shaghayegh(پارتی_السلطنه)
نیمه شب ، آواره و بی حس حال در سرم سودای عشقی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را
همچو راضی ، مبهم و سر بسته بود چون من از تکراره او هم خسته بود
آمده هم اشیان شد با من او هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او نا توان بودو توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبسگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر
مسته او بودم زدنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمدو با خلوتم دم ساز شد گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورق بان شوی دریاست بی تو شام بیفرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده
گفت، گفت در عشق
پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت
دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را
همچو راضی ، مبهم و سر بسته بود چون من از تکراره او هم خسته بود
آمده هم اشیان شد با من او هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او نا توان بودو توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبسگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر
مسته او بودم زدنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمدو با خلوتم دم ساز شد گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پابرجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورق بان شوی دریاست بی تو شام بیفرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده
گفت، گفت در عشق
... ادامه
[لینک]
مرسی این دکلمه فوق العادست
1391/11/27 - 21:32خواهش
1391/11/27 - 21:38