یافتن پست: #فریاد

zoolal
zoolal
به یاد آرزوهایم سكوتی میكنم بالاتر از فریاد...
دیدگاه · 1393/01/21 - 20:59 ·
4
محمدطاها
محمدطاها
برای آن عاشق بی دل می نویسم كه حرمت اشكهایم را ندانست

برای آن مینویسم كه معنای انتظار را ندانست،

چه روزها و شبهایی كه به یادش سپری كردم

برای آن مینویسم كه روزی دلش مهربان بود

می نویسم تا بداند دل شكستن هنر نیست

نه دگر نگاهم را برایش هدیه میكنم ، نه دگر دم از فاصله ها میزنم

و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد می زنم

می نویسم شاید نامهربانی هایش را باور كند
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 15:33 ·
2
zoolal
zoolal
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﺟﻬﻨﻢ ،

ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺍﮊﺩﻫﺎﯼ ﺩﻭ ﺳﺮ ﻫﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ

ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﯽ ﻃﻠﺒﯿﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﻭ

ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﻫﻤﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﻞ ﻭﭘﻨﺞ ﺍﮊﺩﻫﺎ ﻫﻤﺎﻥ

ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ

ﺣﯿﺎﺕ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

ﻭ ﺍﯾﻨﮏ ﺍﯾﻦ ﺍﮊﺩﻫﺎﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻥ ﺍﻭ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﻧﺪﻫﻨﺪ.
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/21 - 12:13 ·
5
مائده
مائده
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم
خفقان...
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم، آی آی با شما هستم این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی ...
سر کوهی...
دل صحرائی ...
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند
"فریدون مشیری"
... ادامه
zoolal
zoolal
برای بعضی درد ها نه میتوان گریه کرد نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها فقط میتوان نگاه کرد و بی صدا شکست
دیدگاه · 1393/01/17 - 23:33 ·
9
حمید
حمید
بسم الله الرحمن الرحیـــــــــــــم...
فاطمیه تمام شد....
دراین میان بودند کسانی که سوگوار مادر سادات بودند...
همانهایی که رخت عزا به تن کردند و مجلس عزای مادر بپا...
عیدو عید دیدنی را داشتندولی حرمت راهم نگه داشتند....
سیزده به در و سفر و میهمانی هم داشتند اماسوگ مادر فراموششان نشد...
نتیجه ی امورتان بماند در آن لحظاتی که هیچ فریاد رسی نیست...

اما دراین میان بودند کسانی هم که لذات زودگذر دنیایی را به سوگ مادر ترجیح دادند...:-(
ماشین باصدای بلند ضبط و آهنگ سراسیمه می آمد...
سرنشینان جز راننده که گاهی تحت تأثیر جو قرار میگرفت همه دست میزدند و شاد...
خیلی اتفاقات می توانست بی افتد...
بریدن فرمان و ترمز و لاستیک و ماشین های روبه رو و خیلی بلاهای دیگــــــــر...
ولی بود مادری قد خمیده کنار جاده و آیت الکرسی بر لب...
بماند که وقتی سالم رسیدندیکی تمجید از دست فرمان راننده میکرد و یکی......!
زهــــــرا همه را دوست می دارد...
گاهی ماهم اورا دوست بداریم...

ومن الله توفیــــــــق...

"امیـــــــــــــــرحســــــــــــــــــام..."
... ادامه
[لینک]
دیدگاه · 1393/01/17 - 20:49 ·
9
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
این روزها ”دلم”

اصرار دارد فریاد بزند:

اما من جلوی دهانش را میگیرم!!!

وقتی می دانم کسی

تمایل شنیدن صدایش را ندارد….

این روزها ”من”

خدای ”سکوت” شده ام…
... ادامه
bamdad
bamdad
نانوشته هایم بسیارند

مثل بی قراری هایم...

من سکوتم را فریادمیکشم

آخر این آشوب درونم مرا میکشد..
دیدگاه · 1393/01/15 - 16:45 ·
5
zoolal
zoolal
گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص …برایت فریاد تجویز کند
دیدگاه · 1393/01/13 - 17:41 ·
4
رضا
رضا
وقتی حرف میزنن خوب گوش کنین و حرفشون رو تایید کنین و باهاشون مخالفت نکنین بعد دوست دارین برخلافش عمل کنین
bamdad
bamdad
گاهی خسته می شوم

از بودنم

گاهی دلم می گیرد

گاهی از دیدار ها خسته می شوم

گاهی به دیدار ها دلتنگتر

گاهی یکی را صدا میزنم که به دادم برسد

گاهی فریاد کسی می شوم ، تا با من صدا بزند

گاهی با سکوتم ، فریاد کسی را جواب میدهم و به کمکش می شتابم

گاهی سکوتم ،فریاد می کند که به دادش برسم

گاهی فریادم ، سکوت می شود و اِنقدر آرام می شوم

که در میان فریاد ها به سکوت فرو می روم

آری فریاد من سکوت است !
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/9 - 17:03 ·
6
محمدطاها
محمدطاها
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود.
زیارت عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم ...
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد ...
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ...
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...
نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...
مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ...
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست وهر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...
مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ...
فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ...
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ...
... ادامه
soheil
soheil
اول و آخر عاشقی دل شکستگی است .
دیگر در قلب من نه عشق است و نه احساس
دیگر در جان من نه شور است و نه فریاد
اما...
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید روئید در پس این باران
گاه باید خیزید بر غمی بی پایان ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/8 - 13:38 ·
6
ParNiyA
13697458567.jpg ParNiyA
عشق به شکل پرواز پرندست
عشق خواب یک آهوی روندست
من زائری تشنه زیر باران
عشق چشمه آبی اما کشندست
من میمرم از این آب مسموم
اما اونکه از مرده عشق تا قیامت هر لحظه زندست
من میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز پرندست
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از لب به دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو که زوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/7 - 02:10 ·
8
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
چند وقتیست هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم

نگاهم اما

گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/6 - 13:16 در دوستها ·
9
soheil
soheil
طوطی غمین نشسته که قنّاد می رود

شیرین دلش گرفته که فرهاد می رود



چرخد زمان که یاد عزیزان مکن ولی

عمــر عزیز هم مگر از یــاد می رود



سرو و سمن گــرفتــه سرِ ره ز باغبــان

کان سایه بین که از سر شمشاد می رود



ایــن انس و الفتی که بود حاصل حیــات

خود خرمن گلی است که بر باد می رود



روزی بهم رسیدن و روزی جدا شدن

دادی نــرفتــه نــوبــت بیداد مــی رود



بر هر شکنج طرّه اش آویز چشم و دل

این سرو نـاز بین که چه آزاد می رود



نوشادی است و آمد و با عاشقان خود

نوشی چشاند و باز به نوشاد می رود



فریاد عاشقان همه گو در گلو شکن

هرچند کار عشق ز فریاد مـی رود



گرد غمش به اشک فرو شوی، شهریار

وانگــاه شاد بــاش کــه دلشــاد می رود
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 19:48 ·
3
bamdad
bamdad
آب از سرم گذشته ، فریاد میزنم دوستت دارم و تو آرام و خونسرد به ترکیدن حباب ها میخندی
دیدگاه · 1393/01/4 - 16:37 ·
9
soheil
soheil
از چی بگــــم برات ؟ شاید قصه دوس داری قصهء امتحان تو دانشــگاهِ روستایی
اگه قصه تلخه ، مثه چایی تو استکانِ بد ترین جای دنیا ، سالنِ امتحانِ
که نشستند مثه بُــز و هی میگن کاشکی یه مراقبِ خوب جای این لجن داشتیم
رضا برگـشــت ، از بغلی جوابِ گرفت یهو مراقب پرید روش تقلبو گرفت
اون مراقـبِ بد ، با داد و فریاد گفــت زود برو بیرون ، ولـی دَرَم قفل بود …
بدبخــــت شدم ، تقلبُ گرفت ازم ایـــــزد ای کاش جای گرفتنش، یکم منو میزد
اون دانشجو مُـــرد ، در راه کلاسـی که مراقبـش دل نداره ، مثـه پلاسـتیکه
اصَـن سیـنگل میخواد، دفتـرو کتابُ ببـنده دیگه درس نمیخونه، میگه مدرک کیـلو چنده
از چی بگـــــــــم؟ استادی که خیلی خوشگله یا جوابِ ســؤالی که خیلی مشگله؟
یا اون مراقـب که تقـلـبُ هی کِــــــش بده دلم میخواد با خوار مادرش وفقش بده
هی گفت جاتُ عــوض کنُ من حوصله کــردم تـــو سالن امتحانات یه مُدلِ برده ام
یـهـو دیـدی برگـهء امتــحانُ ذره ذره کــردمُ کارِ خودمــو خودشــو یه سَــــره کردم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 22:29 ·
8
bamdad
bamdad
این روزا صدای داد و فریادی نیست...

سکــــــــــوت نه از بی صداییست...از فریاد های در گلو مانده است !


و باز پشيمان از حرف زدن سكـــــــــــــوت مي كنم.......

سر بر زانو مي نهم تا شايد در رويا بشود دردها را به كسي گفت...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/3 - 12:57 ·
7
حمید
یاس3.jpg حمید
میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین
راجب چی…. باشه بشین
چشاتو باز کن..یه لحظه مال من باش
یه لحظه بیا توی حس و حال من باش

پس میکروفونو به دست من تو بده بگم
از این زمونه و از دلی که تکه تکه است
هر آهنگ منم مساوی ذکر یک درد
جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت
ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاس؟نیس؟
اون تو زیرزمین می خونه چون که مجاز نیس

از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد
به جز کاغذ سفید پاره
خب آره رفیق
حرف توشه ، ولی با خودکاره سفید
تو هم مثل منی ، تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی می خواد گردن بگیره

از چی بگم
خدا از این بنده های خسته
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین، این خنده هام یه چسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم
بگو از یه روح زخمی
که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی
از روزهایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اجتماع رو به تخریب

از چی بگم
از بچه های پایین شهر
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستن تو واردات کالای ساخت چین
تو به من اینو بگو ، من از چی بگم خب
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟

از چی بگم برات
شاید قصه دوست داری
مثل قصه ی اون هم کلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه ، گناه واقعیت
داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت
زود بدویین سمت در، ولی درم قفل بود
چشام خشک شد یکم بهم اشک بده، ایزد!
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن
کودکی مرد در راه کلاسی که
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
یاس نمی خواد ته قصه رو هرگز ببنده
چون باز دلش می خواد که نرگس بخنده

از چی بگم
که صبح نشده غروب زد
تو قلب بچه های مدرسه ی درودزن
غصه نخور صدامو بشنو از زیرخونت
من صداتو به گوش همه می رسونم

از چی بگم
از دلی که فقط اسمش دله
یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله
یا از روح توی زندون که جسمش وله
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده

از چی بگم
بگو از یک روح زخمی
که باید یک تنه بره توی قلب
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 22:09 ·
6
bamdad
bamdad
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود. زیارت
عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم
ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد
... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی
گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...

مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی
دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ... فقط من
جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ... خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/1 - 14:12 ·
5
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ