یافتن پست: #دیوار

bamdad
bamdad
اگر دری میان ما بود ، می کوفتم ، درهم می کوفتم !
اگر میان ما دیواری بود ،بالا می رفتم ، پایین می آمدم ، فرو می ریختم !
اگر کوه بود ، دریا بود ، پا می گذاشتم بر نقشه ی جهان و نقشه ای دیگر می کشیدم !
اما میان ما هیچ نیست هیچ و تنها با هیچ هیچ کاری نمی شود کرد !

:(
دیدگاه · 1393/03/26 - 22:42 ·
3
...
love-mor92.jpg ...
تنهایی..
دیوار..
قهوه های سررفته ازحوصله ام!
اتاقی که چهارتاق بازروی من خوابیده..
چشم هایی که ازساعت کارافتاده ترند..
وشانه های تو
که زیربارباران نمیروند..
باید
گریه ام را
روی بیکسی هایم تنظیم کنم..
واین یعنی
""تنهایی""
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/21 - 13:09 ·
4
bamdad
bamdad
چه کسی می گوید تنهاست.. پس دیوار و سقف چه...اینها بودند که نگذاشتند اشکهایت را کسی ببیند...
دیدگاه · 1393/03/17 - 21:21 ·
3
...
1195_.jpg ...
خوب درودیوارنمیدونم...
ارواح خبیثه وپاک شب بخیر..
وااااااای ارواح..
ک..س..ی...
ا..ی..ن..جا..ن.....ی...ست....؟!
ب....ا...ی...
دیدگاه · 1393/03/17 - 02:35 ·
6
حمید
10101010101.jpg حمید
هرگز به آدم ها نخند !!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند...
به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند...
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند...
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد...
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی...
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته...
به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی...
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی...
نخند
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گاهی خجالت هم می کشند

به حجت هایی که تمام زندگی شان یک موتور است تا کوهی از بار را برای یک لقمه نان در کوچه پس کوچه های تنگ این شهر جا به جا کنند... نخند

به حجت هایی نخند که پشت شهرداری می ایستند تا هر کس و ناکسی را پشت موتورشان سوار کنند فقط به خاطره احتیاج !

به دستان حجت نخند

خیلی ساده ... نخند دوست من!!!
هرگز به آدم ها نخند
خدا به این جسارت تو نمی خندد؛ اخم میکند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/15 - 08:24 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلام دوستان
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
خیلی سخته روزات مثل یه ساعت دیواری تکراری باشه ...!!!{-15-}
دیدگاه · 1393/03/13 - 23:43 ·
8
رضا
رضا
همه میان در و دیوار رو نگاه میکنن میرن نمیدونم منتظر چی هستن یا انتظار دارن چه اتفاقی بیفته .
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
من دقیقا میان همین چاردیواری تنم

میان همین افکار پژمرده

همین روزمرگیهای بیهودگی

محبوسم ....

لا اقل قفل در خود فروماندنم را بگشایید ....
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/6 - 23:39 در دوستها ·
7
zoolal
zoolal
خیلی زیباست حتما بخوانید
سر تا پایم را که‌ خلاصه‌ ‌کنند، می‌شوم‌ مشتی‌‌ خاک...!
که‌ ممکن‌ بود خشتی باشد در دیوار یک‌ خانه
یا سنگی در دامان یک‌ کوه
یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس...
ویا شاید خاکی از گلدان...!
یا حتی غباری بر پنجره...!
اما مرا از این میان برگزیدند برای نهایت
شرافت
برای انسانیت...
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشیدن
دیدن...شنیدن...فهمیدن
و ارزنده ام کرد به واسطه ی نفسی که در من دمید...
من منتخب گشته ام برای قرب... برای سعادت...
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده به انتخاب و تغییر...
به شوریدن...به عشق...
وای بر من اگر که قدر ندانم...
وای بر من اگر که باز هبوط کنم به خاک...!
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/6 - 23:34 ·
6
bamdad
bamdad
اینایی که کسی از کاراشون سردرنمیاره،


اینایی که کاراشونو همیشه ساکت و آروم انجام میدن،


اینایی که عشقشون لباس مشکیه،


اینایی که دلشون نمیاد وقتی که خوابی بیدارت کنن،


اینایی که روزا براشون بی معنی شده و شبا فقط کار میکنن،


اینایی که با دیواره خونه ها یه دنیا خاطره دارن،


اینا رو خیلی زیاد مواظبشون باشید،


این لامصبا دزدن !

{-16-}
zahra
zahra
مرد باید از بیرون كه اومد یه نعره بزنه و با ابروهاي درهم كشیده یه مشت بكوبه به دیوار و بگه زن، مگه نگفتم ظرفا رو خودم میشورم
دیدگاه · 1393/02/30 - 09:59 ·
3
حمید
1111111.jpg حمید
امام صادق علیه السلام:

کجایند زیبارویانی که به جوانی‌ خود می‌نازیدند؟
کجایند پادشاهانی که شهرها ساختند و آن‌ها را با دیوارها مستحکم کردند؟
کجایند کسانی که در جنگ‌ها همواره غالب بودند؟
روزگار با خاک یکسان‌شان کرد و راهی تاریکی‌ قبرها شدند.

بشتابید، بشتابید!

خود را نجات دهید، خود را نجات دهید
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/28 - 11:41 ·
7
bamdad
za777k36wbr1mc2suq0.jpg bamdad
چند وقتی است که خسته ام!
دلم هوای روز تعطیل کرده است...
شاید نیاز باشد برای تعمیر دلم کاری بکنم!
شاید دیوار های آن فرسوده شده باشد...
دیگر فضای آن طاقت غوغا ندارد...
.
.
.
.
آری،تا اطلاع ثانوی دِلمان تعطیل است...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/26 - 21:24 ·
7
صوفياجون
1506766_725846010766625_1079834908_n.jpg صوفياجون
عکسی از داخل در خیابان سعدی رشت
خیلی دوست دارم برم توش {-57-}{-57-}
sam
sam
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا
شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال
در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و
نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن
دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار
براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته
شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از
یک شروع و بتدریج تا سی رفت، هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که
ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در
این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو
طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت سريع برو مادرت رو بيار اينجا{-18-}
دیدگاه · 1393/02/24 - 14:59 ·
3
...
...
اشتباه میگیری
من راباصندلی!
بادر
بادیوار؛
باعطرملایم زنی که
توی تاکسی کنارت مینشیند...!
ومعلوم نیست تاکدام چهارراه
فقط زنی ست
که کنارت نشسته!!
حساب توازهمه ی خیابانهاجداست..
وازهمه ی بیمارستانها
اداره ها
بانک ها
حساب توچیزی نیست
که درکرایه یک مسیرکوتاه جاشود..
توباهمه ی عابران پیاده فرق میکنی!
وباهمه ی مردهاکه سیگارمیکشند..
وازراننده تشکرمیکنند..
اینرا
وقتی کنارت نشسته بودم
وبرایم ازعشق میگفتی
فهمیدم..!
اماتونفهمیدی
هرزنی که روسری اش قرمزبودمن نیستم!!!!
آنروزبوی سیگارمیدادی
ولی میگفتی:"من سیگارنمیکشم"
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/21 - 16:59 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلامم خوبین؟
bamdad
C2946037-1399352639590035large.jpg bamdad
شبیه کلاغی که دل از مترسک بریده
به لانه بر میگردم تا
در محیطِ هاشور خوردۀ بی کسی هایم
خـودم را قـانع کنم که
بالاتر از سـیاهی رنگِ تنهایی است
که در امـــتدادِ یأسِ یک غروبِ جمعه
بر چهار دیواریِ نمورِ خیالم، پاشیده است

{-3-}
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:35 ·
6
صوفياجون
10312635_1423031661292041_5663590310562923894_n.jpg صوفياجون
...
تغییر نام عمدی شهرهای گیلان از زبان گیلکی به فارسی

وقتی یک محقق چنین تصور کند که مردم منطقه، «صومعه» را لهجه‌دار و به غلط «صوما» می‌خوانند، باید هم سوماسرا (sumäsarä) را صومعه‌سرا!!! ثبت کند و ما هرچه فکر کنیم ربط بین صومعه و سوماسرا را نیابیم.
و به همین خاطر است که هرگز نفهمیدیم که چرا کوجه‌اسبان (kujesbän) را اصفهان کوچک! یا همان کوچصفهان ثبت کرده‌اند. وقتی دلیل این اشتباه‌ها را نفهمیدیم دست به داستان‌سرایی و خلق وجه‌تسمیه‌های مسخره می‌زنیم.
لونَیْ (lonay) هم شد لونَک (لابد بر وزن پونک!) و لاجُؤن (läjon) هم تبدیل به لاهیجان شد و یا نام پولُرود (Pulorud) در روی نقشه‌ها، تبدیل به پُل‌رود (رودی با یک پل!) می‌شود و هیچ‌کس نیست که بگوید: پل که واژه‌ای فارسی است و در گیلکی، پل را پورد می‌گویند.

از این میان، دوست دارم وجه‌تسمیه واقعی سه اسم‌مکان را که به اشتباه ثبت شده‌اند نقل کنم:
اَته‌کو (ate-ku)، یعنی همان کوه معروف در جنوب لنگرود که امروزه همه به جز مردم محلی آن را «عطاکوه» می‌نامند. اته‌کو یعنی کوه رو به آفتاب. اَته از اَفتُؤ (aftow) یا آفتُؤ گرفته شده است و هیچ ربطی به نام آقایی به نام عطا ندارد!!! این قضیه در فرهنگ گیل و دیلم پاینده لنگرودی و نیز فرهنگ مرعشی به صراحت عنوان شده است.

منطقه‌ای که امروزه به آن جواهردشت گفته می‌شود، آن‌طور که از اهالی محلی آن شنیده‌ام جؤردشت (جؤر به معنای بالا) نام دارد. گرچه امروزه مردم محلی نیز جواهردشت بودن جؤردشت را کم‌کم باور کرده‌اند!

و دیگری، دیله‌مؤن (dilamon)، همان منطقه باستانی است که دیلمان (deylamän) ثبت شده است. دیل (dil) یعنی محوطه محصور. مانند گؤدیل (gow dil) به معنی جای محصور برای نگهداری گاو. دیل در برابر سرا (sarä) یا سارا (särä) به معنی جای باز و بدون دیوار است. جانِ دیل (jäne dil) هم معنی درون ِ جان و خیلی عزیز را می‌دهد.
مؤن(mon) نیز پسوند مکان بوده و بر استقرار و ماندن و سکون در برابر حرکت دلالت می‌کند. (در فارسی خانمان، گفتمان و…)
بر همین اساس؛ لوله‌مؤن یا لوله‌مان(lulamän) : نیستان. شلمؤن(shalmon) : جایی که شله (نوعی پیله ابریشم) وجود دارد. آله‌مان(älamän) : جایی که آل (نوعی پرنده) ساکن است.

منبع :"سایت ورگ"
... ادامه
Majid
Majid
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی…آن وقت است که دیگر عشق نیست،صدقه است
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:11 ·
1
Majid
Majid
.
دود سیگار با یه روح بیمار
عکس دونفره ی ما روی دیوار
دو سه روزه بیکار
توی خونه بیدار
اشکایی که میچکه روی گیتار !
.
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:08 ·
Majid
Majid
به دو چیز نباید تکیه کرد :
دیوار تازه رنگ شده ، انسان تازه به دوران رسیده . . .
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:01 ·
Majid
Majid
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهاییست که میدانم “نمی آیی” . . .
دیدگاه · 1393/02/15 - 08:56 ·
Majid
Majid
جغدی روی كنگره‌های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می‌كرد. رفتن و رد پای آن را. و آدم‌هایی را می‌دید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می‌بندند. جغد اما می‌دانست كه سنگ‌ها ترك می‌خورند، ستون‌ها فرو می‌ریزند، درهامی‌شكنند و دیوارها خراب می‌شوند. او بارها و بارها تاج‌های شكسته، غرورهای تكه پاره شده را لابه‌لای خاكروبه‌های قصر دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا وناپایداری‌اش می‌خواند؛ و فكر می‌كرد شاید پرده‌های ضخیم دل آدم‌ها، با ا ین آواز كمی بلرزد. روزی كبوتری از آن حوالی رد می‌شد، آواز جغد را كه شنید، گفت:« بهتر است سكوت كنی و آواز نخوانی. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند.غمگینشان می‌كنی. دوستت ندارند. می‌گویند بدبینی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.»
قلب جغد پیرشكست و دیگر آواز نخواند.
سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آواز‌‌خوان كنگره‌های خاكی من!
پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدم‌هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل كندن می‌دهد و آدم‌ها عاشق دل بستن‌اند. دل بستن به هر چیز كوچك و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشاو اندیشه‌ای! و آن كه می‌بیند و می‌اندیشد، به هیچ چیز دل نمی‌بندد؛
دل نبستن سخت‌ترین و قشنگ‌ترین كار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان كه آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت، تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره‌های دنیا می‌خواند.
و آن كس كه می‌فهمد، می‌داند
آواز او پیغام خداست كه می‌گوید:
آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:30 ·
1
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ