یافتن پست: #داستان

شهرزاد
شهرزاد
روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده كرد.
او گفت : آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود : هنگامی كه درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد كردند و زیبایی خیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ریشه هایی كه بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت...
... ادامه
Mostafa
Mostafa
داستـان کـوتاه آموزنده
گل رز و شمعدانی!

توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرد نگاه میکردم. 83;ر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.

زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت. شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود.

... زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم.
گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:
نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.
من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت.
گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟
بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:
اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند
ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.
... ادامه
MONA
MONA
روزی پیرزنی خواهم شد
و هر روز هزار بار،
داستان عشق تو را
برای پرستارها خواهم گفت..{-29-}
دیدگاه · 1391/10/12 - 05:18 ·
7
Majid
شير.jpg Majid
اگر روزی داستانم رانقل کردی بگو:بی کس بود،اما نا کس نبود.تنهابود،اماکسی روتنهانذاشت.

دلشکسته بود،امادل کسی رونشکست.کوه غم بود ولی کسی رو غمگین نکرد وشاید بد بود ولی برای کسی بد نخواست ….؟
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/11 - 15:55 ·
7
صوفياجون
L129289363479.jpg صوفياجون
متولدین ماه های مختلف و عشق
متولدین فروردین ماه :
به سوی من بیا
تا تو را حس کنم
و دنیا خواهد دید
داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهى بود

به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر می کند.
قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.
متولدین اردیبهشت ماه :
عشق را در چشمان من بنگر
چهره ی بر افروخته ام را ببین و عشق را حس کن
به صدای نفس های من گوش کن
و بشنو ترانه ی عشق را

عاشقی بی قرار است و کمرو ولی پر شهامت.
موسیقی بر او تاثیر فراوان دارد.
متولدین خرداد ماه :
با من به رویا بیا به رویای عشق
بیا تا بر فراز بلندترین کوه گام نهیم
بیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا کنیم
بیا تا به دورترین ستاره ها پر کشیم
بر عشق ما هیچ چیز ناممکن نیست

بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانه است.
متولدین تیر ماه :
بهشت هیچ است
در برابر گام برداشتن در کنار تو
در شبی زیبا
زیر نور ماه

دلی نازک و پر ز محبت دارد و از دل سوختن می هراسد.
متولدین مرداد
گویی خورشید گرمای خود را از دست داده است
و گل های سرخ عطری ندارند
و ستارگان دیگر نمی خوانند
آن گاه که چشم می گشایم و می بینم
با تو نیستم
... ادامه
MAZYAR
MAZYAR
در برابر تو کیستم ؟

.. من در برابر تو کیستم ؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام ! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است هرگز ، دو روح ، در دو اندام این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند … نه ، هیچ کلمه ای میان ما جایی نمی یابد … سکوت این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد .
... ادامه
Noosha
081.jpg Noosha
خدا را بخاطر خدا پرستش کن

نه بخاطر آدمها و اسطوره هایت،

این روزها ؛ داستان تلخیست

داستان مردی که، ایمانش به خداوند را

به انسان دیگری گره زده است

وقتی چنین می شود

سقوط او به سقوط ـش منجر می شود ...

به همین سادگی و تمام.
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/29 - 02:49 ·
4
Noosha
52367265184371253424.jpg Noosha
داستان خلقت زن:
خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"
خداوند گفت:
"قدر خودش را نمی داند...
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/29 - 02:06 ·
4
hamid
hamid
این بار از عشق نمینویسم عشق تو دلم مرده
سرنوشت منو به عشقی که میخواستم نرسوند
تا تهش بخون کنار تو نرو تا بگم داستان هزار توامنو
هزاری که بابتش جون هدیه کنی
هزاری که نباشه باید خون گریه کنی
خون گریه کنی وختی کرده خستت زمونه
وختی از خدا میخوای گرسنه بچت نمونه
وختی زنت تو جونی داره حس یه پیر زن
وختی از بی پولی داره حسه بیوزن
مثل بیوای که نداشت قرص اعصاب سرشو
واسه خرید اون قرص فروخت اعظای تنشو
اون زن از دسه بیچاره گی کلیشو فروخت...
و دختر بی خونه ای که دربست پا میده
سر هزاری کثیف با هر کس خوابیده
و خونواده ای که اونو از قسط ندیده
گرفتنش اونم خستس از بس نالیده
اون دختر قوربونی مردای کزای شد
اون دختر بازیچیه دستان کسانی شد
که ابروی ایرانو از تو ریشه کندند
سر هزاری خون مردمو تو شیشه کردند
بوی هزاری بیاد از دم بیهوشن
باهاشون باشه خداوپیغمبر کیلو چند
سر هزاری مردومو به قسم میکشند
داری منو میبینی که از زمونه بیزارم با وجود خستگیو دستای سست
قلم برمیدارم مینویسم شبونه بیدارم
کاغذ خطخطیه از درون بیمارم بهم تهمت میزنن میگن شرور دیوانه
ولی مهم نیس چون من جوونه ایرانم
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/23 - 14:26 ·
6
صوفياجون
صوفياجون
هرکس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا مشکند .
گل همیشه نازم . نبودی چاره سازم.نکردی مهربونی به قلب پر نیازم. آخه این اسمش وفا نیست راه و رسم عاشقا نیست. وقتی که دلم گرفته دلشکستن که روا نیست . دل شکستن که روا نیست.
تویی که بر سر من عشقتو منت می ذاری رنجی که به من می دی پای محبت می ذاری تویی که با همه مهری که که می گی به من داری. پس چرا سوختنمو به پای عادت می ذاری. محتاج محبتم خدایا مددی کن شاید که خدا بگیره دست پر نیازم شاید که خدا بتونه باشه چاره سازم .
{-35-}{-35-}{-23-}{-31-}{-31-}
صوفياجون
tarout_1223703759.jpg صوفياجون
و آخر داستان{-57-}{-41-}{-23-}
صوفياجون
tarout_1223703336.jpg صوفياجون
یه داستان قشنگ از نظر من{-41-}
نگار
نگار
هر شخص موفق یا داستان دردناک و هر داستان دردناک ، یک پایان موفقیت آمیز دارد

بنابراین سختی ها را بپذیر و برای موفقیت آماده شو . . .
دیدگاه · 1391/09/16 - 23:38 ·
5
شهريار
شهريار
در پي درخواست وزير آموزش و پرورش براي جداسازي كتاب درسي دختران و پسران ،‌ داستان دهقان فداكار در كتاب درسي دختران به صغراي فداكار تبديل شد!
داستان جديد:
صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد اول خواست پیراهنش را در بیاورد به چوبدستی اش ببندد و به آتش بزند، بعد یادش آمد که لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد، خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد. بعد خواست چادرش را استفاده کند که یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هر بهانه ای لخت بشود، او زن است و خدا به او عقل داده لذا نفت فانوسش را ریخت روی چوبدستی اش و آن را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار رفت اما دیگر دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرد و همه ی مسافران شهید شدند اما صغرای فداکار دین و اعتقادش را زیر پا نگذاشت.
... ادامه
Hamid
قلب مجروح.jpg Hamid
قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/9 - 22:35 ·
13
Noosha
20439704494704113178.jpg Noosha
داستان دیو و دلبرو شنیدی؟ دلبر وقتی عاشق دیو شد تا بهش گفت دوسش داره طلسم دیو شكست و به ادم تبدیل شد... حالا داستان منو گوش كن زمانی عاشق یه ادم شدم تا بهش گفتم دوستش دارم به یه دیو سنگ دل تبدیل شد اما من هنوز اون دیوو دوست دارم حتی اگه دلبرش من نباشم...!!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/8 - 09:46 ·
9
نگار
نگار
داستان زیر در ظاهر داستانی فکاهی و طنز به نظر میرسه ولی ارزش لحظه ای توقف و تامل کردن رو داره ....

==========================================

ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟

دوستش گفت: نه! علت مرگش چه بود؟

ملا گفت: علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!
... ادامه
نگار
نگار
هر شخص موفق یا داستان دردناک و هر داستان دردناک ، یک پایان موفقیت آمیز دارد

بنابراین سختی ها را بپذیر و برای موفقیت آماده شو . . .

.
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/30 - 14:46 ·
5
رضا
رضا
شمه‌ای از داستان عشق شورانگیز ماست/این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده‌اند

هیچ مژگان دراز و عشوهٔ جادو نکرد/آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده‌اند

ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست/قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده‌اند

در سفالین کاسهٔ رندان به خواری منگرید/کاین حریفان خدمت جام جهان‌بین کرده‌اند

نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران/عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده‌اند

ساقیا دیوانه‌ای چون من کجا دربر کشد/دختر رز را که نقد عقل کابین کرده‌اند

خاکیان بی‌بهره‌اند از جرعهٔ کاس الکرام/این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده‌اند

شهپر زاغ و زغن زیبا صید و قید نیست/این کرامت همره شهباز و شاهین کرده‌اند



قطعه شماره ۱۲
نگار
نگار
همه برای خوابیدن قصه و داستان می گویند،

جانم به فدای حـ سینـ ی که برای بیداریِ نسل ِ انسان، حماسه و روایتی ماندگار آفرید ...

آه، ... کربلا داستان دیگریست ...

و آه ... عباس ... و آه ... عاشورا ...
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/26 - 23:37 ·
5
صفحات: 15 16 17 18 19

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ