یافتن پست: #سرم

Mohammad
rainy.matalebeziba.ir.jpg Mohammad
هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند...
هر دو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم.
مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.

گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند، بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد، بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من اوه نه!
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند ...

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم،
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.
سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم، لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

*
*

با دلبستن به دلخوشی های زندگی، می توان برای فردای بهتر تلاش کرد
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/26 - 09:17 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
مورد داشتیم دختره تو جمع فامیل گفته
یه مزاحم سیریش دارم دست از سرم برنمیداره
بعد پسر خالش گفته زر نزن فقط یه تک زنگ زدم [!]جدیدم بیفته ،
خودت ۴ روزه پیام میدی
دختره از اون به بعد دیگه مورد ایجاد نکرد !
... ادامه
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
چه جدی گرفتم شوخی های عاشقانه ات را...

و تو در عوض...

چه شوخی گرفتی بند بند شعرهای احساسی وجودم را ;

چه سرمست میخندی،

و من چه عاشقانه نبودنت را تاب آوردم .
... ادامه
bamdad
bamdad
از شنبه درون خود تلنبار شدیم !

تا آخر پنجشنبه تکرار شدیم ...

خیر سرمان منتظر دیداریم

جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم ...!!

:(
دیدگاه · 1393/07/18 - 17:26 ·
8
صوفياجون
صوفياجون
{-35-}{-35-}
کجاها نبایدخندید؟؟؟؟؟
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی...
نخند ...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گا.هی خجالت هم می کشند
خیلی ساده ... نخند دوست من!!!
هرگز به آدم ها نخند...
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ..از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ
آیاﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ؟{-41-}{-41-}{-41-}
1 دیدگاه · 1393/07/16 - 13:48 در Lawless ·
5
Mostafa
Mostafa



دوتا چشمام دوتا سرباز مغرورن
که مدت هاست از معشوقشون دورن
دوتا سرباز که چندتا زن تنها
توی دلشوره هاشون رخت میشورن
دوتا دستام دوتا چاقوی بی دسته
دوتا قفل بزرگ ِ دست و پا بسته
دوتا پارو دوتا پاروی بی قایق
دوتا کشتی با ده تا لنگره خسته..
گلو خلوت ترین پس کوچه ی بن بست
سرم سرکش ترین فواره ی میدون
یه فنجون قهوه تو غمگین ترین کافه
یه عابر تو خیابونای سرگردون
چشامو بستمو وا کردمو دیدم
یکی از بال ِ بستم آسمون ساخته
یکی دفتر شده افتاده رو سینم
یکی از استخونام نردبون ساخته
سرم چندتا کتاب ِ رنگ و رو رفته
یه بالون با طناب ِ از گلو پاره
به اعدامی که اُمیدش به دنیا نیست
ولی دنیا براش جذابیت داره..
نه دنیا از سرم خیلی زیادی بود
نه پیشونی نوشتم گود کن باشن
بهر طبعی شکلک در نیاوردم
فقط میخواستم شکل خودم باشم
گلومو پاره کردم اما این مردم
بهم گفتن که دیوونست ، عاشق نیست
کسی باور نکرد این آدمه بی شکل
به غیر از عشق با چیزی موافق نیست..

7text.ir
... ادامه
Mostafa
Mostafa



لبخند زد و دستامو گرفت اما توی خواب
فردا نشده بیدار شدم بیدار و خراب
عکسش روی میز باز از توی قاب بیرون اومدو
دستامو گرفت باهم دوباره رفتیم توی قاب
ترسیدم اگه بیدار بشم خوابم بپره
گفتم نکنه اصلا” روی میز خوابم نبره
تنها روی تخت تنها توی خواب با اون توی قاب
چشماشو که بست قاب از روی میز افتاد و شکست..
حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه // تا ساعتای بی خوابی من تغییر کنه..

حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه // تا ساعتای بی خوابی من تغییر کنه..
بارون میومد پس داد زدم من پشت درم
خمیازه ی باد آهسته گذشت از پشت سرم
در وا نشده بیدار شدم بارون میومد
گفتم نکنه فردا شده و من بی خبرم..
بارون میومد پس داد زدم پشت دره
بیدار شدی گفتی نکنه خوابم نبره
سیل از توی قاب اومد تو اتاق در وا شده بود
ما غرق شدیم از بس که اتاق دریا شده بود..

حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه // تا ساعتای بی خوابی من تغییر کنه..
حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه // تا ساعتای بی خوابی من تغییر کنه..
تغییر کنه..

7text.ir
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
27960_orig.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
‌هاي در تمرين ديروز ‎ - علي دايي در يک روز جنجالي آخرين جلسه تمرين خود را در پرسپوليس برگزار کرد. به گزارش "ورزش سه"، تصاویری که پیش روی شماست از لابه لای گزارش های تصویری عکاسان ورزشی گلچین شده است . عکس هایی که اشکهای دایی و تنش روز خداحافظی سرمربی سابق پرسپولیس را نشان میدهد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/15 - 16:49 در ورزش ·
8
مرجان بانو :)
1397157449148899_large.jpg مرجان بانو :)
دخدر بآس هروقت حوصلش سر رفت
یدونه بخوابونه زیر گوش ِ آقاشون{-7-}
bamdad
bamdad
سرم گیج رفت{-150-}
با صورت خوردم زمین
دماغم ترکید
خونش بند نمیاد لامصب:(

خیلی دست پا چلفتی هستم نه؟
{-8-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
beloooooooo.....من اومدم.......{-7-}
رضا
رضا
امیدوارم سرمایه گذاری روی رشته های مختلف ورزشی چند برابر بشه میتونیم به راحتی به رتبه دوم جدول بازیهای آسیایی هم برسیم .
دیدگاه · 1393/07/11 - 15:03 ·
8
مائده
مائده
چرا کسی ب فکر نیست؟؟چرا مسولین جوابگو نیستن؟چرا این جوونا زندگی کردن و از یاد بردن و روزمرگی می کنند؟
صوفياجون
صوفياجون
سلووووووو {-195-} دچار اولین سال 93 شدم و دیگه خوب نمیشم تا پایان سال 93 {-195-} {-192-}
{-190-}{-190-}{-103-}{-103-}{-103-} شبتونم خووووش
bamdad
bamdad
مردم اینجا چقدر مهربانند ;

دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند

, دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند

و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری گذاشتند و

دیدند هوا گرم شد , پس کلاهم را برداشتند و

چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند و

چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم محبت کردند و حسابم را رسیدند

. خواستم در این مهربانکده خانه بسازم ، نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز . . . !

:(
Majid
index.jpg Majid
خصوصيات كلي متولدين شهريورماه:
حسّاس ، با هوش ، شاد و سر حال ، دقيق ، وظيفه شناس ، خوش هيكل و خوش تيپ ، سالم و تندرست ، اهل سازش ، سود جو ، خجول ، بد پيله ، واقعاْ ساعي و كوشا ، سرمايه دار ، كمال گرا ، صبور و آرام ، عاشق سلامت خود ، متّكي به نفس ، خونسرد و خوددار ، عاشق كامپيوتر ، روشنفكر و دانشمند ، قابل انعطاف ، وسواسي ، پر انرژي ، مبتكر ، اهل اعتدال و ميانه روي ، كمك رسان ، اهل انتقاد ، معتمد ، وفادار ، با ايمان ، رام نشدني ، بي ريا و بي تزوير ، خوش قلب ، چشم و گوش بسته ، با شرم و حيا ، ثابت قدم ، مورد حسد قرار مي گيرد ، دور از جرّ و بحث ، گول زرق و برق را نمي خورد ، فرشته خو ، خيلي درس خوان ، چابك ، خيال پرداز ، داراي ذائقه قوي ، با انضباط و مستقل ، كاردان و لايق ، نكته سنج ، خود كفا ، پر توقّع ، اهل همدردي ، زود رنج ، قاطع ، دور انديش ، خرده ‌گير و خورده بين .

مرد متولد شهريور
آتش عشق اين مرد بسيار كم شعله اما جاودانه و با حرارت است. مجموعه‌اي است از كمال و هوش و ثبات قدم. بر انگيختن احساساتش كار دشواري است. او مي‌تواند سالهاي سال بدون اينكه قلبش براي كسي بتپد زندگي كند. به كوچكترين چيزهائي كه مورد علاقه همسرش است فكر مي‌كند و به آنها اهميت ميدهد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/5 - 21:10 ·
5
bamdad
bamdad
در آغاز هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه خدا بود

و کلمه بی زبانی که بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش چگونه میتواند بود؟

وخدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود وبا نبودن چگونه میتوان بودن؟

وخدا بود وبا او عدم

وعدم گوش نداشت

حرفهایی هست برای گفتن

که اگر گوشی نبود نمیگوییم

وحرفهایی هست برای نگفتن

حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند

حرفهای شگفت،زیبا و اهورایی همین هایند

وسرمایه ماورایی هر کس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.............

علی شریعتی(کویر)

{-35-}
رضا
رضا
کار نشد نداره فقط سرمایه فراهم باشه بقیه اش حل میشه .
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/4 - 01:02 ·
8
Mohammad
1411557963392226_large.jpg Mohammad
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست . . .


السلام علیک یا ثارالله
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/2 - 15:21 در حسینیه ·
7
Mohammad
1411558311904786_large.jpg Mohammad
حسین جان؛
هر چه پل پشت سرم هست خرابش بنما؛
تا به فکرم نزند از ره تو برگردم...
{-35-}السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام{-35-}
دیدگاه · 1393/07/2 - 15:13 در حسینیه ·
6
Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
شهرزاد
b6d407e224b4c3021.jpeg شهرزاد
به چشمهایم زل زد و گفت : با هم درستش می کنیم …
و من تازه فهمیدم : تنهایی چه وسعت نامحدودی دارد!
با هم … ! چه لذتی داشت این با هم … ! حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست
نمی شد … حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت …
حسی که به واژه ی ” با هم ” داشتم را
با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم ..!
تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد ،
می توانست حس من را در آن لحظات، درک کند!
زنی ناتمام / لیلیان هلمن
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/30 - 19:40 ·
9
رضا
رضا
نمیکره سمت چپ سرم درد میکنه فکر کنم افکارم در حال تظاهرات هستن .
✔♥Дℓɨ♥✔
10665216_582459075216604_6722993557030394768_n.jpg ✔♥Дℓɨ♥✔
مجري: به به...تابستون داره تموم ميشه و کم کم بايد آماده شين واس مدرسه رفتن!
کلاه قرمزي: اي بابا خيلي اتفاق خوبيه شمام هي يادآوري کن!
ببعي: باز آمد بوي ماه مدرسه...
پسرعمه: يني من اين آهنگو که ميشنوم ميخوام سرمو بکوبم به ديوار!
مجري: اگه بدونين تو مدرسه چقدر خوش ميگذره...من که دلم واس مدرسه رفتن يه ذره شده
کلاه قرمزي: خب اگه دلت تنگ شده بيا جاي من برو مدرسه،من يه جوري با اين دلتنگي کنار ميام!
مجري: ميدونين اگه مدرسه نرين بزرگ که شدين بيکار ميمونين؟
پسرعمه: اين پسر عباس آقا که اينهمه درس خونده مهندس شده مگه بيکار نيس!؟
مجري: خب بعضيا هرچي ميگردن نميتونن کار پيدا کنن
کلاه قرمزي: بله بقيه هم از همون اول ميدونن کار پيدا نميشه اصلاٌ نميگردن!
... ادامه
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ