Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #خودش

abbasali
abbasali
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.

بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.

آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!
... ادامه
محمد
محمد
شنگول چند وقتیه گیج شده که چرا خودش یه داداش داره ولی خواهرش دوتا
محمد
محمد
یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!!
میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه…!
بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!!
یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه! تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن:
انتگرال بگیر…!!!
... ادامه
abbasali
abbasali
اینکه یه آدم بیشتر از صد سال عمر نمیکنه ، معرفه اینکه یه آدم ، بیشتر از یه قرن نمیتونه خودشه با تغییرات محیطش هماهنگ کنه بنابراین اگر مرگ نبود، جاشو دیوانگی و سرگشتگی می گرفت.
... ادامه
دیدگاه · 1390/08/6 - 13:14 ·
abbasali
abbasali
یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!! میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه…! بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!! یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه! تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن: انتگرال بگیر…!!!#{-126-}
دیدگاه · 1390/08/6 - 13:11 ·
امید
امید
وب سایت روستای چلیکدان افتتاح شد {-7-}{-7-}{-7-}{-7-}{-7-}{-7-}{-7-}
[لینک]
abbasali
abbasali
یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند. یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد. روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد. روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا کند تا این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد............<br><br><br><br><br><br>{-72-}<br><br><br><br><br><br><br><br><br><br><br> خیلی منحرفید! حواستون کجاست ؟ شوهرش انگلیسی صحبت می کرد
Seddigheh
Seddigheh
همه چیز در جهان برای بودن آدمی است<br>و درد این است که "بودن"،<br>خود برای چیست؟<br><br>(دکتر علی شریعتی)
تشنه لبان
تشنه لبان
داستان کوتاه "پادشاه و تخته سنگ" زمان‌هاي قديم، پادشاهي تخته سنگي را در وسط جاده قرار داد و براي اين که عکس‌ِالعمل مردم را ببيند، خودش را جايي مخفي کرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي‌تفاوت از کنار تخته سنگ مي‌گذشتند. بسياري هم غرولند مي‌کردند که اين چه شهري است که نظم ندارد. حاکم اين شهر عجب مرد بي‌عرضه‌اي است و… با وجود اين هيچ کس تخته سنگ را از وسط راه برنمي‌داشت. نزديک غروب، يک روستايي که پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديک سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناري قرار داد. ناگهان کيسه‌اي را ديد که وسط جاده و زير تخته سنگ قرار داده شده بود. کيسه را باز کرد و داخل آن سکه‌هاي طلا و يک يادداشت پيدا کرد. پادشاه در آن يادداشت نوشته بود: “هر سد و مانعي مي‌تواند يک شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:51 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست حتی نفس‌های مرا از من گرفتند من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست باید خدا هم با خودش روراست باشد وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:47 ·
1
abbasali
abbasali
یه یارو لبه پشت بوم یه ساختمون 12 طبقه واستاده بود و میخاست خودشو بندازه پایین. بهش میگن میخای خود كشی كنی؟میگه: پـَـ نـَـ پـَـ اومدم ماشینمو پارك كنم
... ادامه
abbasali
abbasali
<strong>ادامه از پست قبل</strong><br>» میگن خاله ریزه رفته مکه و حاج خانوم شده, تو مجالس زنونه روضه می خونه و خرج زندگی خودشو شوهر معلولشو ازین راه در می آره! قاشق سحر آمیز و جنگلی ام دیگه تو کار نیست! جیمبو رو از رده خارج کردن(اینو دقیقن نمی دونم, شایدم اجاره دادنش به ایران ایر!!) » چوبین خیلی وقته که مادرش و پیدا کرده و دنبال یه وامه تا ازدواج کنه! » حنا خانوم دکتر شده, مادرشم از آلمان برگشته کنارش! » خپل رو از باغ گلها انداختنش بیرون, اونجا یه برج 1000 طبقه ساختن! (چند روز پیش کنار یه سطل آشغال دیدمش - خیلی لاغر شده!) » خانواده دکتر ارنست همسایه مونن, هر سه تا بچه اش رفتن, زن دکتر خیلی مریضه! » رابین هود رو تو اسلام شهر گرفتنش - به جرم شرارت!- هفته دیگه اعدامش می کنن! » سوباسا و کاکرو قهرمان جهان شدن, خوب که چی؟! » کایوت, بالاخره رود رانر رو گرفت ولی از شانس بدش ! آنفولانزای مرغی گرفت و... اونم مرد! » لوک خوش شانس ساقی محله مونه! » مارکو پولو تو میدون راه آهن یه میوه فروشی زده - میگن کارش خیلی گرفته! » گربه سگ عمل کردن و جدا شدن! » ملوان زبل تو کار قاچاق آدمه! »....
... ادامه
a.ž.ה.a.$
a.ž.ה.a.$
بعضی وقت ها ؛ یه جاهایی هست که دلت نمیخواد چیزی بفهمی !!<br> مغز کمکت میکنه ... <br>یا اصلا نمیفهمه ... <br>یا خودشو میزنه به نفهمی... <br>ولی امان از دست این دل بی صاحاب ... <br>یه چزایی رو میفهمه که نباید بفهمه ...<br> یه نمونش همین که فهمید تو دیگه مال من نیستی
... ادامه
صفحات: 129 130 131 132 133

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ