Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #حلق

♥هـــُدا♥
1335552795599401_large.jpg ♥هـــُدا♥
سر میز شام یادت که می افتم بغض میکنم،اشک در چشمانم حلقه میزند

و همه با تعجب نگاهم میکنند


لبخندی میزنم و میگویم:چقدر داغ بود...!!!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن ---- چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن

باده ی خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای ---- بوی شراب میزند خربزه در دهان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی ---- بار دگر گرفتمت بار دگر چونان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ---- ناله کنم بگویدم دم مزنو بیان نکن

ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام ---- اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

هین کج و راست میروی باز چه خورده ای بگو ---- مست و خراب میروی خانه به خانه کو به کو


عمر تو رفت در سفر با بد و نیک و خیر و شر ---- همچو زنان خیره سر هجره به هجره شوی به شوی


ما که حریف بوده ایم بوسه ز کــــ بوده ایم ---- زلف کـــــ را گشوده ایم حلقه به حلقه مو به مو

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ---- ناله کنم بگویدم دم مزنو بیان نکن

ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام ---- اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
مولانا
با کمی جابجایی محسن چاوشی
... ادامه
♥هـــُدا♥
0.393441001313237199_pixnaz_ir.jpg ♥هـــُدا♥
بعضـــی آدمـــ ها ، کبریتـــی کوچکـــ اند

که تاریکـــی هایمان را

لحظه ای ،

و فقــط لحظه ای

روشـــن می کنند ...

بعضــی آدمــ ها

امّا بغض اند

در چشمهایتـــ حلقه می زنند

و

می افتنـــد
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/20 - 15:17 ·
1
♥هـــُدا♥
Ghadr_Shenasi-300x177.jpg ♥هـــُدا♥
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بستری بود. بیشتر وقت ها در کما بود و گاهی چشمانش را باز می کرد و کمی هوشیار می شد. اما در تمام این مدت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.
یک روزکه او دوباره هوشیاری اش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک تر بیاید.
مریم صندلی اش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صدای او را بشنود… شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگی گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگی در کنارم بوده ای.
وقتی که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودی. وقتی که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودی. وقتی خانه مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودی. الان هم که سلامتی ام به خطر افتاده باز تو مثل همیشه در کنارم هستی.
«می دونی چی می خوام بگم؟» مریم در حالی که لبخندی بر لب داشت، گفت: «چی می خوای بگی عزیزم؟»
شوهر مریم گفت: «فکر می کنم وجود تو برای من بدشانسی میاره!» در حالی که چشم های مریم از تعجب گرد شده بود شوهرش زد زیر خنده و گفت: «باور کردی نه؟»
... ادامه
Mostafa
Mostafa
یکی از فک و فامیلا میگفت :
فیلم عروسیمو برعکس که میبینم خیلی حال میده،
زنم حلقشو در میاره میده بهم و میره خونه باباش!
دیدگاه · 1391/12/18 - 01:20 ·
2
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
یه روز میخواستم تریپ اعصبانیت و پولداری بردارم

گوشیمو پرت کردم رو مبل، لامصب کمونه کرد کم مونده بود بیوفته زمین!
قلبم اومد تو حلقم!{-105-}
♥هـــُدا♥
91.png ♥هـــُدا♥
بــودنتـــ را دوستـــ دارم ...

وقـتی پنـجهــ در کمـرم حلقهـــ میـکنـی ...

و بهــ آغـوشت سفتــ مـرا مـی فـشاری ... و وادارم مـیـکنـی ...

کهــ بهــ هیـچ کـس فـکـر نـکـنـم ...


جـــــــز تــــــــو .
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/12 - 20:28 ·
1
parsa
jio.jpg parsa
{-41-}
GIV
GIV
رو همه چیز چشم بستنت تو حلقم..{-15-}
دیدگاه · 1391/12/11 - 01:53 ·
Mostafa
Mostafa
یکى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا که در رئال مادرید صاحب رکوردهاى عجیب و غریبى شده، هفته قبل کارى کرد که قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند.
ظاهراً «ایکر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به یک رستوران رفته بود که در آنجا با یک نوجوان ۱۳ ساله که دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود.
پسرک بیمار به محض دیدن دروازه بان افسانه اى اسپانیا به سراغ او مى رود و مى گوید:
«آقاى کاسیاس ... در روز بازى با پرتغال، تو به این خاطر موفق شدى پنالتى ها را دریافت کنى که من و بقیه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنایى، برایت دعا کردیم!»

ایکر کاسیاس که به سختى جلوى اشکش را مى گیرد از پسرک تشکر مى کند و نام و آدرس مدرسه را از او مى گیرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «کاسیاس بزرگ» وارد مدرسه مذکور مى شود و در میان بهت وحیرت مسئولان مدرسه و شادى زاید الوصف شاگردان آن مدرسه به بچه ها مى گوید:
« من آمدم اینجا تا براى دعاهایى که در حقم کردین که پنالتى را بگیرم، شخصاً از شما تشکر کنم!»

بچه هاى مدرسه که از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ایکر» حلقه مى زنند
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1336245207170695_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
فقط دهه شصتیا هستن که میتونن رابطه ی عاطفی بین خودکار بیک و نوار کاست رو درک کنن{-15-}
♥هـــُدا♥
d2jmjmhl252987qiukq.jpg ♥هـــُدا♥
مے گوینـد دنـیــا تمـام مے شـوَد

دنیـاے ِ مــن خیلے وقــت است پـایان گـرفتـه

درست بــا بستن ِ حلقـہ ے ِ بــازوان ِ مردانـہ ات دور ِ انـدامــمـ

همـان آغوشی کـه درونـ َش هزار بـاره جـان داده اَمــ
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/5 - 13:47 ·
♥هـــُدا♥
0.697507001316659535_irannaz_com.jpg ♥هـــُدا♥
مـــــــردم کشور من

با نفرت ب صحنه بوسیدن دو عاشــــق مینگرند....

و با لذت ب صحنه اعدام یک انسان نگاه میکنند...

خـــــــــدای من....زیستن با این مردمان خطر ناک استـــــ
... ادامه
♥هـــُدا♥
41862363584607290668.jpg ♥هـــُدا♥
حلقه ی بازوانت تنگ تر میشود

و من آزادتر گمــــ میشـــومـــ

در دنیای آغـــــــوشــتـــ ــ ــ

که فقط انــ ـدازه من جـ ـا دارد..
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:

بزرگترین اشتباه؟!

گفت:عاشق شدن.

گفتم:بزرگترین شکست؟!

گفت:شکست عشق.

گفتم:بزرگترین درد؟!

گفت:از چشم معشوق افتادن.

گفتم:بزرگترین غصه؟!

گفت:یک روز چشم های معشوق رو ندیدن.

گفتم:بزرگترین ماتم؟!

گفت:در عزای معشوق نشستن.

گفتم:قشنگ ترین عشق؟!

گفت:شیرین و فرهاد.

گفتم:زیباترین لحظه؟!

گفت:در کنار معشوق بودن.

گفتم:بزرگترین رویا؟!

گفت به معشوق رسیدن.

گفتم:بزرگترین ارزوت؟!

اشک تو چشاش حلق زد و با نگاهی سرد گفت:مرگ...{-31-}
دیدگاه · 1391/12/3 - 16:59 ·
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
گفتم:میری؟

گفت:اره!

گفتم:منم بیام؟

گفت:جایی که من میرم جایه دو نفره نه سه نفر!

گفتم:برمیگردی؟

فقط خندید.

اشک تو چشمام حلقه زد سرم و پایین انداختم.

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا اورد.

گفت:میری؟

گفتم:اره!

گفت:منم بیام؟

گفتم:جایی که من میرم جای یه نفره نه دو نفر!

گفت:برمیگردی؟

گفتم:جایی من میرم راه برگشت نداره!

من رفتم اونم رفت اما اون مدت هاست که

برگشته و با اشک چشاش

خاک مزارمو شست و شو میده...!!!!{-31-}
دیدگاه · 1391/12/3 - 16:58 ·
LeilA
521722_585354008144299_239119003_n.jpg LeilA
نقطه ویرگولش تو حلقم اصن
صوفياجون
صوفياجون
خودمم نمیدونم خواب بودم یا بیدار..............
توی انگشت چپ تو حلقه دیدم انگار.........
گفتی که باید بری پیش اون گیره دلت........
اما من خوب میدونم خوشی زده زیر دلت ........
یه حلقه تو یه چشم من ، یه حلقه تویه دست تو .......
هرچی بخوای همون میشم فقط نرو..........
نفس نفس ازم نبُر، نزار بیفتم از نفس.......
نگو که عشقمون فقط یه خاطره ست.......
فریاد از غم دوری ، میدونم مجبوری......
التماسم بیجاست میدونم مجبوری..........
«Alireza Talischi»{-16-}{-60-}{-60-}{-31-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ق.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
دستهایش را محکم بگیر..

بغلش کن..

وببوسش

روی پایش بشین..

و دستهایت را دوره گردنش حلقه بزن

نمی دانی...

تمام بودن هایت با او

رویای من است
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/25 - 01:29 ·
1
LeilA
LeilA
همیشه از بچگی یه موضوعی برام سوال بوده

این چوب بستنی ها هست که دکتر ها می کنن تو حلق مریض

کیم هاش رو کی خورده!؟
دیدگاه · 1391/11/23 - 18:32 ·
3
Mohammad
2.jpg Mohammad
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

Mohammad
Mohammad
سفر کردم به هر شهری دویدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم

ندانستم ز اول قدر آن شهر
ز نادانی بسی غربت کشیدم

رها کردم چنان شکرستانی
چو حیوان هر گیاهی می چریدم

پیاز و گندنا چون قوم موسی
چرا بر من و سلوی برگزیدم

به غیر عشق آواز دهل بود
هر آوازی که در عالم شنیدم

از آن بانگ دهل از عالم کل
بدین دنیای فانی اوفتیدم

میان جان‌ها جان مجرد
چو دل بی‌پر و بی‌پا می پریدم

از آن باده که لطف و خنده بخشد
چو گل بی‌حلق و بی‌لب می چشیدم

ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن
که من محنت سرایی آفریدم

بسی گفتم که من آن جا نخواهم
بسی نالیدم و جامه دریدم

چنانک اکنون ز رفتن می گریزم
از آن جا آمدن هم می رمیدم

بگفت ای جان برو هر جا که باشی
که من نزدیک چون حبل الوریدم

فسون کرد و مرا بس عشوه‌ها داد
فسون و عشوه او را خریدم

فسون او جهان را برجهاند
کی باشم من که من خود ناپدیدم

ز راهم برد وان گاهم به ره کرد
گر از ره می نرفتم می رهیدم

بگویم چون رسی آن جا ولیکن
قلم بشکست چون این جا رسیدم


fahimeh
fahimeh
من سالهای سال مردم تا اینکه یک دم زندگی کردم..... تو می توانی یک ذره یک مثقال ............مثل من بمیری.
صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ