یافتن پست: #درخت

mostafa AZ
mostafa AZ
خانم معلمه سر کلاس از یه بچه تخسه می پرسه:‌ اگه سه تا گنجشک سر یه شاخه درخت نشسته باشن،‌ بعد ما یکیشون رو با تیر بزنیم، چند تا گنجشک رو درخت میمونه؟ بچهه میگه:‌ هیچی! معلمه میگه: نخیر دو تا میمونه. بچهه میگه: خوب اون دو تا هم از صدای تیر فرار میکنن دیگه.‌ معلمه یکم فکر میکنه، میگه: جوابت درست نبود ولی از طرز فکرت خوشم اومد! بعد شاگرده میگه:‌ خانم حالا ما یه سوال بپرسیم؟! معلمه میگه :‌ بپرس. پسره‌ میگه: اگه سه تا خانم تو خیابون بستنی بخورن، اولی گاز بزنه، ‌دومی لیس بزنه و سومی میک بزنه، کدومشون ازدواج کرده؟! معلمه یکم فکر میکنه، میگه:‌ خوب معلومه،‌ سومی! بچهه میگه:‌ نه...جوابتون درست نبود. اونی که حلقه دستشه ازدواج کرده، ولی از طرز فکرت خوشم اومد
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/11 - 12:09 ·
5
zoolal
zoolal
تمام نیمکتهای پارک دو نفره اند...
بی خیال...
به درخت تکیه میدهم...
دیدگاه · 1393/03/9 - 12:42 ·
7
atefe
atefe
ساده لوحا فک میکنن کتاب خریدن اوج روشنفکریه !
ولی مرحله ی بالاتری هم هست
که کتاب نمیخری تا به قطع درختان کمک نکرده باشی
ما اونجاییم بعــــــله آقا :|
دیدگاه · 1393/03/9 - 01:08 ·
6
zoolal
zoolal
به بعضیـــا باید گفـــت
سمــت مـــــن نیا
اعصـــــاب مـــن زیـــر درختــــ البــــالو گــــــم شـــــده!
دیدگاه · 1393/03/6 - 22:02 ·
5
bamdad
bamdad
ابــــ ـرها به آسمــــ ـان تکیه می کنند...
درختـــ ـان به زمین...

و انسانهـــ ـا به مهـــ ـربانی هـــ ـم...
دیدگاه · 1393/03/5 - 19:12 ·
4
...
...
مینوازدباران
سازخودراآرام..
میزندنبض درخت
میتپدقلب زمین...
دررگ گرم طبیعت
خون سبزی جاریست..
ای
حضورت سبزترازاین نوبهار
"جای تودردل تنگم خالیست"
شعرازنیما
درتراس
گاه باران{-41-}
دیدگاه · 1393/03/4 - 21:39 ·
5
...
...
یاروبانامزدش میرن پارک
یارومیگه:عزیزم اگه این درخت کاج زبون داشت الان به ماچی میگفت؟
نامزدش میگه:اگه زبون داشت میگفت:من زردآلوام..
{-18-}{-18-}
دیدگاه · 1393/03/4 - 19:34 ·
7
صوفياجون
T1374759321.jpg صوفياجون

زیباترین گلهای جهان

ساکورا "شکوفه گیلاس" نیز نامیده می شود. بیشتر گونه‌های درختان ساکورای پرورشی را ساکوراهای زینتی تشکیل می‌دهند و گونه هایی که به عنوان گیاهان تزئینی کشت می شوند میوه نمی دهند. این گل از دسته گل سرخ سانان می باشد و به عنوان قشنگ ترین گل دنیا در ردیف اول لیست ما قرار دارد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/3 - 23:09 در طبيعت ·
4
...
...
تمام نیمکتهای پارک دونفره اند!
بی خیال به درخت تکیه میدهم
آلیس کجایی؟
بیا..
اینجاعجیب ترین سرزمین دنیاست...!
دیدگاه · 1393/03/2 - 15:14 ·
2
zoolal
zoolal
هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند
ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند
گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد
نتیجه :
زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/1 - 11:52 ·
2
رضا
14-5-6-11059img_5816.jpg رضا
...
...
رامسر..
ویلا..
ویو..
دریااااااااا...
من و
شعرهایم..
مینویسم..
ازدریا..
درخت ..
جنگل ورود..
اینجا
تهران
ذهن هاهمه سولفاته شده..
شعرهاهمه منسوخ
منبع الهام همه شاعرها
سنگ وسیمان وسیاهی وغم است..
روزی خواهم رفت
ازاین شهرغریب
......
روزی خواهم رفت...
نیما{-35-}
...
...
راهی جزسقوط ندارد
برگ پاییزی..
وقتی میدانددرخت
عشق برگ تازه ای درسردارد..!
دیدگاه · 1393/02/21 - 19:10 ·
3
bamdad
bamdad
وقتی صدای خرد شدنت زیر پای عابران نوای دل انگیزی شد ،

دیگه چه فرقی میکنه روزی برگ سبز کدام درخت بودی ! ...
دیدگاه · 1393/02/19 - 23:04 ·
3
zoolal
zoolal
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد
فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
از یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشو
د اما وقتی زمانش برسد
یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/19 - 15:30 ·
4
bamdad
C2946037-1399538443910783large.jpg bamdad
تصور کن
یک شهر
بدون کبوتر
بدون درخت
بدون یک شب پر ستاره
بدون شاعر
بدون یک نامه عاشقانه
بدون باد
بدون ماه
بدون خنده‌های شاد
تصور کن
تصور کن یک شهر بدون تو
نمیدانی
هیچکس نمی‌داند
جذام با عشق چه می‌کند

:(
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:33 ·
7
bamdad
bamdad
اعتماد بعضی هارو خلال دندون داشت تنه درخت شده بود
دیدگاه · 1393/02/18 - 23:35 ·
5
bamdad
bamdad
کفش هایم کو؟



صبح خواهد شد

و به این کاسه ی آب

آسمــــان هجرت خواهد کرد

بـاید امشب بروم ... ... ... ...



هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود ... ... ...



باید امشب چمدان را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد ...بردارم

وبه سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست ...

{-35-}
...
...
بهترین متن ادبی سال ازنگاه منتقدان:
توسیب سرخ کدامین درخت پرتقالی
که هردانه انارت مانندهویج درکنارهم بردرخت نارنج آویزان است!
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
اعصاب ِ من {-97-}

زیر ِ درخت ِ آلبالو گُم شُده {-97-}
Noosha
download.jpg Noosha
آسان است برای من

که خیابان ها را تا کنم

و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود

آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد

آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم

و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود

آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم

و پیراهن خوابت کنم

آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد

برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم

و دل صخره را بشکافم

آسان است ناممکن ها را ممکن شوم

و زمین در گوشم بگوید : " بس کن رفیق"



اما

آسان نیست که معنی مرگ را بدانم

وقتی تو به زندگی آری گفته ای ....

{-35-}
دیدگاه · 1393/02/16 - 19:15 ·
6
Mohammad
65605_QASSdT8G.jpg Mohammad
یه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه،
دره به دره
صحرا به صحرا،
اون جا که شبا
پشت بیشه‌ها
یه پری می‌آد
ترسون و لرزون
پاشو می‌ذاره
تو آب چشمه
شونه‌می‌کنه
موی پریشون...

یه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
ته اون دره
اون‌جا که شبا
یکه و تنها
تک‌درخت بید
شاد و پرامید
می‌کنه به ناز
دس‌شو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه‌ش
سر یه شاخه‌ش
بشه آویزون...

یه شب مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره
از توی زندون
مث شب‌پره
با خودش بیرون،
می‌بره اون‌جا
که شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می‌کشن
تو خیابونا
سر میدونا:
عمو یادگار!
مرد کینه‌دار!
مستی یا هش‌یار
خوابی یا بیدار؟

*

مست ایم و هش‌یار،
شهیدای شهر!
خواب ایم و بیدار،
شهیدای شهر!
آخرش یه شب
ماه می‌آد بیرون،
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد می‌شه خندون...

یه شب ماه می‌آد
یه شب ماه می‌آد

Majid
Majid
پاییز سرد
درختان دلم را گرم کردند
“زرد” ، “قرمز” ، “نارنجی”
زمستان در راه است
تو میتوانی دلم را گرم کنی ؟
درختان فقط پاییز را دوام آوردند
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:57 ·
Majid
Majid
خدا

روزی تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگي ام را!

به جنگلی رفتم تا برای آخرين بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم: آيا می‏ توانی دليلی برای ادامه زندگی برايم بياوری؟

و جواب ‏او مرا شگفت زده كرد.

او گفت : آيا درخت سرخس و بامبو را می بينی؟

پاسخ دادم : بلی.



فرمود: ‏هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای كافی دادم. دير زمانی نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتر ‏رشد كردند و زيبايی خيره كننده ای به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمايان شد. در ‏مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت ‏رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشه ‏های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ريشه هايی ‏كه بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نياز داشت را فراهم می ‏كرد.

‏خداوند در ادامه فرمود: آيا می‏ دانی در تمامی اين سالها كه تو درگير مبارزه با ‏سختيها و مشكلات بودی در حقيقت ريشه هايت را مستحكم می ‏ساختی. من در تمامی اين مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم.
‏هرگز خودت را با ديگران ‏مقايسه نكن. بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايی جنگل كمك می كنن. ‏زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد می ‏ كنی و قد می كشی!
‏از او پرسيدم : من ‏چقدر قد مي‏ كشم.
‏در پاسخ از من پرسيد: بامبو چقدر رشد می كند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر كه بتواند.


‏گفت: تو نيز بايد رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه ‏بتوانی
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:29 ·
Majid
Majid
عشق ، محبت ، بخشش
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم !

درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری.

آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.

درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز.

و آن پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود. پسر بعد از چند سال، بدبخت تر از همیشه برگشت و گفت:

می دانی؟ من از همسر و خانه ام خسته شده ام و می خواهم از آنها دور شوم، اما وسیله ای برای مسافرت ندارم.

درخت گفت: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو.

پسر آن درخت را از ریشه قطع کرد و به مسافرت رفت. اما درخت هنوز خوشحال بود.

شما چی دوستان؟آیا حاضرید دوستانتان را شاد کنید؟ آیا حاضرید برای شاد کردن دیگران بها بپردازید؟ آیا پرداخت این بها حد و مرزی دارد؟

مسیح فرمود: بهترین دوست کسی است که جان خود را فدا کند.

آیا شما حاضرید به خاطر خوشبختی و شادی کسی حتی جان خود را فدا کنید. منظورم این نیست که باید این کار رو بکنید. منظور از این پرسش فقط

یک چیز بود، آیا کسی را بی قید و شرط دوست دارید؟ چند نفر؟

عیب جامعه این است که همه می خواهند فرد مهمی باشد ولی هیچکس نمی خواهد انسان مفیدی باشد.

درختان میوه خود را نمی خورند،

ابرها باران را نمی بلعند،

رودها آب خود را نمی خورند،

چیزی که برگان دارند، همیشه به نفع دیگران است.

اوشو: همه آنچه که جمع کردم برباد رفت و همه آنچه که بخشیدم، مال من ماند. آنچه که بخشیدم هنوز با من است و آنچه که جمع کردم از دست رفت.

در واقع انسان جز آنچه که با دیگران تقسیم می کند، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق، عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد.

هر چه بیشتر بدست می آوری، هرچه کمتر می بخشی، کمتر داری

زیگ زیگلار: محبت، یعنی دوست داشتن مردم، بیش از استحقاق آنها

این دقیقاً کاریه که خدا با ما کرده؟ کدوم از ما می تونه با جرأت بگه که من لیاقت داشتم که خدا من رو دوست داشته باشه؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:26 ·
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ