یافتن پست: #فقر

Noosha
29645810220301275241.jpg Noosha
و به انگشتم نخی خواهم بست كه فراموشم نشود كه هنوز انسانم...!

سكوت واسه چی؟؟؟
{-60-}{-60-}{-60-}{-60-}
MONA
16213_332906730149941_545387324_n.jpg MONA
فقر وثروت..
MONA
MONA
فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما تاریخ کشور خودت رو ندونی؛
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛
فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه؛
و...
{-60-}
علی
علی
بچه ها من سرعت اینترنتم زیر خط فقر. ان شاالله فردا می آم.فعلا شب همتون خوش
Noosha
d9ff70be1b19fbcedf2fb1086cb9c49c-300.jpg Noosha
پیرمردی که در آغوش همسرش
در حسرت نداشتن توان خرید دارویی فوت کرد
آره، کم کم اونقدر مرگ و میر در اثر نبود دارو و گرون بودنش، زیاد میشه که قلبامون شروع میکنه به سنگ شدن
به احترام عشق پیرزنه برای شوهرش که تا آخرین لحظه کنارش موند و جا نزد...لایک کنید لطفا{-60-}
Noosha
Noosha
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و دادزد: سارا …

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه‌هاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت رومیاری مدرسه می‌خوام درمورد بچه بی‌انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد …بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم … مادرم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد … اون وقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه… اون وقت … اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم … اون وقت قول میدم مشقامو بنویسم… {-60-}
Noosha
59f2379366e5cf9bfedad44a6da200fe-300.jpg Noosha
خسته ام...خسته...

نان آوری كوچكم

سیب هایم را می خرید تا به خانه بازگردم؟؟؟

من هم همانند توهستم....با یك تفاوت....

فقر مرا زود بزرگ كرده است...!!!{-60-}
دیدگاه · 1391/07/26 - 10:57 ·
7
Mostafa
Mostafa
استاده بعد دو هفته تازه اومده سر کلاس میگه هفته بعد میان ترم.
آخه بی شعور،الاغ،اولا مگه درس دادی هنوز؟بعدشم یکی نیس بگه کجای سه هفته بعد از مهر میشه میان ترم؟
شیطونه میگه با لگد برم تو مهره سوم ستون فقراتش.
... ادامه
دیدگاه · 1391/07/13 - 10:07 ·
4
Mostafa
zimg_012_12.jpg Mostafa
ارزش غذایی: صفر. اولین مشکل این کودکان، گرسنگی است.
Noosha
617.jpg Noosha
دمپایی آفرقایی{-81-}



تولیدات داخلی حماسه آفرینان آفریقایی
Mostafa
Mostafa
در زمان حضرت موسی مرد فقیری بود که خیلی به خدا شکایت میکرد بابت فقرش . حضرت موسی به خدا گفت : خدایا چرا به این مرد رزق نمیدی تا اینقدر شکوه نکنه ! خدا گفت موسی زود قضاوت نکن. به اون مرد بگو امروز از فلان راه بره روزیش اونجاست . حضرت موسی به مرد گفت . مرد راه افتاد. وسطای راهش یه پل بود که همیشه ازش عبور میکرد . گفت بزار اینبار با چشم بسته از این پل رد شم. چشماشو بست و از پل رد شد... غافل از اینکه یک صندوق پر از طلا درست کنار پل بودو اون با چشم بسته ازش گذشت .
نتیجه اینکه : خیلی وقتا خود ما ادما فرصت های سر راهمون رو نمی بینیم و ازش میگذریم و بعد خدا رو سبب ناموفق بودنمون میدونیم.
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/20 - 00:17 ·
3
Mostafa
17125_gallery.jpg Mostafa
{-74-}
مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند". تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می‌تواند شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟"

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاو
... ادامه
دیدگاه · 1391/04/12 - 08:17 ·
1
Seddigheh
Seddigheh
خط فقر؛<br><br>جایی میان بود و نبود توست،<br>جایی میان دار و ندار من...!<br><br>.
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ