<strong>داستان فوقالعاده جالب</strong><br> مرد متاهل با منشی خود رابطه داشت. یک روز باهم به خانه منشی رفتند و تمام بعد از ظهر باهم عشق بازی کردند، بعد خسته از خستگی به خواب رفتند. ساعت هشت شب مرد از خواب بیدار شد، به سرعت مشغول پوشیدن لباس شد و در همین حال از معشوغه اش خواست تا کفشهایش را بیرون ببرد و روی چمنهای باغچه بمالد تا کثیف به نظر برسد. بعد از پوشیدن کفشها به سرعت راهی خانه شد. در خانه همسرش باعصبانیت فریاد زد: تا حالا کجا بودی؟ مرد پاسخ داد: من نمی توانم به تو دروغ بگویم، من با منشیم رابطه دارم و ما تمام بعد از ظهر را مشغول عشق بازی بودیم !!! زن به کفشهای او نگاه کرد و گفت: دروغگوی پست فطرت من میدانم که تو تمام بعد از ظهر را مشغول بازی گلف بودی
... ادامه
اين روش توي خدمت خيلي بدرد ميخورد يادش بخير دوران خدمت
1391/06/31 - 00:33تو آموزشی خدمت هم یه عده این کارو میکردن .
1391/06/31 - 00:33دقيقا توي آموزشي و دوره كد بدرد ميخوره
1391/06/31 - 00:38شهریار تنبل
1391/06/31 - 00:39