رفتی ونگفتی که اندردل مایی
کفش توبجامانده وتوسیندرلایی
درقصردل ماچراپای نهادی؟
حالاکه شدیم عاشق توگوکه کجایی؟
چندیست که ازهجرتوبیماربگشتیم
تجویزبکن بهردل ماتودوایی
گویند:طبیب دل عشاق توباشی
عاشق شده ام بهردلم باش شفایی
رفتی به جفاازبرماای مه هستی
پنداشته بودیم که خداوندوفایی
کفش توبه هرکوی وبه هرخانه ببردیم
هرگزنشداین کفش تواندازه به پایی
چندی بگذشت درغم هجران توجانا
هیهات!نبودازتونشانی چوبه جایی
تااینکه بدادندبه مامژده رفیقان
آمدبه سرایام غم وهجروجدایی
آمدزره ایام وصال وثمن وگل
باآمدنت گشت دل ماچوهوایی
گفتیم:شویم مطمئن ازآمدنت یار
باشدکه توآن یاروانیس دل مایی
تاچشم به مه روی جمال توبیفتاد
گفتیم: بخودآری!توآن سیندرلایی
شعراز:نیماراد
خو چیه مگه.... اگه اینکارو نکنیم که دختر نیستیم...
1392/06/19 - 02:56و من نیز
1392/06/19 - 14:37يه قر كوچولو فقط
1392/06/23 - 18:57دیدن
1392/06/23 - 23:53اون یه موردم دیگه پیش میاد