یافتن پست: #خاطرات

Majid
2a konid.jpg Majid
سلام امروز28/6/72
دیروز تولدم بود
و امروز هدیه مجید خراطها به من
دارم میرم بود وخاطراتم رو به یادم اورد
Mohammad
Mohammad
ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩم
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﭼﻪ ﻣﺎﻫﯽ هستی ؟؟ ﻣﻦ : مرداد
ﺭﻓﺖ……ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯼ ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻟﯿﺎﻗﺘﺘﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﺘﻮﻟﺪﯾﻦ مرداد {-18-}
رضا
1d737f5c38e5c190249b5dbc2e539739_XL.jpg رضا
دیدگاه · 1394/05/9 - 19:34 در وبگردی ·
6
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دیشب تا سه بیدار بودم چت می کردم حالا مغزم خوابه!
با چشای باز پشت میزم خوابم میره همش
رضا
رضا
امید یه اسکریپت برای تست نصب کرده دارم بررسی میکنم منو و جزئیات زیادی داره .
zoolal
zoolal
مردی
درحال
مرگ بود
وقتیکه
متوجه
مرگش شد
خدا رابا
جعبه ای
دردست دید

خدا :
وقت رفتنه

مرد :
به این زودی؟
من نقشه های
زیادی داشتم

خدا :
متاسفم
ولی وقت
رفتنه

مرد :
درجعبه ات
چی دارید؟

خدا :
متعلقات
تورا

مرد :
متعلقات
من؟
یعنی
همه چیزهای
من ؛
لباسهام
پولهایم و ـ ـ ـ

خدا :
آنهادیگر
مال تو
نیستند
آنهامتعلق به
زمین هستند

مرد :
خاطراتم چی؟

خدا :
آنهامتعلق
به زمان
هستند

مرد :
خانواده و
دوستانم؟

خدا :
نه ،
آنهاموقتی
بودند

مرد :
زن و
بچه هایم؟

خدا :
آنهامتعلق به
قلبت بود

مرد :
پس وسایل
داخل جعبه
حتما
بدنم
هستند؟

خدا :
نه ؛
آن متعلق
به گردوغبار
هستند

مرد :
پس مطمئنا
روحم است؟

خدا :
اشتباه
می کنی
روح تو
متعلق
به من است

مرد بااشک
درچشمهایش
و باترس زیاد
جعبه دردست
خدا راگرفت
و بازکرد ؛
دید خالی
است!

مرد
دل شکسته
گفت :
من هرگز
چیزی نداشتم؟

خدا :
درسته ،
تومالک
هیچ چیز
نبودی!

مرد :
پس من
چی داشتم؟

خدا :
لحظات زندگی
مال توبود ؛

هرلحظه که
زندگی کردی
مال توبود .

زندگی
فقط
لحظه ها
هستند

قدر
لحظه هارا
بدانیم و
لحظه هارا
دوست
داشته
باشیم
... ادامه
دیدگاه · 1394/04/10 - 21:44 ·
3
رضا
رضا
امشب هم عالی بود مخصوصا بخش شام خوردن و تعریف خاطرات گذشته بیمارستان و مردن بیمارها {-7-}
bamdad
bamdad
خدا همین جاست , نیازی به سفر نیست!

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند, خدا در دستان مردی است که

نابینایی را از خیابان رد می کند,

خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان میبرد,

خدا در جمله ی "عجب شانسی آوردم " است!!

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده وامده نزدیک من وتو!!

خدا کنار کودکی است که می خواهد از فروشگاه شکلات بدزد!!

خدا کنار ساعت کوک شده ی توست , که می گذارد 5دقیقه بیشتر بخوابی!!

از انسان های این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند ویک عکس با روبان مشکی:

از تولدت تا ان روبان مشکی, چقدر خدارا دیدی؟!

خدا را 7بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی؟

خدا همین جاست, نه فقط در عربستان!

خدا زبان مادری تو را می فهمد,نه فقط عربی را!

خدایا دوستت دارم ودوستانم را به تو میسپارم

که لحظه ای غم نبینند.

{-35-}
دیدگاه · 1393/12/29 - 23:31 ·
3
Majid
kaver-shayad.jpg Majid
مجید خراطها :

اگر از به ياد آوردن خاطرات گذشتتون رنج ميبريد اين آهنگ رو لطفا دانلود نكنيد !
از همه كسانيكه با اين آهنگ ارتباط برقرار ميكنند دعوت ميكنم عكس سلفي از خودشون با چشم بسته انداخته و براي من تگ يا دايركت كنن تا تو پيجم بذارم .
ميتونين عكس كسي كه دوستش داريد رو هم در دست بگيريد ...
... ادامه
رضا
رضا
تعطیلی سایتی که سالها عضوش باشی خیلی سخته تمامی دوستان و خاطرات و ... همه چیز حذف میشن .
دیدگاه · 1393/12/19 - 13:54 ·
4
Noosha
deltangam.jpg Noosha
اوج دلتــنگــی وقتــیه کــه نــه میتــونی صداشــو بــشنوی، نــه میتــونی ببیــنش
، فقــط بایــــد به عکــساش نگــاه کنــی و خاطراتو مرور کنی...
... ادامه
دیدگاه · 1393/12/15 - 18:38 ·
3
bamdad
692_pesarkhaleh.jpg bamdad
پسر خاله:آدما نباس دوست پیدا کنن

چون وقتی میرن وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی

وقتی نمیتونی درد و دل کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی ...

و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت

هی بغض تو گلوت گیر میکنه خفه ات میکنه آدما باس همیشه تنها بمونن

:(
دیدگاه · 1393/12/11 - 19:25 ·
4
رضا
15-2-24-211938Untitled-1.jpg رضا
Noosha
untitled.png Noosha
بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم ...
تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم...
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو ...
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/12/3 - 12:31 ·
5
Mohammad
4454545.jpg Mohammad
این هم دیدار مجید با بی بی
سنگ قبر بی بی قصه های مجید تولید 1370 صدا و سیمای مرکز اصفهان
قطعا بی بی و مجید خاطراتی رو با قصه های مجید برامون ساختند
... ادامه
bamdad
LARGE_nightmelody-com-0785.jpg bamdad
زندگی به زیبایی همین مدادرنگی هاست!




می تونی از شادترین رنگ ها شروع کنی




نگاهِ مهربونتُ صورتی کن




با رنگِ سبز؛ اندیشه تُ زیبا کن




به خاطراتِ قشنگت؛ رنگِ نارنجی بزن




با رنگِ آبی؛ آسمونِ دلتُ رنگ,آمیزی کن



با رنگِ زرد؛ قلبِ مهربونتُ طلایی و درخشان کن




با رنگِ قرمز؛ حرارتِ بیشتری به مهر و دوستیمون بده
.
.
.
رنگ بزن به زندگيت



نذار تا آخر عمر برفك زندگي سياه و سفيد رو تحمل كني



رنگ بزن ......

{-306-}
دیدگاه · 1393/11/18 - 20:30 ·
3
bamdad
bamdad
برای کشتن پرنده نیازی به تیر و کمان نیست...

بالهایش را که بچینی خاطرات پرواز روزی صد بار او را خواهد کشت...

:(
دیدگاه · 1393/11/9 - 19:50 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آن ها را دوست داریم ،
و به آن ها وابسته می شویم ..
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد
علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود ...
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد
باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم ...
جین وبستر
بابا لنگ دراز
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/15 - 15:42 ·
2
bamdad
bamdad
تو قول داده بودی
اگر آينه از خوابِ اتفاق بترسد
بسا بعد از شکستنِ دريا
خاطراتِ روزگارِ گريه و گهواره را به ياد آوری!
به ياد می‌آوری
اما سکوت
سرآغازِ رستگاریِ تمار روياهاست.


حالا مزارت کجاست کبوتر کوچک بی‌آسمانِ ما ...!؟

:(
دیدگاه · 1393/10/11 - 20:26 ·
5
Majid
14.jpg Majid
خاطرات را باید سطل سطل
از چاه زندگی بیرون کِشید.
خاطرات
نه سر دارند
و نه ته !
بی هوا می آیند تا خفه اَت کنند .
میرسند گاهی

وسط یک فکر
گآهی وسط یک خیابان
سردت میکنند
داغت میکنند
رگ خوابت را بلدند
زمینت میزنند
خاطرآت ؛ تمام نمی شوند
بلکه
تمــــامت میکنند .
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/10 - 16:14 ·
4
ıllı YAŁĐA ıllı
1418628222509.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
bamdad
bamdad
از اتاق خاطراتم بوی حلوا بلند شده است...

آرام فاتحه ای بخوان....

شاید خدا گذشته ام را بیامرزد...
دیدگاه · 1393/09/17 - 21:40 ·
4
bamdad
bamdad
دیروز و فردا هر دو نامردند ...!
دیروز با خاطراتش
و
فردا با وعده هایش ...
مرا فریب دادند
تا

نفهمم امروزم چگونه گذشت

:(
دیدگاه · 1393/09/12 - 20:16 ·
7
Mohammad
Mohammad
ıllı YAŁĐA ıllı

خاطرات یه مشهدی در روز عاشورا (طنز) :d :d
ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐِﺮﺩﯼ ﯾَﺮﻩ ؟
ﻫﯿﭽﯽ… ﺻُﺒﺶ ﺟﺎﺕ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺍَﺑﮑﻮﻩ
ﯾﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﻮﺑﯿﺎ ﻣِﺪﺍﺩ
ﺩﻭﺗﺎ ﮐﺎﺳﻪ ﻟﻮﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻧﻮﻥ ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﮒ!
ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻤﻮﺟﻮﺭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭَﻓﺘﻢ ﻓﻠﮑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻗﻮﭼﺎﻥ
ﺩﯾﺪُﻡ ﺍﯾﻄﺮﻑ ﺩﺭَﻥ ﭼﺎﯾﯽ ﻣﺪَﻥ ، ﺍﻭﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮﮐﺎﮐﻮ!
ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺷﯿﺮﮐﺎﮐﻮ ﺭﻩ ﺧﻮﺭﺩُﻡ ﺟﺎﺕ ﺧﺎﻟﯽ…
ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺍﻣﺪﻡ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺨﻮُﺭﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻭ ﺷﯿﺮﮐﺎﮐﻮ ﺣﺎﻝ ﻧِﻤﺪﻩ !
ﻣِﺰﻩ ﺷﯿﺮﮐﺎﮐﻮ ﺭﻩ ﻣُﺒﺮﻩ ! ﻧِﺨﻮﺭﺩُﻡ !
ﺍﻣﺪُﻡ ﺑﺮُﻡ ﻃِﺮﻑ ﺣَﺮَﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﯾَﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﻋﻘﺒﺶ ﺷﻠﻪ ﺯَﺭﺩ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ
ﺯﻭﺩ ﺩﻭﯾﺪُﻡ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ! ﯾَﮏ ﺷﻠﻪ ﺯﺭﺩ ﮔﺮﯾﻔﺘﻢ
ﺩﻭﺗﺎ ﻗﺎﺷﻖ ﺧﻮﺭﺩُﻡ ﺩﯾﺪُﻡ ﻣِﺰﻩ ﺍﺏ ﻣِﺪﻩ ... ﺍِﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﻮﺏ !
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﻭﻥ ﺷﻬﺪﺍ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪُﻡ ﺩﯾﺪُﻡ ﯾﮏ ﯾﺎﺭﻭ ﺩﺭﻩ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭻ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻣِﺪﻩ
ﺭﻓﺘﻢ ﯾﮏ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭻ ﮔﺮﯾﻔﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩُﻡ
ﮔﻠﻮﻡ ﮔﯿﺮﯾﻔﺖ. ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭼﺎﯾﯽ ﺧﻮﺭﺩُﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪُﻡ ﺣﺮﻡ !
ﯾَﮏ ﺳِﻼﻡ ﻣَﺸﺪﯼ ﺩﺍﺩُﻡ ﺑﻪ ﺍﻗﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣَﺮﻡ!
ﺗﻮ ﺣَﺮﻡ ﯾَﮑﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﺯﺩُﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩ
ﯾَﮏ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﮎ ﺳﯿﻨﻪ ﺯﺩﻥ ﻣﺎ!
ﻣﺎﯾَﻢ ﺷﻮﺭ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﮔﺮﯾﻔﺘِﻤﺎ ﺑﺰﻥ ﮐﻪ ﻣِﺰﻧﯽ
ﺍﻻﻥ ﺍﯼ ﻗﻔﺴﻪ ﺳﯿﻨَﻢ ﺩﺭﺩ ﻣُﮑﻨﻪ ﺑَﺪﺟﻮﺭ!
ﻧﻮﺣﻪ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺭَﻓﺖ ﺍﻣﺪُﻡ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﯿﻔﻮﻥ
ﺑﺪُﻡ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﺪﻧﻢ ﮐﺠﺎ ﺭَﻓﺖ
الانم اسهال رفتوم
bamdad
bamdad
باید از خاطرات ترسید مبادا باور زندگی را فلج کنند...


که وقتی خاطرات بی حیا شوند


دلتنگی، بزرگ تر از رسالت گریه می شود


دیگر فرقی نمی کند به شک دیوار تکیه دهی


یا پشت آبروی خیابان پناه بگیری...


این خاطرات، تمام نمی شوند که دوباره شروع... نــ / ـشوند..


می دانی..


مادامی که هرکس درون خودش خیابانی برای قدم زدن داشته باشد


بی اختیار در آن زمین گیر می شود...

:(
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ