یافتن پست: #دیوار

متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
برای اعتراف به کلیسا میروم

رو در روی علفهای روییده بر دیوار کهنه می ایستم

و همه ی گناهان خود را یکجا اعتراف میکنم

بخشده خواهم شد به یقین

علفها بی واسطه با خدا سخن میگویند . . .
... ادامه
bamdad
bamdad
کجایی سهراب؟

کجایی که ببینی دیگر هیچکس مثل تو فکر نمیکند

همه راه خانه دوست را گم کرده اند

شبنم فروش ها به جای شبنم اشک به مردم میفروشند

درسبد های پر خواب این انسان نماها،جایی برای سیب سرخ خورشید نیست

شاخه گل های معرفت راهم از بیخ و بن کنده اند

راستی...

یادم رفت بگویم:

تو حق داشتی...

پشت دریا ها یک شهر بود

شهر عشق....

آدمهای این دوره و زمانه به دیوار های کاه گلی و باران خورده آن هم رحم نکردند...

من هم مدتی است نقاشی آخرتو را به پنجره اتاقم زده ام...

میدانی چرا؟

تا هنوز تصور کنم:

دست هر کودک ده ساله ی شهر،شاخه معرفتی است....

پشت دریا ها شهری است...

{-60-}
دیدگاه · 1393/01/9 - 19:07 ·
5
bamdad
bamdad
تـــــو کجـــــــــــایی سهـــــــــــــراب ؟

چشم ها را بستند و چــــــــــه بـــــــا دل کردند وای سهراب کجایی آخـــــــــــــــــر ؟؟؟

زخم ها بر دل عاشق کردند خــــــــون به چشمان شقایق کردند آب را گـــــــل کردند تـــــــو کجایی سهراب ؟؟؟؟

که همین نزدیکی عشق را دار زدند ، همه جا سایه ی دیوار زدند ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالــــــــــــــــی است! دل خوش سیـــــــــــــــــــــری چند ؟؟؟؟

صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!

قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟

{-60-}
دیدگاه · 1393/01/9 - 17:02 ·
7
bamdad
bamdad
بَعضـے {آهَنگها} هَستَـלּ ؛


ڪـﮧ گوش میـבے میگـے :


مَـלּ ڪـے {زندگیمو} واسـﮧ این تَعریف ڪَرבَم ،

ڪـﮧ این اَز روش {آهَنگ} ساختـﮧ ؟؟!!!!!
... ادامه
soheil
soheil
مانده ام در خلوت تاریک دیواری بلند
بردلم پر می زند یاد سپیداری بلند

می شود یک بار دیگر بشنوی حرف مرا ؟

بنگری آیینه حیران افکاری بلند ؟

روزها پیوسته تکرار سکوت کوچه ام

شب اسیر لحظه های خواب و بیداری بلند

بیکران تا ساحل سبز نگاهت میدوم

تا بخوانم قصه های تلخ تکراری بلند

نبض درد آلود چشمانم گواهی خسته اند

بر نبود لحظه های خوب دیداری بلند

خاطراتم حرمت خورشید در خاکسترند

مانده در د امان سرد باغ اسراری بلند

باز هم گم می شوم در ماجرای سایه ها

تا ببینم سایه ی سبز سپیداری بلند
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/8 - 14:10 ·
6
ParNiyA
13697458567.jpg ParNiyA
عشق به شکل پرواز پرندست
عشق خواب یک آهوی روندست
من زائری تشنه زیر باران
عشق چشمه آبی اما کشندست
من میمرم از این آب مسموم
اما اونکه از مرده عشق تا قیامت هر لحظه زندست
من میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز پرندست
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از لب به دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو که زوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/7 - 02:10 ·
8
soheil
soheil
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند

بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند

خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند

دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند

چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند

خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند

روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند

دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند

در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر

بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند

بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت

بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند

دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند

کـــــــــج نیندیشید فکــر همســـــــر دیگر نیَند

از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 22:21 ·
8
soheil
soheil
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟

فریدون مشیری
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 21:38 ·
4
bamdad
bamdad
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...

... شاملو ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 11:12 ·
6
حمید
110ح.jpg حمید
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار،
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیریاز مرگ نترسید!

از این بترسید که وقتی زنده اید

چیزی در درون شما بمیرد

بنام انسانیت!
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
@bamy غضت که تمام شد،غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن...

دلت را بتکان

اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجـــا بماند...

فقط از لابلای اشتباهاتت

یک "تجربه" را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت...
... ادامه
bamdad
bamdad
ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ
ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ
ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﯾﻢ !
ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 23:19 ·
5
Mostafa
Mostafa
اي که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌
عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست
‌عشق یعنی مهر بی‌چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی‌ادعا
عشق یعنی عاشق بی‌زحمتی
عشق یعنی بوسه بی‌شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه‌ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی

عشق یعنی این که انگوری کنی
عشق یعنی این که زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ، ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ‌های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش
پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده‌ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
درجهان هر کارخوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام
مجتبي كاشاني (سالك)
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 16:04 ·
9
تا حالا باقرصات حرف زدی!؟حالشونوپرسیدی!؟به سقف زل زدی!؟رودیوارقفل شدی!؟......به جنون که برسی اینا کارای روزانت میشه#هعی
bamdad
bamdad
آنقدر سرم را به دیوار کوبیدم که همسایه ها فکر کردن زلزله آمده است

شبها در خیابان میخوابند....

برگرد...به خاطر من نه بخاطر آوارگی همسایه هایمان
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 18:26 ·
9
شهرزاد
شهرزاد
مساحت خلوتم را
پر کن!
فـرقی نمی کند
عمودی یا افقی!
همیــن کــه ضلعی
از چهار دیواری ام باشی،
کافی است!
شهرزاد
18105896524380318771.gif شهرزاد
در امتدادِ این دیوارهای بلند
همیشه دریچه‌ای هست
که گاه از پُشتِ پلکِ بسته‌ی آن
می‌توان پاره‌ی دوری از آبیِ‌ آن بالا را دید
گفت‌وگوی غمگینِ‌ رهگذرانِ باران را شنید
عطرِ عجیب سوسن و ستاره را بویید
و بعد با اندکی تحمل
باز به امیدِ روز بزرگِ ترانه و دریا نشست.
می‌گویند این راز را
تنها پرندگانِ قفس‌های کهنه می‌فهمند.

سید علی صالحی
... ادامه
MINA
1394720417724114.jpg MINA
خیلی چاق بود...

پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا...

تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد...

آن روز معلم با تأخیر وارد کلاس شد...

کلاس غلغله بود.یکی گفت:"خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده."

و شلیک خنده کلاس را پر کرد...

معلم برگشت,

چشمانش پر از اشک بود,

آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند...

لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد...
... ادامه
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ