یافتن پست: #غزل

Noosha
2e42f71d261e96f5143e594ca9855462-300.jpg Noosha
خـــــط

یعــنی اتـــحاد انـــبوهِ نقـــطه ها!

و مــن روی تو خــط مــی زنم

تا تمــامُ کمال از یاد بــروی...
♥ یلدا♥
004Male_To.jpg ♥ یلدا♥
خانه ام وقتی که میایی تمامش مال تو

هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

صد دو بیتی .صد غــزل ..و حتی یک بغل

شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو

ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست

این صدای پای رویایی تمامش مال تو

وسعت آرام اقیانوس آرام دلـــــــــم

ای پری خوب دریایی تمامش مال تو

خوب یادم هست گفتی عشق_ یک بخش است

بخش کردم.عشق یک بخشی تمامش مــال تو

عشق من .عشق زمینی نیست باور کن عزیز

عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تـــــو

باز هم بیت بد پایان شعــــرم مال من

بیت های خوب بالایی تمامش مال تو....!!!



احمد رضا نصیری
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/6 - 17:50 ·
4
Noosha
66927248873846954765.jpg Noosha
شبها که بی تو پلک غزل بسته می شود
از لحظه های بی تو دلم خسته می شود
باور نمی کند دل مغرور و ساکتم
هر لحظه بیشتر به تو وابسته می شود
دیدگاه · 1391/11/4 - 14:47 ·
3
رضا
رضا
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم/رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را/کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است/چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود/که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه/که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دل درویش خود به دست آور/که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر/که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ/که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند




غزل شماره ۱۷۹
رضا
رضا
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت/آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت/جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع/دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است/چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد/خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست/همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم/خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی/که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت




غزل شماره ۱۷
salar
salar
در رفاقت رسم ما جان دادن است / هر قدم را صد قدم پس دادن است

هرکه بر ما تب کند جان میدهیم / ناز او را هرچه باشد میخریم . . .
رضا
رضا
هر وقت تو کارم مشکلی پیدا میشه حتی وقتی هم که میخوابم تو خواب هم دنبال راه حلش هستم :) بارها شده تو خواب به راه حل رسیدم . مغز فضولی دارم .
رضا
رضا
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست/منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش/آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد/در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند/نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است/ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش/کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو/دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی/عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج/فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست



غزل شماره ۱۹
شهريار
شهريار
باز امشب اي ستاره‌ي تابان نيامدي
باز اي سپيده‌ي شب هجران نيامدي
شمعم شکفته بود که خندد به روي تو
افسوس اي شکوفه‌ي خندان نيامدي
زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه‌ي زندان نيامدي
با ما سر چه داشتي اي تيره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي
شعر من از زبان تو خوش صيد دل کند
افسوس اي غزال غزل‌خوان نيامدي
گفتم به خوان عشق شدم ميزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نيامدي
خوان شکر به خون جگر دست مي‌دهد
مهمان من چرا به سر خوان نيامدي
نشناختي فغان دل رهگذر که دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي
گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامدي
صبرم نديده‌اي که چه زورق شکسته ايست
اي تخته‌ام سپرده به طوفان نيامدي
در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/3 - 00:35 ·
6
Noosha
mohemnistbodanat.jpg Noosha
یک نفر نیست

یک نفر نیست که غم های مرا بشناسد
دل ساده ، دل تنهای مرا بشناسد

حجم خاکستری غربت تنهایی من
یک نفر نیست که دنیای مرا بشناسد

یک نفر نیست که از خاموشی چشمانم
شب یلدای غزل های مرا بشناسد

یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی
غم پنهان مرا بشناسد

دلم آویخته از دار پریشانی هاست
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/2 - 09:27 ·
3
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست




من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست




غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست




در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست




می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست




شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/1 - 19:26 ·
4
ramtin
ramtin
من که رفتم بنویسید دمش گرم نبود

بنویسید صدا بود ولی نرم نبود

خانه در خاک خدا داشت،تماشایی بود

بنویسید دو خط مانده به تنهایی بود

بنویسید که با ماه ،کبوتر می چید

از لب زاغچه ها بوسه ی باور می چید

بنویسید که با چلچله ها الفت داشت

اهل دل بود و با فاصله ها نسبت داشت

دلش از زمزمه ی نور ،عطش میبارید

ریشه در ماه ،ولی روی زمین میجوشید

بنویسید زبان داشت ولی لال نشد

بنویسد که پوسید ولی کال نشد

پرطوفان غزل بود ولی سیل نداشت

بنویسید که دل داشت ولی میل نداشت

پنجه بر پنجره ی روشن فردا میزد

وسعت حوصله اش طعنه به دریا میزد

بنویسید به قانون عطش ،آب نداد

و کسی کودک احساسش را تاب نداد

سرد و سرمازده از سمت کویر آمده بود

کودکی بود که در هیات پیر آمده بود

تا صدای دل خود چند تپش فاصله داشت

گاه با فلسفه ی عشق کمی مساله داشت
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/25 - 22:26 ·
7
رضا
رضا
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما/آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده/بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت/به که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر/زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای/بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم/گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند/خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری/کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو/کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست/بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی/تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو/روزی ما باد لعل شکرافشان شما



غزل شماره ۱۲
شهرزاد
شهرزاد
گر چه گاهی در لجاجت انعطافی خفته است
هر کجا عشقی ست در آن اختلافی خفته است

جز خـدا از حـال آدم ها کسـی آگاه نیست
در نگاه هرزه ها گاهی عفافی خفته است

غالـبا برجـستگـی هــای تن ِ تنـدیس هـا
سالها در سینه های سنگ صافی خفته است

مـی وزند از آسمـانها ابـرهـای نیمه شب
مـاه من آرام در زیـر لحـافی خـفـته است

بـر لبم لبخـند اندوه است در هنگام خواب
مثل سربازی که با فکر معافی خفته است

وقت دلتـنگی تو را می خواهـم اما نیستی
مثل سیمرغی که پشت کوه قافی خفته است

گر چه دانم نامه های بی جوابم سالهاست
چون دعایی کهنه در لای شکافی خفته است -

در سـکوتم سـالـها در انتظارت بوده ام
مثل شمشیری که عمری در غلافی خفته است

خواب در چشمم نمی آید ؛ کدامین جنگجو -
در تمام عمر یک شب، قدر کافی خفته است ؟!؟

ظاهر شمشیرها شکل صلیبی منحنی ست
هر کجا جنگی ست در آن انحرافی خفته است

زخم کشـتی شیوه ی دزدان دریایی نبود
در سکوت لال دریا اعترافی خفته است

گوشه گیران حرف اول را در آخر می زنند
گاه اگر مقصود شاعر در قوافی خفته است

ترسم از روز مبادای سرودن از تو بود
در غزلهایم اگر بیتی اضافی خفته است

اصغرعظیمی مهر
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/22 - 22:33 ·
8
MONA
MONA
ای ابر مردمشرقی ای کوه

ای نگهبان قدسی خورشید

روشنایی آتش زرتشت

یادگار صداقت جمشید

ناجی سربلندی انسان

ای تو پیغمبر ، ای اهورایی

ای برای تو این هیولاها

همه کوکی همه مقوایی

با کتاب ترانه های من

نه قصیده ، غزل سپاس توست

مرد اسطوره ای شعر من

مخمل قلب من لباس توست...داریوش..
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/21 - 17:12 ·
7
رضا
رضا
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان/کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان/می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد/زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی/کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت/قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند




غزل شماره ۱۹۹
nazanin
1y81slb7kr8x8x57tro.jpg nazanin
خداحافظ!خداحافظ! سلام ای خوب دیروزم
بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می سوزم

خداحافظ!خداحافظ! همیشه همدم و همراه
دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه

خداحافظ!خداحافظ! عزیز خسته از تکرار
نگو تقدیر ما این بود ،‌ محاله بعد از این دیدار

خداحافظ!خداحافظ! سیه پوش سراپا نور
شروع ناب هر شعری ، تو ای نزدیک دورادور

خداحافظ غزلساز طناب و شاخه و رؤیا
صدای ناب روییدن ، غریق عاشق دریا

خداحافظ!خداحافظ! گل اردیبهشت من
پر از نام زلال توست ،‌ کتاب سرنوشت من

خداحافظ!خداحافظ! دلیل تازه بودن ها
خداحافظ!خداحافظ! تمنای سرودن ها

خداحافظ!خداحافظ! سفر خوش ! راه رؤیا باز
پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز
... ادامه
رضا
رضا
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست/بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست

به جان او که به شکرانه جان برافشانم/اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار/برای دیده بیاور غباری از در دوست

من گدا و تمنای وصل او هیهات/مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

دل صنوبریم همچو بید لرزان است/ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را/به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد/چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست



غزل شماره ۶۱
MONA
MONA
شریک سقف من نیستی بذار همسایه باشیم و فقط یک دونه دیوارو شریکم باش شریکم باش شریکم
شریک عمر من نیستی بیا هر لحظه باشیم و همین یک لحظه دیدارو شریکم باش شریکم باش شریکم
فقط در حد یک لبخند لبتو قسمت من کن اگه خورشید من نیستی بیا و شمع رو روشن کن
تمنای شرابم نیست یه جرعه آب شریکم باش کنار چشمه رویا یه لحظه خواب شریکم باش
شریک زندگیم نیستی شریک آرزویم باش اگه نیستی کنار من بیا و روبه رویم باش
سلامی کن گه و گاهی به نام آشنا بر من همین اندازه هم بسته برای شور دل بستن
غزل خونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن اگه دیدی منو بشناس نمیگم اینکه یادم کن
یه عشق نا به سامانو چه سامانی ازین خوش تر شکایت نامه دل رو چه پایانی ازاین خوش تر
... ادامه
دیدگاه · 1391/09/3 - 00:25 ·
9
رضا
رضا
کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی/چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی

کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی/که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی

کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده/که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی

شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان/نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی

شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم/که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی

برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم/بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی

برای یادگار خویش شعری چند از هاتف/نوشتم تا پس از من یادگاری‌های من بینی


غزل شماره ۸۱
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ