الهی چه باحاله
1392/05/14 - 03:59ای جاااااااااانم
1392/05/14 - 04:17چه باحاله بوووووووووووووس
1392/05/14 - 16:18ببین اوون گاوَ رو دیده ذوق کرده هااااااااا.. ای جان.. منم بودم ذوق میکردم خو ..
1392/05/29 - 00:04منا )))))
1392/05/29 - 00:05چراااااااا مفته؟؟؟؟؟؟؟؟
ااااااااا از کجا فهمیدی؟؟؟؟ انقد ضایعم
ما اگه دریا هم میریم باید با خودمون آب ببریم
چون خیلی سوخته خخخخخ
اصن واسه خودت نمایش زنده ای هستی
ههه اره مااااا اینیم
کی سوزونده عکس بده جنازه تحویل بگیر
آخه من همسن تو بودم دست چپ و راستمو نمیدونستم الانم دست کمی از اون موقع ندارم
هنگ کردن سوزونده...امشب خیلی بد بود اعصابم خراب شد
من کوچیک نیستما
خوبه جووون مودی ننه
آهااااااااا سوزوندن از اون لحاظ..... مسئولین کجااااااااان؟؟؟؟؟؟
اوه اوه بعله بعله .....
جااااااااااااان ننه؟؟؟؟؟؟؟ یهو چ زود رشد کردی.....
فدات همه میگن
مهنازی میگم بچه نیستممممم..
1392/05/14 - 05:22خب بابا ، بزرگ، خانوم جوااااااااان الان گریه میکنا
ما بزرگ شدیم کجا رو گرفتیم که تو میخای بگیری
باز که همون شددد....من گریه نمیکنم کلا
1392/05/14 - 05:37بعله بعله یادم رفته بود که شما بزرگید....فقط آرامش خودتو حفظ کن
1392/05/14 - 05:50باااشی عزیزم............رفتم خوابیدم اروم بشم
1392/05/14 - 16:02سعید ذوق داره دیگه، چرا درکش نمیکنی
1392/05/13 - 18:21آخه ازدواجم ذوق کردن داره
1392/05/14 - 00:56فک کردی همه مث تو بی ذوقن؟؟؟ تو احساس نداری دیگرانم مث خودت تصنور نکن
1392/05/14 - 01:02خانم تصنور شما اول ببین چی نوشتی
بعدشم کی گفته من بی ذوقم خیلی هم من خوش ذوقم
نمردیم خوش ذوقیتم دیدیم ... ریلکس باش برادرم....
1392/05/14 - 01:19چشم خواهر گلمالبته اگه بزارن
1392/05/14 - 01:27عذر خواهي ميكنم شايد بعضي جا ها به لهجه ي يزدي نوشتم ، شايدم از كلمات تكراري هم استفاده كرده باشم
#شرمنده ...
يادم نيست تاريخ روزي كه نتايج اعلام شد
همچنان منتظر نتايج و همراه با استرسي بسيار وحشت ناك
حدود ساعت 5 بعد از ظهر يهو رفيقم زنگ زد كه بچه نتايج اومد
منم اون زمان اينترنت نداشتم زنگ مشرف زدم هماهنگ كرديم رفتيم خونشون
حالا اينقدر عجله داشتم يادم رفته بود اين كلمه ي عبور و رمز رو بردارم
بلاَخره گفتم اول تو مشرف بزن ببينيم تو چي كار كردي تا من
زنگ بزنم بپرسم ، 5 نفري جمع شده بوديم خونشون
آقا / مشرف داوطلب شد و اطلاعاتش رو وارد سيستم كرد
ديدم اردكان قبول شده يكي از شهرستان هاي يزد
ناراحت و گريه / پيش خودم گفتم اوه اوه
اين كه از ما درسش بهتر بود نتيجه اش اين شد ديگه واي به حال ما
دلسرد شده بودم گفتم پس من ديگه قبول نشدم
به اصرار دوستان منم اطلاعاتم رو زدم و
آقا همين طور كه سايت اومد بالا يهو تيتر وار داشتم ميرفتم جلو
ديدم نوشته دانشگاه پسران يزد
اصن وقتي ديدم ذوق مرگ شدم ، باورم نميشد / هي دو سه باري ميرفتم پايين سايت
بالاي سايت كه نكنه اشتباه شده باشه
حالا زيادم نميشد شادي كرد رفيقم مشرف ناراحت شده بود گريه ميكرد خب ما هم ديگه
زياد شادي نميكرديم
4تاي باقي كه خونه ي مشرف بوديم خدافظي كرديم و داشتيم ميومديم سمت خونه
كه سر راه مغازه ي بابا هم يه سر رفتم
بابام مكانيك خودرو هست
اومدم توي مغازه در حالتي كه اشك شوق ميرختم پريدم بغل بابام و داد ميزدم
ميگفتم بابا قبول شدم ، بابام هم با دستاي روغنيش صورتم رو گرفته بود
از خوشحالي در پوست خودش نميگنجيد
يه چيزم بگم اولش كه اومده بودم توي مغزه با حالت گريه فكر كرده بودم
يه كسي مرده ، آخه با بغض توي گلوم ميگفتم بابا ...
: )
يادش بخير
از بابا خدافظي كردم و اومدم خونه صورت شدم
حالت گرفته مامان من قبول نشدم !!!
مامانم هم اون شب داشت سبزي پاك ميكرد سبزي رو انداخت رو زمين و چيزي نگفت
دوباره بعد چند دقيقه گفتم شوخي كردم بابا قبول شدم
حالا مگه باورش ميشد ديگه گفتم بيا زنگ بزن به بابا ببين چي ميگه
خبر رو كه فهميد ميگه مادر الهي ذليل نشي ، مسخره ي لوس
: |
ديگه همون شب هم سريع فاميل دور هم جمع شدن و يه چايي ، شيريني مختصر
و تمام ...
آیا من هم تلنگر بزنم
1392/05/8 - 23:31بزنین عزیزانم اما اسراف نکنین شوخی میکنم راحت باشین بزنین ببینم خوب کار میکنه یا نه
1392/05/8 - 23:33تلنگر بزنیم که چی؟هدف چیه؟منظور چیه؟
1392/05/9 - 00:21مائده بی ذوق
1392/05/9 - 00:37خب تو بگو دلیلشو شاید سر ذوق اومدم حرص نخوری سکته بزنی خونت بیفته گردنم
1392/05/9 - 00:44کلا کرم ریختن مزه میده تو دوست نداری دیگه نمیتونم کاری بکنم
1392/05/9 - 00:47مرسی از توضیحت.....چون رکم میگم فعلا دوس ندارم
1392/05/9 - 00:56یکی باشه که بخوایی اذیت کنی اونموقست که خوشت میاد
1392/05/9 - 01:00بچه ها آق رضا چندتا پستو لایک کرده بذار عکس بگیرم یادگاری بمونه
1392/05/6 - 20:53یلدا بلاک شدی از چشمهام افتادی
1392/05/6 - 20:54یلدا جون بله همون ک شما میگی
1392/05/6 - 20:54هه آق رضا #شکلات دید خندید دقت کردین ؟؟؟؟؟
1392/05/6 - 20:59هرکی گلایه ای چیزی داره از آق رضا میتونه اینجا بیان کنه ما ک گفتیم خلاص
1392/05/6 - 21:01من از آقا رضا گلایه دارم میتونم بگم؟
1392/05/7 - 01:18من تازه واردم بزارلیستم تکمیل شه یلدا جون بعد حساب رسی میکنیم
1392/05/7 - 05:48حالا
1392/05/1 - 01:13من نبودم خوب پشتم حرفیدینا....
گلابی منم یا تو انبه...
آغا سعید مثلا داری حمایت میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حمایت نه صحبت دوستانه بود
1392/05/1 - 13:07اووووووووو
صخبت دوستانه....
تکلیفت با خودت روشن نیست
آخر گلابی ای یا انبه؟
تو گلابی ای....اما انگاراز گلابی خوشت نیومد....منم اسمتو گذاشتم انبه....
پست 400سال پیش منو ول کنین دیگه.....از پست من برین بیرون....
یعنی400سال پیش گلابی بودی؟
1392/05/2 - 15:32ای خدااااااااااااااااااااا...........این عتیقه رو از پستم بنداز بیرون
1392/05/2 - 15:33خودتی
زیرخاکی
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.
با رسم شکل توضیح بده به سلامت روز خوش
1392/04/28 - 14:29شب خوش
1392/04/28 - 14:31هرجا هستی خوش و سلامت باشی عزیزم
1392/04/28 - 22:27رسم شکل دیگه چیه ؟؟؟ اولا وقتم بسیار محدود بود چون همه حی و حاضر بودن بعدشم فقط تونستم ذوق رفتنمو به مقصدی که میخواستم برم نشون بدم
1392/04/29 - 03:59این بار اشکال نداره سر وقت رسم شکل رو تمرین کن
1392/04/29 - 19:50قربون شوما کیجای مازندران فک کنم دِتَر هم بگن
1392/04/27 - 00:42اره میگن هر دورو ...املی ها میگن دتر بیشتر...ولی ساری میگیم کیجا بیشتر
1392/04/27 - 00:45آخه ما ی رگمون به مازندران میخوره
1392/04/27 - 00:49احتمالا هم مادری اره؟...خوشوقتم عزیزم
1392/04/27 - 01:01نه گلم پدری ... و خیلی هم مازندران البته تا چالوسو برای زندگی دوس دارم
ما بیشتر گلم
ایشاالله شوهر میکنی اینجا خخخخخخخمیای پیش خودمون البته اگه من اینجا بمونم
1392/04/27 - 01:19الان خجالت کشیدم
1392/04/27 - 01:20خجالت کشیدی و بپر بپر میکنی؟؟؟؟
1392/04/27 - 01:23ذوقم توش بود
1392/04/27 - 01:37خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به چندین متر آنطرف تر در درون بیشه زار کنار زمین شد.
خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. با کمال تعجب دبد که آن قورباغه حرف می زند!
قورباغه ی سخن گو رو به خانم کرد و گفت: اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد.
قورباغه به او گفت: نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای
همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت: خب. مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت: من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه جواب داد: اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش
بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت: مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.
بعد از آن گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم.
قورباغه جواب داد: ولی در اینصورت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت: نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون هیچ چون و چرایی برآورده کرد.
خانم در طلب سومین آرزو گفت: می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!!!
چرا اخه؟
1392/04/25 - 15:01چون میدونست اگه شوهرش زیباتر و پولدارتر بشه حتما ترکش میکنه واس همین گفت سکته کنه رو دسم بمونه بهتره تا منو عذاب بده
1392/04/25 - 17:36چرا ترکش کنه؟؟؟؟؟اون که از همه زیباتر و پولدارتر بود؟
1392/04/25 - 18:07نه دیگه داستان اینطور بود که اگه زنه زیبا بشه شوهرش 10 برابر زیباتر میشه و اگه زنه چیه؟ خانومه پولدار بشه شوهرش 10برابر پولدارتر میشه، خانومه هم میدونه که مردا شلوارشون 2تا میشه گفت من سکته خفیف کنم که شوهرش 10برابر بیشتر صدمه میبینه حداقل اینطوری پیشش میمونه
1392/04/25 - 18:19اهان قضیه از این قراره چون اول کاره و هنوز برا شوهره تازگی داره سکته کنه که اونم اسیب ببینه
1392/04/25 - 22:09خودش که سکتش خفیفه با اون پولی هم که بدست میاره ی هفته ای روبراه میشه اما شوهرش ممکنه زمین گیر بشه
1392/04/26 - 00:15خوبه خوشم اومد ازش یادت باشه یه دوره پیشش کلاس بریم
1392/04/26 - 00:18مائده امشب کلی منو خندوندی... آخه دختر خوب آدم جلوی ی پسر کارهای اکروباتیک انجام میده ؟؟؟ اونم جلوی برادر زنداداش .... الان تنها باشی نمیفتی که، اما اگه تو خونه مهمون باشه آدم کله پا میشه....
1392/05/19 - 01:36خب عادت دارم اینجوری بیام پایین..جور دیگه نیومدم...
اصلا مهم نیست ..اتفاقه دیگه پیش میاد
مائده حرکات ژانگولر چرا انجام میدی
شیطنت میباره از تو :P
مصطفی شما نخون یعهو دیدی سرتو ب باد دادیا
1392/05/29 - 23:51خیلی باحالی مائده جون
1392/05/30 - 00:09نگاري قربون شوما ولي ب اين جور موارد باحال نميگنا
1392/07/15 - 10:17ما میگیم باحال اکشالی داره عزیزم
1392/07/18 - 13:14نه که نداره فدات شم.........دلمان برایت عجیب تنگ شده کثابط
1392/07/29 - 09:40فکر کن من یه فیل دیدم ساپورت پوشیده بود
پا که میذاشت زمین کلا میلرزید
والا بوخودا ساپورت فقط واسه خودمه
1392/04/21 - 18:59مصطفی نزن تو ذوقش گناه داره
محبوبه اره باید اول ببینیم
چه چیزا
1392/04/21 - 23:06الان به نظر شما زیاد حرف زدم؟تمام حرفای من یه خطم نمیشه اما شما نامه مینویسیولی فکر کنم روده دراز یه چیز دیگه باشه هااااا
1392/04/23 - 01:10ببخشیدا این شمایید که میرید رو اعصاب و ی چیو کش میدی
من اگه نامه مینویسم برای اینکه هر چیز کوچیکی رو باید برات باز کنم تا جا بیفته
واست باید بگه مشکل گیراییم به مشکلات دیگت اضافه شد
چه لذتی داره حرصتو در میارم
1392/04/23 - 01:23حرص چی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان دارم آب خنک میخورم
میترسم اخرسر که میخوای از اینجا بری، تورو تبدیل به ی آدم نقص دار بکنم
نقص دار؟یعنی چی؟
1392/04/23 - 01:32من آروممممم
فعلا روده و گیراییت که درصد گیراییت بالاتره دچار نقص فنین
آهاااا سعی میکنم رفع اشکال کنم
1392/04/23 - 01:44کمک خواستی خبر بده
1392/04/23 - 01:55نخیر خانم مهندس خودم میتونم
1392/04/23 - 01:57حالا خواستم ی کمکی بکنم هر جور راحتین
1392/04/23 - 02:00داد دی چیه از کجا آوردی؟؟؟؟
آرا
قبول نیست داد بهمن نشد اسفند
رهی:راهی شده
کم چیه رهی معیری نشنیدی؟
#آرسو_کولا
روماک
مسخره نکردم مثلا منم یه اسم دیگه گفتم خیلی حرفای منو به دل میگیری سامی فکر کنم تکراری باشه
1392/04/26 - 02:54لاله رو
1392/04/26 - 02:55آرسو کولا این وسط چی بود؟؟؟؟؟؟ کی گفته اون اسمه؟؟؟؟؟؟ با لبخند قشنگت غیر مسخره چی بود؟؟؟
سامی تکراری نبود،دیدم شما هامی و کامی رو گفته بودین
لاله رو دیگه از کجا آوردی واس خودت هرچی خوش آمد میگی
کادووس
لاله رو اسم هست
تو شاهنامه کلی اسم هست ولی من بگم الان میگی اینارو از کجا اوردی پس مهناز جان شما بردی آفرین
اصن ذوق مرگ, ممنون یکتای مهربون
1392/04/20 - 13:17خواهــش عزیزم
1392/04/20 - 13:18از بس ما دخترا خوش ذوقیم
1392/04/19 - 12:44شما هم ...
1392/04/19 - 12:44من دارم حقایقو میگم شما هم در مورد شلخته بودن ما بگین چون حقیقته
1392/04/19 - 12:46حقایقو آره ؟؟؟؟؟
1392/04/19 - 12:49قضیه مصطفی چیه؟
1392/04/19 - 21:09هیچی دادا مهم نیست
1392/04/19 - 21:19ای شیطون.اوکی دادا
1392/04/19 - 21:21خب من فک میکردم برق خانوم نداشته باشه .... البته بعیدم نیس شما فقط برق خالی هستی پسوندی با خوش نداره مثل برق قدرت
1392/04/20 - 00:23چرا داره..بنده مهندسی تکنولوژی برق قدرت هستم
1392/04/20 - 00:25خب حالاااااااااااااا چ مهندس مهندس راه انداخته
1392/04/20 - 00:27آفرین مهندس
1392/04/20 - 00:30هه ببخشید خانم دکتر
1392/04/20 - 00:34زبان انگلیسی
1392/04/20 - 12:01{-302} مبارک باشه تبریکات
1392/04/15 - 08:26هرچند دقیقه میاد باز قطع میشه
1392/04/6 - 17:48بارون اینطوری خوبه چون هموا گرمه سرما نمیخوری
1392/04/6 - 17:53بیشتر از اینم انتظار نمیره ازش
1392/04/6 - 17:53خوش به حالتون ما اینجا هوامون دلش گرفته هنوز نباریده
1392/04/6 - 17:55ایشالا شهر شما هم بارون بباره ذوق مرگ بشین
1392/04/6 - 17:581392/04/6 - 18:04
خدایا یکاری کن شهر اینا بارون نیاد
1392/04/6 - 18:48سعیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
1392/04/6 - 18:49