یافتن پست: #دوستی

bamdad
bamdad
دلگیرم از تنهایی های مکرر...

از مردمانی که بودنشان را ادعا میکنند...

و از زمانه که محبت طلب کردم و هیچ نبود...

نه دستی...

نه دوستی...

و باز هم تنهایی...!!!؟؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/28 - 15:10 ·
5
...
...
تاحالابه رابطه دوتاچشم دقت کردی؟
باهم بازمیشن..
باهم بسته میشن..
باهم میخندن..
باهم گریه میکنن..
باهم میچرخن..
جالب اینجاست که هیچکدوم هم اون یکی رو نمیبینه!
دوستی یعنی این..
حالادقت کردی این دوتاچشم فقط زمانی که یک دخترجلوشون ظاهرمیشه؛
یکیشون بسته میشه واون یکی بازمیمونه(چشمک)
نتیجه گیری اخلاقی:""دختربهترین ومحکمترین روابط دوستی روهم به هم میزنه""
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1b63b36ba67b.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
دیکتاتور تویی و آغوشت ! که هر بار مرا تسلیم می کند . . . !
...
43-001.jpg ...
؟؟؟؟؟
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
نـﮧ آرایش میـפֿـواهم ، و نـﮧ بینے ڪـﮧ عمل شـבه باشـב ! مـטּ نـﮧ عاشقم و نـﮧ بـﮧ בنبال نیمـﮧ گمشـבه ام ... مـטּ چنـבیست פֿـوבم را گم ڪرבه ام ! ڪسے פֿـبرے از او בارב ؟!
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
خوندنش حوصله میخواد .. ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﮕﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻏﻤﮕﻴﻨﻪ{-214-}
مرجان
مرجان
بعضیا دوستیشون مثل قرص خوردن میمونه✗✗✗☺☻♥

.هر هشت ساعت یک نفر✗✗✗☺☻♥
دیدگاه · 1392/09/22 - 22:09 ·
5
hastii
hastii
دوستی حس لطیفی است

نگهش خواهم داشت

چه تو نزدیک باشی چه دور...
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
دشمنی که صادقانه کینه ورزی کند را ترجیح میدهم

به دوستی که مخفیانه تحقیرم کند . . .
صوفياجون
1483030_464151833716137_585588883_n.jpg صوفياجون
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
دوستی مثل سیمان خیسه ، که هر قدر بمونی رفتنت سخت می شه ، اگر هم بری جای پات برای همیشه باقی می مونه.
setare
setare
اگه بوسه ها آب باشن ، من به تو دریا رو می دم...اگه در آغوش گرفتن ها مثل برگ باشه ، من به تو جنگل رو میدم...اگه دوستی یه سیاره ست ، من به تو کهکشان رو میدم...اگه عشق زندگیه ، من زندگيمو رو واسه همیشه میدم به تو
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/17 - 18:24 ·
9
shahin(غیرت_السلطان)
shahin(غیرت_السلطان)
خواهرم دیروز رفته مانتو خریده، از دیروز به جای اینکه بگه :خب الان چی بپوشم؟
میگه :خب امروز کجا بریم؟
کلن موجودای جالبین این دختر ها{-18-}
شهرزاد
شهرزاد
به ۳ عدد دختر باوفا جهت دوستی با امیرتتلو. ارمین تو اف و مجیدخراتها نیازمندیم
اولی لباساشو خودش از بشت ببنده
دومی بگه شبا کجاست
سومی هم به این بینوا کمک کنه یه وقت رگشو نزنه
... ادامه
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
چه دردیست در میان جمع بودن

ولی در گوشه ای تنها نشستن....

به رسم دوستی دستی فشردن

ولی با هر سخن قلبی شکستن
دیدگاه · 1392/09/12 - 19:40 ·
8
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
دوستی‌ نوشته...... قابل توجه کساني که از جاستين بيبر متنفر هستند

من زندگيم را مديون جاستين هستم!

در نهم مارس 2009 شش ماه بود که بعد از يک تصادف وحشتناک در کما بودم.

روزي پرستار من راديو را براي آهنگ جاستين روشن کرد.

خب من از جاي خود بلند شدم و راديو را خاموش کردم!!!
... ادامه
✔♥Дℓɨ♥✔
1460287_264396737046704_1772807134_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
Morteza
DSC00219.jpg Morteza
دیروز سفری کوتاه به دانشگاه سابقم داشتم.. دانشگاهی که برای من حکم بهترین ها رادارد.. هیچ گاه یادم نمی رود زمانی که پایم به آنجا باز شد برای انتقالی و بازگشت به هر دری می زدم به هیچ قیمتی نمی خواستم بمانم.. همه اش گله از خدا که چرا چنین شد.. حالا می فهمم که چرا می گویند اگر خدا نامطلوبی را سر راهت قرار داد بدان به صلاح توست.. این جمله برای من مصداق دارد..
چندماهی گذشت و عادت کردیم.. جای پایمان حسابی سفت شد..
دوستان بودند و زندگی شیرین خوابگاهی.. اما اگر بخواهم از حال دلم بگویم آنچنان روبراه نبود.. گویی چیزی کم داشت که در پی اش به هر دری می زد.. نمی دانم اسمش را چه بگذارم..
به قول حافظ سخن عشق نه آن است که آید به زبان...
چند ترم گذشت.. کسانی را دیدم که خوب تر از هر خوبی بودند.. دلشان مثل آینه صاف و زلال بود.. نگاهشان آدم را آرام می کرد.. حرف هایشان چون مرهمی زخم را درمان می کرد.. آنها خدا را جوری می دیدند که با نگاه من فرق داشت.. از زندگی چیزی می خواستند که من نمی خواستم.. به یقین آنها بندگان مخلص خدا بودند.. و کسانی که زندگیم را رنگ و بویی دیگر دادند.. گمشده من همان بود که از آنها آموختم... و آرام آرام همه چیز عوض شد... دیگر خوشی های گذشته برایم بی معنی شدند... هرچند نگاه های اطرافیان عوض شد اما من این "شدن" را دوست داشتم..
و دوستی من با شهدا از آنجا آغاز شد... وهمین آشنایی سرآغاز زندگی دوباره من شد..
دیروز که در دانشگاه قدم می زدم لحظه لحظه ی آن روزها برایم زنده شد.. دلم حسابی تنگ شد.. برای همه چیز.. یادم آمد اعتکاف سال پیش را.. مراسم هایی که در مسجد برگزار می شد و با دوستان می رفتیم.. مراسم چهلم شهید رحیمی و..
سری هم به دوستان شهیدم زدم.. سه شهید گمنام..سه دوست..سه همراه.. سه عزیز.. کسانی که لحظه های دلتنگی ام را همدم بودند.. شنواتر از هر کسی به حرف هایم گوش می دادند و در آن شهر غریب برایم برادری می کردند.. خدا می داند که چقدر دلم برایشان تنگ شده بود...
گاهی یک لحظه یک تصویر یک نگاه یک حال و یک تلنگر زندگیت را زیر و رو می کند...
و چه خوب می شود اگر آن تلنگر راهت را به سمت نور و آرامش عوض کند...
... ادامه
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ