♥
91.png ♥هـــُدا♥
بــودنتـــ را دوستـــ دارم ...

وقـتی پنـجهــ در کمـرم حلقهـــ میـکنـی ...

و بهــ آغـوشت سفتــ مـرا مـی فـشاری ... و وادارم مـیـکنـی ...

کهــ بهــ هیـچ کـس فـکـر نـکـنـم ...


جـــــــز تــــــــو .
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/12 - 20:28 ·
1
parsa
jio.jpg parsa
{-41-}
Mostafa
Mostafa
یکى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا که در رئال مادرید صاحب رکوردهاى عجیب و غریبى شده، هفته قبل کارى کرد که قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند.
ظاهراً «ایکر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به یک رستوران رفته بود که در آنجا با یک نوجوان ۱۳ ساله که دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود.
پسرک بیمار به محض دیدن دروازه بان افسانه اى اسپانیا به سراغ او مى رود و مى گوید:
«آقاى کاسیاس ... در روز بازى با پرتغال، تو به این خاطر موفق شدى پنالتى ها را دریافت کنى که من و بقیه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنایى، برایت دعا کردیم!»

ایکر کاسیاس که به سختى جلوى اشکش را مى گیرد از پسرک تشکر مى کند و نام و آدرس مدرسه را از او مى گیرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «کاسیاس بزرگ» وارد مدرسه مذکور مى شود و در میان بهت وحیرت مسئولان مدرسه و شادى زاید الوصف شاگردان آن مدرسه به بچه ها مى گوید:
« من آمدم اینجا تا براى دعاهایى که در حقم کردین که پنالتى را بگیرم، شخصاً از شما تشکر کنم!»

بچه هاى مدرسه که از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ایکر» حلقه مى زنند
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1336245207170695_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
فقط دهه شصتیا هستن که میتونن رابطه ی عاطفی بین خودکار بیک و نوار کاست رو درک کنن{-15-}
♥هـــُدا♥
0.697507001316659535_irannaz_com.jpg ♥هـــُدا♥
مـــــــردم کشور من

با نفرت ب صحنه بوسیدن دو عاشــــق مینگرند....

و با لذت ب صحنه اعدام یک انسان نگاه میکنند...

خـــــــــدای من....زیستن با این مردمان خطر ناک استـــــ
... ادامه
♥هـــُدا♥
41862363584607290668.jpg ♥هـــُدا♥
حلقه ی بازوانت تنگ تر میشود

و من آزادتر گمــــ میشـــومـــ

در دنیای آغـــــــوشــتـــ ــ ــ

که فقط انــ ـدازه من جـ ـا دارد..
... ادامه
صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ