یافتن پست: #صدایی

hamid
hamid
چه سخته عاشقش باشی نباشه
به یاد اون باشی ولی نباشه
چه سخته انتظارش كشیدن
چه تلخه مزه ی غمُ چشیدن
چه سخته لحظه های بی قراری
به یاد خاطراتش غم بباری
چه سخته آرزوهاتو ربودن
تو تنهایی از عشق و غم سرودن
چه سخته دلخوشیت بشه نگاهی
چه سخته تا همیشه چشم به راهی
چه سخته بی نفس نفس كشیدن
نباشه طرح چشماشو كشیدن
چه سخته لحظه ی سرد جدایی
یه دنیا حرف و درد و بی صدایی ...
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
بابای شما هم جلو تلویزیون خوابش می بره بعد تا تلویزیونو خاموش می کنی بیدار می شه میگه چرا خاموشش کردی؟ {-7-}{-7-}{-40-}
صوفياجون
صوفياجون
وقتی که ما ایرانیا میخوایم کسی رو ستایش کنیم؛{-60-}{-54-}

عجب نقاشیه نکبت…

چه دست فرمون داره توله سگ…

چه صدایی داره کثافت …

چه گیتاری میزنه ناکس…

استاده کامپیوتره لامصب…

عجب گلی زد بی وجدان…

بی شرف کارش خیلی درسته…

دوستت دارم وحشتنـــــاک…

وقتی که میخوایم ناسزا بگیم یا نیش و کنایه بزنیم ؛

برو شازده…؟

چی میگی بامعرفت …؟

آخه آدم حســـابی…؟

چطوری آی کیو…؟

به به استاد معظــــم…؟

کجایی با مرام…؟

آقای محترم…؟

برو دکتـــر برو…؟

.

.

.

بیاندیش … نخند{-54-}{-60-}{-57-}
نگار
نگار
وفای عشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد… در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که از آن حوالی رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند، سپس به او گفتند: باید از شما عکسبرداری شود تا مطمئن شویم جایی از بدنتان آسیب ندیده است.
پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارم؛ نیازی به عکسبرداری نیست!
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم؛ نمی خواهم دیر شود.
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: متاسفانه او آلزایمر دارد. چیزی را به یاد نمی آورد؛ حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت پرسید: وقتی او نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟!
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است…
... ادامه
رضا
رضا
عجیبه چرا خبری نیست؟ کی پاسخگو هست؟
mahyar
1345840245314728.png.jpg mahyar
بعضی از ما فراموش می شویم
نه برای اینکه آدم خوبی نیستیم
بلکه بخاطر اینکه
خیلی بی سر و صداییم ...
Mostafa
Mostafa
داستانک | اطلاعـات لطفـا!
وقتی خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید، ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.

بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی میکند که همه چیز را می داند. اسم این موجود عجیب "اطلاعات لطفا" بود که به همه سوال ها پاسخ می داد، ساعت درست را میدانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد.

بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت، چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.

انگشتم را کرده بودم در دهانم و همینطور میمکیدمش و دور خانه راه میرفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری چهار پایه را آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن ک
... ادامه
Mostafa
Mostafa
اسپانیایی ها میگن :

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است !

ایتالیایی ها میگن:

عشق یعنی ترس از دست دادن تو !

ایرانی ها میگن :

“عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود!!
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/29 - 16:40 ·
4
Mostafa
Mostafa
وقتی که ما ایرانیا میخوایم کسی رو ستایش کنیم؛
عجب نقاشیه نکبت...
چه دست فرمون داره توله سگ...
چه صدایی داره کثافت ...
چه گیتاری میزنه ناکس...
استاده کامپیوتره لامصب...
عجب گلی زد بی وجدان...
بی شرف کارش خیلی درسته...
دوستت دارم وحشتنـــــاک...

وقتی که میخوایم ناسزا بگیم یا نیش و کنایه بزنیم ؛
برو شازده...؟
چی میگی بامعرفت ...؟
آخه آدم حســـابی...؟
چطوری آی کیو...؟
به به استاد معظــــم...؟
کجایی با مرام...؟
آقای محترم...؟
برو دکتـــر برو...؟
... ادامه
Noosha
flower-ghandoon-ir.jpg Noosha
ادامه....

البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت : آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره……. دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه!؟

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! حتی بهم آدامس هم نفروخت!

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه ! چه قدرتمند بود!!

مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید!
... ادامه
آرماندو
13425854154.jpg آرماندو
آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد

هیچ نشانه خاصی!

فقط با هر صدایی برمیگردد . . .
دیدگاه · 1391/06/12 - 14:52 ·
6
siavash
siavash
روشن شب

روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه ھای دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده می لغزد درون گور.
دیرگاھی ماند اجاقم سرد
و چراغم بی نصیب از نور.
خواب دربان را به راھی برد.
بی صدا آمد کسی از در،
در سیاھی آتشی افروخت .
بی خبر اما
که نگاھی در تماشا سوخت.
گرچه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب،
لیک می بینم ز روزن ھای خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب.

سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/10 - 22:39 ·
5
melodi
melodi
کاش میشد در میان اطلسیها خانه کرد / کاش میشد با نگاه بی کسی کاشانه کرد / باد و باران را میان دام کرد و دم نزد / کاش میشد با صدایی عاشقانه ناله کرد .
... ادامه
abbasali
abbasali
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: سلام رییس پرسید: بابا خونس؟ صدای کوچک نجواکنان گفت: بله ـ می تونم با او صحبت کنم؟ کودک خیلی آهسته گفت: نه رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: مامانت اونجاس؟ ـ بله ـ می تونم با او صحبت کنم؟ دوباره صدای کوچک گفت: نه رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگری آنجا هست؟ کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یک پلیس رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟ کودک خیلی آهسته پاسخ داد: نه، او مشغول است؟ ـ مشغول چه کاری است؟ کودک همان طور آهسته باز جواب داد: مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان. رییس کهنگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: این چه صدایی است؟ صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ داد: من !!!
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/27 - 00:10 ·
1
محمد
1707-16-175107207i69-m-782.gif محمد
برای شنیدن صدایی که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد
... ادامه
دیدگاه · 1390/06/23 - 18:43 ·
2
محمود داداشی نیاکی
elahi alafv.jpg محمود داداشی نیاکی
الهی العفو... {-47-} در بیراهه ها، گم شده ام… اما تا طلوع فجر باران می بارد، بارانی از نور… در بیراهه ها، گم شده ام… نه صدایی که به من بگوید بایست!، نه ندایی که بگوید بیا… پس من با این کوله بار سنگین جرم و گناه، به کدام وادی رو کنم؟ که نه وادی ایمنی در پیش دارم و نه نوری که به من بگوید سوی من بیا… تنها صدای مهیب بادهای سرگردان چون من در این بیایان می پیچد و سکوت سخت شب را در هم می شکند… از پا افتاده منم که در گم شدگی خویش می لغزم و دست به دعا بر می دارم و تو را می خوانم به بانگ الهی العفو… الهی العفو… الهی العفو… باران می بارد و دست های تهی مرا پر می کند؛ این ماه است که در دستان من می درخشد… و کسی به من گفت: و تو چه می دانی که شب قدر چیست…؟{-47-}
[لینک]
دیدگاه · 1390/05/30 - 20:51 ·
3
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ