یافتن پست: #خیلی_زیبا

ıllı YAŁĐA ıllı
anhdepblog.com_rain54.gif ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
NILOOFAR
NILOOFAR
موضوع انشا : خوش بختــــــی …



به نام خدا


خوش بختی یعنی اینکه قلب پدرت بتپد …


پایان !!!
مائده
مائده
این سرشت زمانه است
زنجیره ی افسوس های سرگردان
این رسم وادی دیو سیرت است
من از همین جا
درست اینجا
همین دنیای فانی
در این بدرود ها
در این ایام وانفسا
فریاد وارانه می گویم :
من عاشق تو هستم
تو عاشق او
او عاشق دیگری
...
همه درد مندیم و گلاویز با تنهایی
جان به ستوه امد از این همه بی کسی
و درد مشترک بی هم نفسی...
... ادامه
NILOOFAR
NILOOFAR
خداوند نور است و جایی که نور هست تاریکی نیست ؛

چشم و دلتان روشن
ıllı YAŁĐA ıllı
2890.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
... ادامه
دانا
دانا
زن جوان از انجا امده بود. شنيد. برق عجيبي در چشمانش نمايان شد . او بلافاصله بيمار را شناخت . مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد . براي نجات زندگي وي بکار بگيرد . مبارزه انها بعداز کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد روز ترخيص بيمار فرا رسيد زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند . نگاهي به صورتحساب انداخت . جمله اي به چشمش خورد: همهمخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است . امضا دکتر هاروارد کلي زن مات و مبهوت مانده بود. به ياد انروز افتاد.پسرکي که براي يک ليوان اب در خانه را به صدا در اورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير اورد. اشک از چشمان زن سرازير شد فقط توانست بگويد خداشکر... خداشکر.. خدايا شکرکه عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد . ارزوتو از خدا بخواه بعد ايه زيرو بخون بسم الله الرحمن و الرحيم لاحول ولاقوه الا بالله العلي العظيم
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
.
گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند . . .
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
هوا گـَـرم بود نسيمـے مُلايــم مے وزيـد چه هنــرے بود رقص ِ بلونــدے هايت در هوا چه خنـَـك مي شدے با آن آستيــن كوتاه چه جذاب بـودے با آن عشـوه و خنده هـا كنـــآرم نشستـه بودے و حس نكــردے لــــذت مرا وقتے راننــده مــرا "خانـوم" خطــاب كرد و تــو را "خانــومي" ... و مـלּ همچناלּ به خانم بودלּ خود مے بالم...
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
515199_ekCnIuX7.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن

اگه میشه فقط گاهی،بیا دستامونو ها کن

خدایا!سرده این پایین،ببین دستامو میلرزه

دیگه حتی همه دنیا،به این دوری نمی ارزه

تو اون بالا من این پایین،دو تایی مون چرا تنها؟

اگه لیلی دلش گیره! بگو مجنون چرا تنها؟

خدایا! من دلم قرصه،کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت ،که حتی روز،روشن نیست

کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته،زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی،که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت،اگه میشه منم جا کن!! {-41-}
مائده
normal_Avazak_ir-Light385.jpg مائده
دلم آرامش دریایی میخواهد
که در پس تلاطم موجهایش
صدای عشق نوازشگر لحظه هایم باشد...
" دلم تو میخواهد "
با لبخند یاسی ات....
که به یکباره مست میکند
تمام مرا...
عشق های افراطی بلوغ،
عزیزم های کلیشه ای،
وابستگی های کودکانه
نمیخواهم...
دلم تویی میخواهد که سکوتم را معنی کند..
... ادامه
مائده
doa-13900601061816.jpg مائده
ﺧﺪﺍﯾـــﺎ؛




ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ،



ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ!!



ﺩﺳﺖ ﭘُﺮ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ،



ﺩﺳﺘﯽ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﮔﻨـﺎﻩ



ﭼﺸﻤﯽ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿـﺪ



ﺑﻤﺎﻧﻢ ﯾﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ؟!
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها
♥هـــُدا♥
fu2768.jpg ♥هـــُدا♥
{-35-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
هنگامی که حضرت موسی از طرف خداوند برای رفتن به سوی فرعون و دعوت او به خداپرستی مامورشد برای خانواده و بچه های خود احساس خطرو نگرانی می کرد از این رو به خدا عرض کرد : پروردگارا چه کسی از خانواده ها و بچه های من سرپرستی میکند ؟ خداوند به موسی (ع) فرمان داد، عصای خود را براین سنگ بزن . موسی عصایش را برسنگ زد و آن سنگ شکست . در درون آن سنگ ، سنگ دیگری نمایان شد . حضرت موسی با عصای خود ضربه ای هم برآن سنگ زد و آن نیز شکست و در درون آن سنگ ،کرمی را دید که چیزی به دهان گرفته بود و آن را می خورد. دراین هنگام پرده های حجاب ازگوش حضرت موسی کناررفت و شنید که آن کرم میگوید : پاک ومنزه است خدایی که مرا می بیند و سخن مرا می شنود و بر جایگاه من آگاه است و به یاد من است و مرا فراموش نمی کند.

بدین ترتیب حضرت موسی دریافت که خداوند عهده دار رزق و روزی همه موجودات و بندگان است و با توکل براو کارها سامان می یابد.

آیه شش سوره هود:

" هیچ جنبنده ای روی زمین نیست جز آنکه روزیش بر خداست "
... ادامه
مائده
92f0a3f3622a49e38bffb7c9729433a1.jpg مائده
نمی نویسم …
کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…
گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…
نمی نویسم …
تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….
نـمـی نـویـسـمــ….
تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….
تـا نـخـوانـی…
نـدانـی….
کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!
مـی خـنـدمــ….
تـا یـادم بـمــانـد…
تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!
تـا یـادم نـرود…
کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…
تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان ....... سـابـق نـیـسـتـمــ…
شـکـسـتـه امــ….
روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….
ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….
و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…
خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…
و اکــنـون ایــن مـنـمــ! هـمـان ...... دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!
بـگــذار نـنـویـســـمــ…
مــن…
لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
... ادامه
Mostafa
Mostafa
سرباز
Mostafa
Mostafa
"مادر"
مردی مقابل گل فروشی ایستاده بودو میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد ،دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق می کرد،مرد نزدیک رفت و از او پرسید دختر خوب ،چرا گریه می کنی؟
دختر در حالی که گریه می کرد ،گفت :می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار است.مرد لبخندی زد و گفت با من بیا،من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ میخرم.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند مرد به دختر گفت مادرت کجاست؟می خواهی تو را برسانم،دختر دست مرد را گرفت و گفت آنجا،و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت،طاقت نیاورد و به گل فروشی برگشت ،دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد
{-31-}
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ