یافتن پست: #حیا

Mostafa
Mostafa
یه آشی برات بپزم…
♥هـــُدا♥
byxgdsw0ayg9p0bl5em9.jpg ♥هـــُدا♥
توﻳﮯ ﻜﮧ هزارجور خیانت کردﮮ وﻗﺗﮯ اداﮮ
آدمـــ مثبتا رو در میارﮮ حالمـــ ﺒﮧ همـــ ﻤﮯ خوره
تف ﺒﮧ حیات!!!!
دیدگاه · 1392/01/5 - 21:50 ·
6
Mohammad
0.1722110.jpg Mohammad
نامه جالب ملک الشعرای بهار به همسرش قبل از ازدواج
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
وحشتناک ترین لحظه ی دوران مدرسه این بود

که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچکی

تو حیاط نیست!
Mohammad
fardin2.jpg Mohammad
خاطره ای از فردین
سربازان مهدی عج
2d26d579e6976467867943e44ad07e65-425.jpg سربازان مهدی عج
گوش دِه یک لحظه بر من بدحجاب

پوشش تو،بوده مُزد انقلاب؟

میکنی بر پای خود شلوار تنگ

این،جوابت بوده بر مردان ِ جنگ؟

موی خود کردی برون از روسری؟

میکنی با ناز و عشوه دلبری؟

گشته ای مانند یک ضرب المثل؟

میکنی از چه دماغت را عمل؟

در خیالت دختری تک میشوی؟

بهر نامحرم،عروسک میشوی؟

داده ام خون،غرق آسایش شوی

در خیابان غرق آرایش شوی؟

داده ام خون،دل شود قاموستان

تا بماند در امان،ناموستان

لحظه ای پس گوش کن بر پند ِ من

کن حیا از خون و از سربند من...(بهلول حبیبی زنجانی)
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/28 - 09:30 ·
5
MONA
Photo1368.jpg MONA
بچه ها قشنگ ِ ؟!؟ {-26-}
♥هـــُدا♥
c2aee5292d3.jpg ♥هـــُدا♥
این بی حیایی

دست خودم نیست ..!

تورا که می بینم پیراهنم

در تنم بی قراری می کند ..!!

بوسه هايت جان مي دهد در من

ببوس بي صبـرم؛

لبـهاي تـــو

اعجــــاز مي كنند انگار ...
... ادامه
parsa
parsa
ﻋﺸﻘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ،ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺐ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯﺵ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ . . . .. . . . ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﻋﺼﺒﯽ ﺷﺪ ﻋﺸﻘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺮﺩﺵ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﭘﺮﺗﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﺳﻂ ﺣﯿﺎﻁ ﺷﯿﮑﻮﻧﺪﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ یه بار ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﺑﮑﺸﯽ ﺟﺮﺕ ﻣﯿﺪﻡ {-7-}
Choha
Choha
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده!
که وقتی تنها یه گوشه حیات وایسادی !
یه نفر میاد و بهت میگه : با من دوست میشی !؟
LeilA
LeilA
داشتم ماشین رو دنده عقب می‌ آوردم تو حیاط
مامانم اومده فرمون میده…. بیا…. بیا…. بیا…. بیا …. نیا !! لوله آب شیکست !
دیدگاه · 1391/12/16 - 14:10 ·
Mostafa
Mostafa
روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:

«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »

استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.

نوجوان این کار را کرد.

استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.

استاد نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.

او که از کار استاد عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:

« استاد ! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »

استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:

«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.

هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»
... ادامه
Mohammad
13.jpg Mohammad
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
کیا یادشونه...
بچه که بودیم اگه هلکوپتر از بالا سر خونمون رد می شد خودمونو می کشتیم که این لامصب رو ببینیم،
الان دیگه باور کن اگه بیاد تو حیاط خونه مونم بشینه با بلندگو هم صدامون بزنه بگه تورو خدا بیا منو ببین هم نمی ریم نیگاش کنیم :)))
دیدگاه · 1391/11/30 - 01:51 ·
1
رضا
رضا
در دیزی بازه گربه بی حیا رژیم داره
شهرزاد
422402_248866128521802_95520529_n.jpg شهرزاد
سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!

بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

سید علی صالحی
... ادامه
MONA
MONA
دلــم بـــــــــــوی خاک میخــوااااد..
دیدی گاهی که بارون شروع به باریدن میکنه ی عطرخاک همه ریه هاتو پر میکنه..واااااای من عاشق ِ اون عطرم..
معمولا توو فصول بهاروتابستون بیشتر اتفاق میوفته..الانم بارون میباره ولی دلم یهو ازون عطرا خواست..{-137-}
fahimeh
fahimeh
هنگامی که من و شعر نامه هایم

از ابتدای نگاه تو

به انتهای سرزمین تمسخر پرتاب می شویم

دیگر

نه جایی برای ماندن من است

و

نه جایی برای شعرنامه های بی وزنم

گر توان رفتن نیست

باید

شعر سکوت را پیشه خود ساخت.
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
jge3jijxcc63cnknlnk.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
جلو چشام دیه(دیگه) نیا

آی دختره , ای بی حیا

بدجور ازت بدم میاد

بذار برو ای لا مصو (لامصب)

دیه برام گریه نکن

برو بشین با یارگد
بشین براش هی ناز بکو
بشین براش هی ناز بکو

لیاقتت همینه که
باشی با این بچه ننه

ما خو شر دنیا بدم
ببین کی شده رقیب من

برو با اون ابرو قشنگ
از سرتم زیادیه

اسم منه دیه نیار
امروز اعصابم قاطیه

امروز حالم حاله سگه
کفریم نکن برو دیه

بختت بسوز اسمان
دیه شدم اخر زمان

تو این همه خلق خدا
ببین کی شده رقیب ما

اینا بدان بچه ننه
پرونده من ,هم وزنه تونه

من زندگیم رفته به باد
بچه ننه دارم برات

وقتی ابرو برمیداری
نازتر میشی از قناری

اینطور نرو تو چشم ما
خندم میگیره اسمان

یادت میاد ای بی وفا

چندی منه زجرم دادی

چندی موندم چشم انتظار
شاید بیای سر قرار

میگفتی ننم نمیذاره
بیام بیرون سر قرار

داشم بشم گیر میده وا
کردش الم شنگه ای بلا

حالا چی شده ,ای بی حیا
هر رو میری سرقرار

ننت بشت(بهت]گیر نمیده
خدا ده شکر ای روزگار

امروز بدجور حالم خراب
عرق سگی برام شراب



دارم دیه قاطی میکنم

بچه ننه
[لینک]
دیدگاه · 1391/11/23 - 16:53 ·
5
شهرزاد
249751_105105172913387_2775389_n.jpg شهرزاد
این داستان در باره یک دختر که معلم روستا بود و یک پسر باغبان است . بزرگترین آرزوی پسر این بود که هر روز در کنار پنجره صدای زیبای دختر را بشنود . او فکر می کرد که هیچ کسی همانند این دختر صدای نرم و دلنشین ندارد . اما روزی از روزها ، پسر متوجه شد که صدای دختر گرفته است . او در گوشه ای از حیاط مدرسه مخفیانه به داخل کلاس نگاه می کرد و متوجه شد دختر از نهایت درد گلو چهره اش تغییر کرده است .
...
... ادامه
Mohammad
archiv 3.JPG Mohammad
پرستو صالحی: زادروزت خجسته باد، آقا محمدعلی فردین

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ترسم آن روز بیایی که نباشد بدنم

کوزه گر کوزه بسازد زخاک بدنم

لب آن کوزه بسازند زخاک لب من

بی خبر لب بگذاری به لبان دهنم . . .
... ادامه
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ