Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #حلق

صوفياجون
598763_358392174244284_738620669_n.jpg صوفياجون
دیدگاه · 1392/02/18 - 02:15 در Jewellery ·
4
صوفياجون
550902_358392134244288_764171042_n.jpg صوفياجون
3 دیدگاه · 1392/02/18 - 02:13 در Jewellery ·
4
نگار
نگار
هویج حلقه شده شبیه چشم انسان است. مردمک و عنبیه و خط نوری که به چشم میرسد درست مانند چشم انسان میباشد. تحقیقات نشان میدهد که مصرف هویج باعث افزایش جریان خون در عملکرد چشم میشود.
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/17 - 12:53 ·
4
Mostafa
12.jpg Mostafa
خالکـوبی های عاشقـانه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
متنفرم از عشق هایی که



مثه حلقه های دود سیگار اول بزرگ میشه



و بعد محو...{-35-}
دیدگاه · 1392/02/10 - 14:46 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
74203009137164743451.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
انگشتـــــ میکنم ته حلقم
، دلبستگی امــــ را یکجا بالا می آورمــــ !
این مسمومیتـــــ به کشتنم نمیدهد ،
فلجمـــــ میکند ... !!!
دیدگاه · 1392/02/7 - 15:09 ·
4
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
از اونجایی که مادرم رفته نهضت امسال
ازش امتحان ریاضی گرفتم، شده پنج
بعد می گه : زیرش برام یه صد عافرین بزرگ بنویس به خانوم معلممون نشون بدم
می گم: مامان شدی پنج ، من بهت صد عافرین بدم معلمتون فک می کنه من اخمقم
می گه صد عافرینو بده ، اونا از تو توقعی ندارن
واسشون تعریف کردم چه نفهمه بی شعوری هستی
ینی عشق مادر به فرزند بیداد میکنه
اصن اشک تو چشام حلقه زد من دیگه نمیتونم ادامشو بنویسم ...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
سر کلاس یکی از بچه ها به استاد گفت : استاد کلاستون خیلی خشکه !
استاد : خب شما بفرمایید چیکار کنم ؟
من : استاد خیسش کن :))))))
یعنی کلاس ترکید ! خود استاد داشت ماژیک رو میکرد تو حلقش بلکه خنده ش بند بیاد :)))
دیدگاه · 1392/02/6 - 00:40 ·
2
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سر میز شام
یادت ڪه می افتم بغض میکنم
اشک در چشمانم حلقه میزند
هــمه متعجب نگاهم میکنند
لبخند میزنم و میگویــــــــم
چقدر داغ بود...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/2 - 15:12 ·
3
♥هـــُدا♥
72606054369343193213.jpg ♥هـــُدا♥
گفتم: واقعا داری میری؟

گفت: آره...

گفتم: منم بیام؟

گفت: جایی که من میرم جای ۲ نفره نه ۳ نفر!

گفتم: برمی‌گردی؟

فقط خندید…

اشک توی چشمام حلقه زد،

سرمو پایین انداختم،

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

گفت: تو کجا میری؟

...گفتم: میرم بالاخره یه جایی...

گفت: تنها نریا، یکیو با خودت ببر...!

گفتم: جایی که من میرم جای ۱ نفره نه ۲ نفر!

گفت: برمی‌گردی؟

گفتم: جایی که میرم راه برگشت نداره!

من رفتم اونم رفت...

ولی اون مدتهاست که برگشته و با اشک چشماش

خاک مزارمو شستشو میده
... ادامه
♥هـــُدا♥
h6322_1363697919866890_lar.jpg ♥هـــُدا♥
صداهایی که رشته ی باریک احساسم را می درند


و ضربان سکوت...


که می خواهند چشمانم را از حدقه بیرون بیندازند


آن قدر آرامم که با خود می اندیشم شاید مرده ام


اما دریغ از ذره ای خستگی...


بی انگیزه می اندیشم


و بی هدف می نویسم


دردی نیست که مرا بیازارد


و حتی اتفاق کوچکی که مرا بخنداند...


کودکی بودم که می خواستم بزرگ باشم


و بزرگی هستم


که با خاطره ی کودکی هایم


در اندیشه ی اینم که چگونه خود را از سقف اتاق بازی کودکیم


حلق آویز کنم


شاید کودکی بودم که

با ابهام آرزوی این که می خواستم خود را حلق آویز کنم بزرگ شدم


اما برای چه بمیرم؟


همان طور که از خود می پرسم برای چه زندگی کنم؟


نه نفرتی دارم از زندگی که بخواهم بمیرم


و نه هراسی دارم از مرگ که اشتیاق به زیستنم باشد


و چرا چیزی نپرسم؟


و در این ابهام ،پنهان شده ام


که چرا باید بپرسم؟


و این جا نقطه ی انسان است ...


نقطه ای که نه آغاز است و نه پایان


نقطه ای که همان حقیقت است


حقیقتی که می گوید:


" هیچ حقیقتی وجود ندارد"


حقیقتی که فریاد زنان می گوید:


" من دروغ ام... "
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/29 - 19:21 ·
3
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1364931564557329_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
دیدگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآه:
♥هـــُدا♥
85357312716972340449.jpg ♥هـــُدا♥
خـدایــا

نمی خواهم دخالت کنم

اما ...

وقـت ِ خلقت ِ " زن "

شاید باید از ظرافت ِ دستانش

صرف نظر میکردی

و نیزه میکاشتی

سرانگشتانش ...

آن قدر تیز

که حلقوم ِ سگ هایی

که بی قلاده خلقشان کرده ای

با ظرافت بدرد ...!
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/29 - 15:24 ·
5
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
امروز نمیدونم جواب کدوم کار خوبمو گرفتم

رفتم صدگرم نخودچی گرفتم داشتم میخوردم یه پسته توش بود

باورکن اشک تو چشام حلقه زد!
دیدگاه · 1392/01/18 - 19:42 ·
6
صوفياجون
mo6937.jpg صوفياجون
دیدگاه · 1392/01/18 - 01:34 در Jewellery ·
4
صوفياجون
mo6934.jpg صوفياجون
دیدگاه · 1392/01/18 - 01:34 در Jewellery ·
3
صوفياجون
mo6938.jpg صوفياجون
2 دیدگاه · 1392/01/18 - 01:30 در Jewellery ·
4
parsa
483888_355492644567469_1306524478_n.jpg parsa
انعطافت تو حلقم {-7-}
LeilA
LeilA
یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها

سرشار می کنــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد

یک پنجره برای من کافیــســـت
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/7 - 17:37 ·
2
adel
adel
حلالم کن دارم میرم ...چقدراین لحظه دلگیره

گناهی گردن مانیست ...همش تقصیر تقدیره

نگام کن لحظه ی رفتن ...چه تلخه این هم آغوشی

چه وحشتناکه دل کندن ...چقدر سخته فراموشی

پرازبغضم پرازگریه ...پرازتلخی وشیرینی

حلالم کن دارم میرم ...منوهرگز نمی بینی

حلالم کن اگه دستام ...به دستای توعادت کرد

آخه دنیای عاشق کش ...به ما دوتا خیانت کرد

کلاف آرزوهامو ...چراهیشکی نمی بافه

برای ما دوتا عاشق ...جدایی دورازانصافه

تمام سهم من از تو ...یه حلقه س که توو دستامه

تمام سهم تو ازمن ...یه عشق بی سرانجامه

تو بارونی ترین ابری ...من از پاییز لبریزم

چه معصومانه می باری ...چه مظلومانه می ریزم
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/6 - 15:57 ·
4
Mohammad
0.56205000.jpg Mohammad
شیرینی های محبوب چند صد ساله ایرانی
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
ﺍﺯ 1 ﺗﺎ 40 ﯾﻪ ﻋﺪﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺮ ﻗﺒﻠﯿﺖ ﺑﺪﻩ ....بگو تا جواب بدم
♥هـــُدا♥
b9yunajolexlmj827vs3.jpg ♥هـــُدا♥
آهاي غريبه!


دست هايش را محکم بگير


بغلش کن و ببوسش


دست هايت را دور گردنش حلقه بزن


نميداني تمام بودت هايت با او


زماني تمام روياهاي من بود
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/1 - 23:39 ·
3
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
پدر دخترک پنج ساله اش را تشر زده بود

که چرا کاغذ کادویی طلایی گران قیمتش را خراب

کرده. مخارجش زیاد بود و هزینه های زندگی کلافه اش می کرد...

اما وقتی که دخترک جعبه کادو پیچ شده

را به او داد از رفتار تندش پشیمان شد...

جعبه را باز کرد اما وقتی چیزی درون آن نیافت با عصبانیت گفت:

هنوز نمی دانی وقتی هدیه ای به کسی میدهی انتظار دارد

که چیزی درون آن باشد اشک در چشمان

دخترک حلقه زد و با بغض گفت :

اما پدر جعبه که خالی نیست پر از بوسه های من است{-35-}
دیدگاه · 1391/12/29 - 15:51 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
در کودکی :

پاك کن هایی ز پاکی داشتیم،

یک تراش سرخ لاکی داشتیم،

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت،

دوشمان از حلقه هایش درد داشت،

... گرمی دستانمان از آه بود ، برگ دفترهایمان از کاه بود،

تا درون نیمکت جا میشدیم ، ما پراز تصمیم کبری میشدیم ، با وجود سوز و سرمای شدید ، ریزعلی پیراهنش را میدرید،

کاش میشد باز کوچک میشدیم ، لااقل یک روز کودک میشدیم ...!
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/28 - 01:43 ·
4
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ