یافتن پست: #خاطرات

√√★nima★√√
√√★nima★√√
):ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺳﯽ ﺳﯽ ﯾﻮ ): ﺑﺮای ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﻣﺤﺒﻮﺑﻤﻮن ﺣﺘﻤﺎ دﻋﺎﮐﻨﯿﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﻫﻤﻤﻮن ﺧﺎﻃﺮاﺗﯽ ﺑﺎ اﻫﻨﮕﺎش دارﯾﻢ اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺧﺪاﺳﻼﻣﺘﯿﺸﻮ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﮔﺮدوﻧﻪ و دوﺑﺎرﻩ ﮐﺎرای ﺟﺪﯾﺪ ازش ﺑﺸﻨﻮﯾﻢ
... ادامه
sam
sam
دردت نیاد رفیق

با توام آره با خود تو
تویی که حتی یه بار آهنگش رو شنیدی و باهاش 3 دقیقه خاطره داری
اون سه دقیقه از خاطره مال خودته
نسل من و تو هم که با خاطراتش زنده اس
کسی که اون سه دقیقه خاطره رو برات ساخت داره عجیب میجنگه با درد
نذار خاطره ات بمیره
دردت نیاد رفیق سه دقیقه چشمات رو ببند و از خدا براش سلامتی بخواه
یه وقتایی آدما با مشتاشون راه دنیا رو عوض میکنن
یه وقتایی هم با قلباشون
از ته قلبت
خیلی هم نه
فقط به اندازه طول یه آهنگ براش آواز سلامتی بخون
برای مرتضی پاشایی
... ادامه
bamdad
bamdad
هوا سرد است...

تو مرا تنگ در آغوش می گیری.

تنت را بو میکشم

دستانت را می فشارم

هوا سرد است ... دلم می لرزد

اما

گرمای قلبت را حس میکنم

مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.

همه عمر شراب شیراز خواهی ماند

آنجا در آن دور دست ها

خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم.

همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد

لبخند میزنم... لبخند می زنی برای همه‌ی گذشته ها

سهم من... همه‌ی خاطرات تو شد برای همه عمر

{-128-}
دیدگاه · 1393/08/12 - 22:31 ·
3
فردا و دیروزباهم دست به یکی کرده.دیروز با خاطراتش مرا فریب داد.فردا با وعده هایش مرا خواب کرد وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود.. آلبر کـآمو ..
دیدگاه · 1393/08/9 - 19:27 ·
3
Majid
124.jpg Majid
سنگین کام میگیری مرد!

در این سرمای خیابان به یاد

کدام نارفیق دود میکنی

لحظه ، لحظه خاطراتت را...؟
دیدگاه · 1393/08/7 - 03:52 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
رفتن که بهانه نمی خواهد
یک چمدان می خواهد
پر از دلخوریهای تلنبار شده
... ... و گاه حتی دلخوشی های انکار شده
. . .
... رفتن که بهانه نمی خواهد
وقتی نخواهی بمانی
با چمدانِ خالی که هیچ
بی چمدان هم می روی
. . .
ماندن
. . .
ماندن امّا بهانه می خواهد
دستی گرم
نگاهی مهربان
دروغهای دوست داشتنی
دوستت دارم هایی که هرگز نمی شنوی
دوستت دارم هایی که می شنوی
امّا باور نمی کنی
یک فنجان چای
بوی عود
یک آهنگ مشترک
خاطرات تلخ
خاطرات شیرین
بحث و جدل های گهگاه
و
. . .
وقتی بخواهی بمانی
حتّی اگر چمدانت پر از دلخوری باشد
خالیش می کنی
و بااااااااااززز هم می مانی
. . .
می مانی
. . .
وقتی بخواهی بمانی
نم باران را رگبار می بینی و
بهانه اش می کنی برای نرفتنت
. . .
آری
آمدن دلیل می خواهد
ماندن بهانه
رفتن هیچ کدام,,,,,,
... ادامه
Mohammad
1393933060560480_large.jpg Mohammad
ıllı YAŁĐA ıllı
سبز ترین خاطرات ازآن کسانیست که ، در ذهنمان دوستشان داریم
تولدت مبارک آبجی خانوم ، انشاالله به تمام آرزوهای خوبت برسی {-180-}{-155-}{-130-}
{-220-}{-221-}{-222-}
{-224-}{-224-}
MONA
Screenshot_2014-10-06-10-12-52.png MONA


با چی خالی کنم هر شب یه بغضی قد یه کوهُ
شبایی که بغل کردم یه قاب عکس بی روحُ
کجایی که ببینی من چه دردی میکشم بی تو
چه زجری میشکم وقتی میبینم جای خالیتو..

تو رفتی خاطرات تو
رفیق ِ اشک چشمامن
در و دیوار این خونه غریبی میکنن با من
یه دریا بودی و چشمم حریف بغض دریا نیستی
تو اونقدر دور رفتی که ازت
یکــ قطره پیدا نیست..

کجــایی .. که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام


♫♫♫

منو تو ما شده بودیم عذابم میده من بودن
با داغ ِ دوری از دستات یه عمری تن به تن بودن
دلم میگیره از تقدیر که دور از هم رهامون کرد
اگه قسمت جدایی بود واسه چی آشنامون کرد..

کجــایی .. که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام
... ادامه
[لینک]
bamdad
bamdad
ıllı YAŁĐA ıllı آهنگ پروفایلت رو خیلی دوست دارم
من از آهنگای غمگین و ملایم خیلی خوشم میاد
مازیار فلاحی منو یاد خاطرات غم انگیز گذشته میندازه
یاد اشتباهات
یاد تلاشایی که کردم تا بشه اما...
یاد خیلی چیزا
سالهاست آهنگ موبایلم قلب یخی هستش :(
Mostafa
Mostafa
1 ساعت پیش برای یه کاری رفتم کافه کلاه با مدیرش حرف بزنم میدونستم پاتوق یکی از دوستام اونجاس برای اینکه کارامو راحت تر انجام بدم, آشنایی دادم که دوست اشکانم , همون لحظه برگشت گفت میدونی از پریشب تو کما ست :|
الان هنوز تو شوکم همینجوری خاطراتشم داره از جلو چشم رد میشه :(
soheil
soheil
خاطرات حضرت آدم:
روزی وارد زمین شدم . ترس تمام وجودم را فرا گرفت . ناگهان حسی عجیب به من دست داد.
به خدا گفتم مرا چه شده است؟ جواب داد تو گرسنه ای . باید به دنبال چیزی برای خوردن باشی. محزون و ناراحت به دنبال اندک چیزی برای خوردن میگشتم که ناگهان چیزی توجه من را به خود جلب کرد.
با دقت که نگاه کردم تخته سنگی را.دیدم که روی آن نوشته بود:
ساندویچی حاج احمد [!] و پسران!
خداوکیلی دیگه اینو نشنیده بودین
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/1 - 23:44 ·
7
هـــــستی جـــون
هـــــستی جـــون
نوشتی که دیگه منو نمی خوای

دیگه نیازی تو به من نداری

نوشتی که لنگه ی من زیاده

واسه همین دیگه دوستم نداری

واست نوشتم که دیونتم من

تورو خدا نگو منو نمی خوای

به من نگو لنگه ی من زیاده

نگو دیگه سراغ من نمیای

نوشتی که همش یه بازی بوده

یه بازی قشنگ بچگونه

خواستی ازم که عاشقت نباشم

من برم از یاد تو بی نشونه

واست نوشتم که چه زود خراب شد

قصر قشنگ عشقو عاشقیمون

به جز یه مشت خاطره ی خیالی

از اون روزای خوب چی موند برامون

نوشتی که دیگه اسمتو نیارم

حتی تورو به یاد خود نیارم

عکسی که از چشات گرفته بودم

دیگه توی قاب دلم نذارم

واست نوشتم که خدا نبخشه

کسی رو که تورو ازم جدا کرد

تموم مهربونیاتو دزدید

با بازی هاش شیطونو آشنات کرد

نوشتی که دوست نداشته باشم

اینم یه جور بازی روزگاره

تا ابدم که منتظر بمونم

این انتظار فایده ای نداره

واست نوشتم برو به سلامت

اما نرو از توی خاطراتم

اینم بگم شاید دلت بلرزه

که تا ابد من خاک زیر پاتم
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/1 - 21:25 ·
5
bamdad
bamdad
سکوت می کنیم....



به یاد تمام "دوستت دارم" هایی که در گلو ماند !

سکوت می کنیم...

به احترام تمام خاطراتی که درودیوار زندگی را آذین بسته اند !

سکوت می کنیم...

برای لحظه ای بیشتر باهم بودنمان . . . .

و سکوت انگار سخت ترین کار ِ دنیاست !

سکوت می کنیم !

آخ !

دیدی چه شد ؟

من با همین کلمات سکوتم را شکستم....

:(
دیدگاه · 1393/06/31 - 22:00 ·
5
√√★nima★√√
√√★nima★√√
ﺑﻪ ﭼﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

،ﺗﻮ ﮐﻪ اﻧﺘﺨﺎﺑﺖ را ﮐﺮدﻩ ای ،ﻓﺎﺣﺸﻪ زﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻦ ﻣﯿﻔﺮوﺷﺪ ،ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ را در آﻏﻮش داری دﯾﮕﺮی را زﯾﺮ ﺳﺮ !...و ﺧﺎﻃﺮات دﯾﮕﺮی را در ﻗﻠﺐ{-6-}
دیدگاه · 1393/06/17 - 19:39 ·
1
bamdad
bamdad
ترسیم کن خاطرات شادت را با دیگری

تقسیم کن دلتنگیهایت را با من

تحمل دیگری هایت را دارم اما نگرانی هایت را نه

{-38-}
دیدگاه · 1393/06/15 - 22:09 ·
6
bamdad
bamdad
خدایا اجازه هست نا صبوری کنم؟

از صبوری خسته ام!

از فریاد هایی که در گلویم ماند و میماند

از خاطراتم با بالشم و از حرفایی که زنده به گور شد در گورستان دلم...

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه هایت را پنهان کنی و باهزاران دروغ...

دیگر آرزویم پرواز است...

:(
دیدگاه · 1393/06/14 - 21:53 ·
5
bamdad
bamdad
گرگها هميشه زوزه نميكشند ...

گاهي هم مي گويند:

دوستت دارم ...

و زودتر از آنكه بفهمی بره ای،

ميدرند خاطراتت را

و تو ميمانی با تنی كه بوی گرگ گرفته.....!

:(
دیدگاه · 1393/06/14 - 21:51 ·
5
bamdad
bamdad
یاد آن روز بخیر

هیچ کس با دل من کار نداشت

و دلم همدمی جز در و دیوار نداشت

یاد آن روز بخیر

کسی از راز دل آگاه نبود

شاهد بی کسیم جز شب و جز ماه نبود

یاد آن روز بخیر

من و دل هر دو به راهی بودیم

راه می پیمودیم

منزلی می رفتیم

بعد می آسودیم

بی خبر از همه جا و همه کس

گرم پیمودن راه

راه را می فرسودیم

یاد آن روز بخیر

که جهان من عبارت بود از

کوچه ای تنگ و قشنگ

به درازای امید

کوچه ای که همه سویش جاری

نهر های خورشید

که در آن می پیچید

بوی گل از همه رنگ

یاد آن روز بخیر

دشمنی ها همه در بازی بود

بهترین دوست من

دشمنم بود که در بازی بود

یاد آن روز بخیر

من به فریاد بلند

به همه می گفتم

آتش عشق بسی جانسوز است

به سراغش نروید

که گرفتار شوید

شب طوفانی عشق

از کجا چون روز است

یاد آن روز بخیر

عشق مجانی بود

و فراوانی بود

و بسی آنی بود

با نگاهی می شد

یک سبد عشق خرید

بعد با چشم به هم برزدنی

سوز هر عشقی را

می شد از سینه زدود

چه گذرگاه عجیبی است زمان

وه چه شوری دارد

یادی از آن دوران

گرچه از آن دوران

سالها می گذرد

خاطراتش اما

خاطراتی است جوان

{-35-}
صوفياجون
Alissa1.jpg صوفياجون
bamdad
bamdad
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ..

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺮﮔﺶ ﺷﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ

ﺩﺳﺖ ﺩﯾﺪ .

ﺧﺪﺍ : ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻨﻪ !

ﻣﺮﺩ : ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ؟ ﻣﻦ ﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ !

ﺧﺪﺍ : ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻨﻪ .

ﻣﺮﺩ : ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﺕ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟

ﺧﺪﺍ : ﻣﺘﻌﻠﻘﺎﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ .

ﻣﺮﺩ : ﻣﺘﻌﻠﻘﺎﺕ ﻣﻦ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻦ ؛ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻡ ،

ﭘﻮﻟﻬﺎﯾﻢ ﻭ ......

ﺧﺪﺍ : ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ

ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﻣﺮﺩ : ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﭼﯽ؟

ﺧﺪﺍ : ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

ﻣﺮﺩ : ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭﺩﻭﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ؟

ﺧﺪﺍ : ﻧﻪ ، ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻮﻗﺘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ .

ﻣﺮﺩ : ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻢ ؟

ﺧﺪﺍ : ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﻮﺩ .

ﻣﺮﺩ : ﭘﺲ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻌﺒﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺪﻧﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ!

ﺧﺪﺍ : ﻧﻪ، ﻧﻪ .... ﺁﻥ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻭﻏﺒﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﻣﺮﺩ : ﭘﺲ ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﺭﻭﺣﻢ ﺍﺳﺖ !

ﺧﺪﺍ : ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺭﻭﺡ ﺗﻮ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .

ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﺯﯾﺎﺩ ﺟﻌﺒﻪ ﺩﺭ

ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ !

ﻣﺮﺩ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ؟

ﺧﺪﺍ : ﺩﺭﺳﺘﻪ . ﺗﻮ ﻣﺎﻟﮏ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺒﻮﺩﯼ !

ﻣﺮﺩ : ﭘﺲ ﻣﻦ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ؟

ﺧﺪﺍ : ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ . ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ.

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...

ﻗﺪﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشیم

:(
دیدگاه · 1393/05/31 - 23:30 ·
3
bamdad
bamdad
خاطراتت صف کشیده اند

یکی پس از دیگری...

حتی بعضی هایشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند

و من...

فرار میکنم از فکر کردن به تو

مثل رد کردن آهنگی که...خیلی دوستش دارم...خیلی!

:(
دیدگاه · 1393/05/31 - 23:16 ·
2
bamdad
bamdad
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
{-61-}
رضا
رضا
دیدگاه · 1393/05/17 - 18:12 در گیلک ·
7
bamdad
bamdad
"رفتن" !

رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !

"ماندن" !

ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...

وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى ،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام ......

{-15-}
رضا
b48c5caa270b97eebb29a18949290e5d_500.jpg رضا
اگر حوصله داشته باشن کنیم .

فقط چند تا نکته رو رعایت کنید :
1. فقط یک بیت از شعر رو تو نظرات بنویسید و حتما اسم شاعر هم همراهش باشه در صورت امکان بزنید مثلا و...

2. شعری که می نویسید حرف اولش باید مشابه آخرین حرف شعری باشه که نفر قبلی نوشته .

3. طوری شعرها رو اضافه کنید تا بقیه هم مشارکت کنن یعنی بعد از نوشتن یک بیت شعر صبر کنید نفر بعدی جواب بده .

4. نظرات اضافی حذف میشن .

من یک بیت از حافظ رو میگذارم تا بقیه ادامه بدن .
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما
صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ