Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #سینه

Mostafa
Mostafa
نگار تازه خیز من کجایی
به چشمان سرمه ریز من کجایی
نفس بر سینه ی عاشق رسیده آي رسيده
دم مردن عزیز من کجایی اي كجايي
بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شراره آ پرآذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزم
که از من رنگ خاکستر نبینی
به والله که جانانم تویی تو
بسلطان عرب جانم تویی تو
تو دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگر جز تو در سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دیگری جز دلبرم نیست
نگار تازه خیز من کجایی
به چشمان سرمه ریز من کجایی
نفس بر سینه ی عاشق رسیده آي رسيده
دم مردن عزیز من کجایی اي كجايي
باباطاهر
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
ما تو خونمون سینه خیز میریم تا سماور که کسی نفهمه
اگه یکی بفهمه ، یه سینی چای رفته تو پاچمون !
hossein
hossein
بعد از يک وقفه‌ى يک‌ روزه، روز مرد دوباره شروع شد {-130-}
♥هـــُدا♥
12232196595045235493.jpg ♥هـــُدا♥
مرا ببین،من تنهاترین نیستم


اما حال،تنهام


مرا ببین،آرزویی در سینه دارم


اما کاش براورده شود


مرا ببین،دگر چشمانم سو نمیدهد


این اشک ها از چشمه ی دل می آید


مرا ببین،فاصله ها را ببین


رسیدن را به من یاد بده


خدایا،تا کی...؟
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/18 - 22:22 ·
1
♥هـــُدا♥
SHOES07.jpg ♥هـــُدا♥
سلام حاجی

دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!

حاجی، لباست از جنس اعلاست؟

شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و


چند النگو و سینه ریز گران خریده...

حاجی جان خبر داری

همسایه چند خانه بالاتر

کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟

دخترش 3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....

طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند


و ازدواج کردند

شنیدم دو شب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....

و دیشب چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند !!!!!

و غذا میخواستند...

سرت را درد نیاورم حاجی جان

زیارت قبول....
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/18 - 21:09 ·
1
♥هـــُدا♥
978beautiful_black_brown_.jpg ♥هـــُدا♥
اونیکه شما سنگشو به سینه میزنی ما سالهاست


تو حموم به پاهامون میزنیم …


آره ه ه ه …


گفتم که در جریان باشی !
دیدگاه · 1391/12/15 - 16:41 ·
1
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
یادش بخیرچقد اسکل بودیم!

نیم ساعت دست به سینه میشستیم تا مبصر اسممون روجزء خوبها بنویسه!

بعدم معلم میومدبدون توجه به اسم ها تخته روپاک میکرد!

وچقداسکل تر بودیم که زنگ بعدی هم دست به سینه میشستیم !

یادش بخیر!{-15-}
دیدگاه · 1391/12/14 - 20:46 ·
1
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
داستان واقعی...

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: « فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.

ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛

عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟»

عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند.
... ادامه
Mohammad
93310r.jpg Mohammad
اگر هوای تو دارد باز خواهد گشت
سینه سرخی خواهد شد با ارمغانی از ترانه ها و نغمه های زیبا
که تا همیشه برایت خواهد خواند
بی آنکه هراس از دست دادنی
او را در قفس افکند
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
dvmf76q771b3rfu0rkdu.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری…
هیچ صدایی نخواهی شنید …
قلـــــــــــــــــبِ مـــــــــــــــــن طاقت این همه خوشبختی رو نداره….
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/4 - 23:11 ·
♥هـــُدا♥
viqwf3m0h9mzs67cecz1.jpg ♥هـــُدا♥
دیوار که باشی

عاشق کسی می شوی

که یادش نیست

کی و کجا

به سینه ات تکیه داده است!!
دیدگاه · 1391/12/4 - 19:33 ·
♥هـــُدا♥
prisonlove31 (1).jpg ♥هـــُدا♥
ســـرم را که تکیه مــے دهمــ
به سینه ی مردانه اتــ
همـه ی کوه ها کمــ می آورند...
امنــــِ آغوشِ توستــ
کـه بهانه ای می شود...
برای هزار باره پیدا شدنـــ در "حریمتـــ"..
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
اﮔﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺷﮕﻠﯿﺶ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﻫﻮﺳﻪ ! ﺍﮔﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﻮﺩﻧﺶ ، ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺲ ﺗﺤﺴﯿﻨﻪ ﺍﮔﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻤﮑﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ ! ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺲ ﺗﺸﮑﺮﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ؟! ﻋﺎﺷﻘﺸﯽ
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/1 - 23:08 ·
Mostafa
Mostafa
از یکی می پرسن دوست داری چه جوری بمیری؟
می گه مثل پدر بزرگم در خواب و آرامش
نه مثل مسافر های اتوبوسش در ترس و وحشت!!!
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
چگونه ميتوان به تاول هاي كف پا گفت:

تمام مسير طی شده اشتباه بوده است !

يك جايي ميرسد كه آدم دست به خودكشي ميزند..!

نه اينكه يك تيغ بردارد رگش را بزند ..!

نه !

قيد احساسش را ميزند
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
38611fd5.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
روزی خواهد رسید که...

قلب آتشینم از دریای سینه ام بیرون زده...

و در اوج آسمانت تصویری از خود به صحنه کشد...
دیدگاه · 1391/11/28 - 01:32 ·
1
شهرزاد
شهرزاد
دارم درست مثل کَری در گروه کُر

لب می‌زنم میان بقیّه در این دکور



لبخند می‌زنم وسط صحنه بی‌جهت

در سینه‌ام اگرچه جهانی گرفته گُر



حرف دل درخت به لب‌های برگ نیست

هرگز فریب شاخه‌ی سبز مرا مخور



قویی میان دسته‌ی مرغان خاکی‌ام

آن پیله‌ام که از پر و پروانه است پُر



ققنوس فصل مشترک اوج و آتش است

امّا درست مثل کَری در گروه کُر...

امید نقوی
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/26 - 23:37 ·
صفحات: 16 17 18 19 20

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ