سلام به روی ماهت خانومی
1392/09/7 - 13:24سلام کجا داری میری مگه؟
1392/09/7 - 13:30قم
1392/09/7 - 13:34سلااااام صوفی جان:
سوهان یادت نره..
ایولا
1392/06/2 - 01:26زنده باد ایرانی
1392/06/2 - 02:11دمت گرم
1392/06/2 - 12:46وطنم پاره ی تنم ..........
1392/06/2 - 12:51ای زادگاه میهنم ایــــــــــــــــــــــــــران
1392/06/2 - 12:55بر خاک تو بوسه میزنم ایران
1392/06/2 - 12:57در چهاردهم آذرماه سال 1329 در یکی از محروم ترین نقاط شهرستان قزوین در خیابان سعدی و در یک خانواده مذهبی که آتش عشق به امام حسین (ع) و اهل بیت از آن زبانه می کشید، کودکی به دنیا آمد که بعدها باعث افتخار هر ایرانی بود. نام او را به یاد علمدار کربلا، عباس نهادند.
خیابان سعدی هرگز او را فراموش نمی کند
در چهاردهم آذرماه سال 1329 در یکی از محروم ترین نقاط شهرستان قزوین در خیابان سعدی و در یک خانواده مذهبی که آتش عشق به امام حسین (ع) و اهل بیت از آن زبانه می کشید، کودکی به دنیا آمد که بعدها باعث افتخار هر ایرانی بود. نام او را به یاد علمدار کربلا، عباس نهادند.
عاشق امام حسین (ع)
مرحوم "حاج اسماعیل بابایی" پدر بزگوار عباس را همگان به عنوان تعزیه گردان می شناختند که سال های زیادی از عمر خود را صرف خدمت به امام حسین و این همایش بزرگ مذهبی کرده بود. صحن حیاط خانه اش منزلگاه دوستداران حسین (ع) بود. دوران طفولیت عباس در این فضا آغاز شده بود. او از همان زمان کودکی از پدر آن چه را که باید بیاموزد و سرلوحه قرار دهد، آموخت. از همان کودکی نقش هایی را در تعزیه به عهده گرفت تا از همان موقع معلوم باشد که عباس چقدر عاشق اهل بیت است.
سال ها یکی پس از دیگری گذشت. اینک عباس، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان دهخدا سپری می کند و دوران متوسطه خود را نیز در دبیرستان نظام با موفقیت به پایان می رساند.
پس از اخذ دیپلم، با شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته می شود ولی به دلیل این که به خلبانی علاقه وافری داشت، از آن انصراف داده و در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی می شود. همانند دیگر خلبانان نیروی هوایی پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز، جهت تکمیل فن خلبانی و گذراندن دوره پیشرفته، به کشور ایالات متحده آمریکا اعزام می شود.
آمریکا هم عباس را عوض نکرد
کشور آمریکا با تمام زرق و برقش، نتوانست عباس را به خود جلب کند و عباس همان عباسی بود که در هنگام گذراندان دوره مقدماتی، به دلیل این که آسایگاهش در طبقه دوم روبه روی آسایگاه دختران بود، تقاضای انتقال به طبقه اول کرده بود.
او همچنان بر عقاید دینی و مذهبی خود پای بند بود. برای این که چشمش به عکس های خواننده زن آمریکایی که هم اتاقی اش (در آن زمان تمام دانشجویان خلبانی باید برای مدت حداقل دو ماه با یک دانشجوی آمریکایی هم اتاق می شدند تا در پیشرفت زبان به آنها کمک شود) به دیوار زده بود نیفتد، با توافق همدیگر اتاق را به وسیله یک پارچه، به دو قسمت تقسیم کرده بود.
در آمریکا از خوردن نوشابه "پپسی" خودداری می کرد و به دوستان می گفت که صاحب کارخانه این نوشابه یک اسرائیلی است و مراجع تقلید، ما را از خوردن آن منع کرده اند.
عباس مهارت بالایی در بازی والیبال داشت. روزی درحالی که نظاره گر بازی سربازان آمریکایی بود، مشکلی را مشاهده کرد و به یکی از سربازان توصیه کرد "اگر به این شکل بازی کنی بهتر است" ولی آن سرباز به او توهین کرد که شما ...
عباس نه تنها ناراحت نشد، بلکه رو به او کرد و گفتک
- حاضرم با شما مسابقه بدهم. تیم شما کامل در یک طرف و من به تنهایی در طرف دیگر.
مسابقه آغاز شد و تمامی دانشجویان ایرانی که از این کار عباس به وجد آمده بودند، شروع به تشویق عباس نمودند و در میان تعجب حاضران، عباس یکی پس از دیگری امتیازات لازم را به دست می آورد. در بین سربازان آمریکایی که از شدت عصبانیت قادر به بازی نبودند، اختلاف افتاده بود و در نهایت عباس به تنهایی تیم آنها را برد.
در این هنگام فرمانده پایگاه که یک سرهنگ آمریکایی بود و از دور نظاره گر این بازی بود، جلو آمد و دست بر روی شانه عباس می گذارد و می گوید:
- از امروز به بعد تو کاپیتان تیم دانشگاه هستی.
و چندی بعد این تیم با هدایت عباس، قهرمان دانشگاه های هوایی می شود.
در نهایت دوره خلبانی عباس در آمریکا تمام شد ولی به دلیلی، به عباس گواهینامه خلبانی داده نمی شد. هم اتاقی آمریکایی عباس در گزارشی به فرماندهی، او را این گونه توصیف کرده بود:
- فردی منزوی است و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از نوع رفتارش بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی و شدیدا به فرهنگ و سنن ایرانی پای بند است. به هرحال او شخصی غیر نرمال است. در گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند. (که منظور همان نماز خواندن عباس بود.)
نام اصلیاش «محمد بن حَنفیه» است؛ اما مردم محلی آن را «امامزاده قلقلی» یا «غلتان» نامیدهاند، حکایت این نام هم در روایت برخی مردم ریشه دارد که معتقدند برای حاجت گرفتن باید مسیری را غلتان طی کرد.
امامزاده حنفیه یا قلقلی را در راه قزوین - گیلان میتوان یافت، در 15 کیلومتری شهر «لوشان» و در روستای مرتفع «بیورزن». آرامگاه این امامزاده را در ارتفاع 1045 متری ساختهاند. سنگ بنای آن در زمان آل بویه گذاشته شد و در هر دوره، این بنا را به نحوی بازسازی کردهاند؛ اما ساختمان تاریخی امامزاده در زلزلهی رودبار سال 1368 کاملا فرو ریخت و دوباره ساخته شد. حالا شکل آن شبیه بیشتر امامزادههایی است که در شمال کشور دیده میشود، ساختمانی آجری و مکعبیشکل با درها و پنجرههای فلزی سبز رنگ و گنبد و منارههایی طلایی.
امامزاده حنفیه را بیشتر، مردم محلی و گیلکها میشناسند؛ ولی با همان نام «قلقلی». هر سال هم جمعیت زیادی بهمناسبت رحلت رسول اکرم (ص) برای زیارت به این امامزاده میآیند، خیلیها هم این باور را دارند که برای گرفتن حاجتشان باید در این امامزاده غلت بزنند.
اندک اطلاعات مربوط به این امامزاده را میتوان در پورتال استانداری گیلان رودبار پیدا کرد، البته نه با نام امامزاده قلقلی یا غلتان، بلکه با همان نام محمد بن حنفیه؛ ولی همین نام عجیب محلیاش است که تا به حال توجه خیلیها را جلب کرده و حتا به آن مکان کشانده است، نامی که از روایتهای دهان به دهان مردم باقی مانده و ظاهرا هم هیچ سند مکتوب و مستندی که تأییدکنندهی رفتار مردم در این امامزاده برای گرفتن حاجتشان باشد، وجود ندارد.
روایت است به این دلیل، این امامزاده را قلقلی مینامند که در زمان حیات حنفیه، ایشان داخل چاه میافتد یا شاید به چاه انداخته میشود، اسب ایشان طناب را داخل چاه میاندازد و با غلتیدن، محمد بن حنفیه را بیرون میآورد.
نقل دیگری هم وجود دارد؛ بین یکی از امامزادگان و کفار درگیری میشود و در محلی که به شهیدگاه معروف است، به ایشان (محمد بن حنفیه) ضربه وارد میشود و از اسب میافتد و به حالت غلتان از آن مکان به محل دفن کنونیاش میرسد و به شهادت میرسد. برای همین سالها است مردمی که به این امامزاده میآیند، طبق همین روایتها، مسیری را غلت میزنند تا حاجت بگیرند.
آنها جلوی ورودی امامزاده دراز میکشند، نیت میکنند و سپس غلت میزنند و از پلهها پایین میروند، همانطور هم غلتزنان به سر جای اولشان برمیگردند و معتقدند اگر در این غلت زدن آسیب نبینند، حاجت خود را میگیرند.
به گزارش ایسنا،البته معلوم نیست سازمان اوقاف که متولی امامزادهها در کشور است، آیا تا به حال برای بررسی این روایتها و وجود مستنداتی که تأییدکنندهی باور مردم باشد، اقدامی انجام داده است یا خیر؟
همون که میگن
از پایین یا بالاش غلت میخورن میرن پایین و بالاش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من تا حالا نرفتم ولی خیلیها رو دیدم که میگن رفتن و غلت خوردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من اصلا برام قابل درک نیست
1392/04/26 - 14:24میدونی مثل چیه مثل اون پارچ که تو حرم خواهر امام هست یه گوشه اویزونه نمیدونم دیدیش یا نه؟ البته اسمش یه چیزه دیگه است من میگم پارچه که زیرش نیت میکنن یا نماز میخونن که تکون بخورن یا بچرخن دقیق یادم نیست نمیدونم یه چی تو این مایه ها بعد من چن بار این کارو انجام دادم هیچیم نشد
1392/04/26 - 14:31یا امامزاده بیزن عجب کاری میکنن )
1392/04/27 - 10:56آقا رضا میخوای سفارش بده
1392/04/14 - 19:47دختر خانم محترمی هست
1392/04/14 - 19:50(عاشق شدی نترس) فیلم سینمایی امشب سینماهای گیلان و شهرستانها
1392/04/14 - 19:56امید #روانی
1392/04/14 - 20:07درست حرف بزن اولا...دوما الان ب نظرت ی پست دو دادی دو تا دادی سه تا دادی..وقتی میبینی جوابی نداری پس جمع کن بساطو
1392/05/21 - 01:43حالا امروز روزه دختره همتون دور گرفتینا
1392/05/21 - 01:451
1392/05/21 - 05:46اینم واس اطمینان خاطر
2
وسلام
2حالا شاید به خاطر اقاسعید به پروندتون رسیدگی کنم
1392/05/22 - 03:08کلا پسرا نابودن 1
1392/08/20 - 16:27همتون شاهد باشین نمیخاستم 2باره شروع کنم
2
برو دختر خوب برو سرنوشت دخترای قبلیو ببین بعد بیا اینجا نظر بزار
2
از من گفتن بود نکنین اینکارو با خودتون
2
1393/05/3 - 04:08در روزهایی که هنوز پای شیرینیهای مربایی و نارگیلی و دانمارکی به میزهای پذیرایی باز نشده بود، باقلوا، مسقطی، راحتالحلقوم و سوهان پای ثابت تشریفات عید به حساب میآمدند؛ شیرینیهای سنتیای که عمر بعضی از آنها تا زمان قاجار میرسد و هنوز هم گاهی در حاشیه پذیرایی نوروزی جایی برای خودشان دست و پا میکنند.
قدیم؛ وقتی خبری از شکلاتهای رنگارنگ نوروزی نبود، سفره هفتسین با ظرف نقل تزئین میشد. نقلهای بادامی، بیدمشک، هلدار و... که عموما سوغات تبریز و اردبیل و خراسان بودند و اینطور که جعفر شهری در طهران قدیم مینویسد اولین وسیله پذیرایی از مهمانهای نوروزی به حساب میآمدند: «قبل از همه نقل و قرصهای (آبنباتهای سنتی) رنگارنگ مخلوط تعارف میکردند و بعد از آن آجیل و شیرینیهای درختی مانند کشمش سبز و توت و انجیر خشک و...» و بعد از آن نوبت به شیرینیهای خانگی و بازاری مثل نانبرنجی و کلوچه و راحتالحلقوم و نان بادامی و... میرسید. تمام این تشریفات هم در بهترین اتاق خانه صورت میگرفت که از قبل برای پذیرایی نوروزی آماده شده بود و به روایت جعفر شهری: «وسایل پذیرایی و تشریفات عید عبارت بود از آماده ساختن بهترین اتاقها از قبیل سه دری و پنج دری و اروسی و تالار که اعیان و رجال با مبل و صندلی و میز و عسلی، و طبقات پایینتر به نسبت وسع با قالی و قالیچه و گلیم و جاجیم و پتو و تشکچههای رویه سفید کشیده و پشتیهایی که در اطراف اتاق گسترده و مینهادند زینت میکردند.»
با این حال، نقلها نه فقط در مراسم نوروز، که در جشنهای عروسی یا مراسم آشتی کنان هم کاربرد زیادی داشتند. تولید نقل در گذشته کار بسیار سختی بود. زنان اهل ارومیه، در زمینهای اطراف بادام میکاشتند و بعد از برداشت، در فصل بهار آینده با گلهای بیدمشک درون کیسههایی قرار میدادند. آنها این ترکیب را آنقدر هم میزدند تا خلال بادام سفید کاملا گرده را جذب کند و به رنگ زرد دربیاید و عطر و طعم بیدمشک را بدهد. بعد چند نفر گارگر این ترکیب را با شیره غلیظ و داغ قطره قطره میپوشاندند و به این ترتیب نقلها آماده میشدند.
حلوایی که جهانی شد
در نوروز قدیم، سوهان یک شیرینی نوروزی به حساب میآمد. شیرینیای که البته هنوز هم در خانوادههای سنتی جزئی از بساط پذیرایی عید به حساب میآید. سوهان براى اولین بار در قم پخته شد و این طور که سوهانى هاى قدیمى قم میگویند، عمر آن به دوره قاجار میرسد. گفته میشود تا پیش از آن که یکی از درباریان حکومت مظفرالدین شاه نام سوهان را روی این شیرینی بگذارد، سوهان یک حلوای بسیار مغذی قمی به حساب میآمده است. اما فرستاده مظفرالدین شاه وقتی اولین بار این شیرینی را میخورد، در توصیف آن میگوید که مثل سوهان کامش را جلا داده است. از این به بعد این حلوا سوهان نام میگیرد.
اما سوهان اولین بار چطور به دربار راه پیدا کرد؟ باز هم نقل مى كنند كه در دوره قاجار، یعنی حدود سالهای ۱۲۸۵ شمسى وقتی قرار شده صحن عقیق حرم حضرت معصومه(س) افتتاح شود، مظفرالدین شاه که آن زمان پادشاه ایران بود، رئیس ایل قاجار را به قم مى فرستد. كسبه و بازاریان قم هم به استقبال او میروند و هر كدام با خود تحفه و هدیه اى مى برد که یكى از آن هدایا، حلواى قمى بوده است. این حلوا را که از آرد گندم، مالت، شکر و روغن تهیه میشود صنف عطار تقدیم کرده بودند.
رئیس ایل قاجار هنگام بازگشت به تهران مى گوید: «آن حلوا، چون سوهان دل مرا سیقل داد و غذایم را هضم كرد، از این بدهید تا براى اعلیحضرت ببرم.» به این ترتیب هم نام حلوای قمی به سوهان تغییر میکند و هم سوهان از قم تا تهران و از آنجا کم کم به دیگر نقاط ایران میرود. حالا در قم حدود 700 کارگاه سوهان پزی فعال هستند که به طور میانگین 25تن سوهان تولید میکنند و 20 تن آن به خارج از کشور صادر میشود.
از مسقط تا شیراز
مسقطی بیشتر یک دسر ایرانی به حساب میآید اما در سفره نوروزی ایرانی ها، به خصوص در جنوب کشور جاپای قرص و محکمی دارد. مسقطی که با نشاسته و زعفران و مغز پسته درست میشود، شیرینی شیراز به حساب میآید اما نجف دریابندری در کتاب مستطاب آشپزی مینویسد: «مسقطی در گذشته در سبدهای کوچک برگ خرما از بندر مسقط به سواحل ایرانی خلیج فارس میآمد و سپس در بندرعباس و لنگه و میناب و بوشهر نظیر آن ساخته میشد و هنوز هم میشود.»
شهددارهای تبریزی و مغزدارهای اصفهانی
باقلوا هم یکی دیگر از بازماندههای پذیرایی قدیمی است که اگرچه اصلیت ایرانی ندارد اما خیلی خوب جای خودش را در نوروز باز کرده است. اصلیت باقلوا به ترکیه و کشورهای آسیای میانه برمی گردد اما در ایران، تبریز و یزد و قزوین، معروف ترین باقلواهای کشور را دارند. باقلواهای تبریزی پرشهدتر از باقلواهای یزد و قزوین هستند و در مناطق مرکزی ایران مثل اصفهان هم باقلوا کم شیرین اما پرمغز تهیه میشود. باقلوا البته به بعضی از کشورهای عربی مثل لبنان و سوریه هم رفته و تا روسیه و یونان و قبرس هم رسیده است. اما معروف ترین باقلواپزیهای دنیا را در ترکیه و باکو باید پیدا کنید.
نان برنجی؛ میراث پدران
سوغات شیرین کرمانشاهیها یکی دیگر از شیرینیهای پرطرفدار نوروزی است که اگرچه این روزها جایش را به شیرینیهای جدیدتر داده اما به خاطر ماندگاری بالایی که دارد از قدیم برای پذیرایی دو هفته ای نوروز مورد استفاده قرار میگرفت. سابقه پخت نان برنجی را به دوره قاجار نسبت میدهند و حداقل 150 سال سن برای این شیرینی در نظر میگیرند. شاید به دلیل همین قدمت و محبوبیت هم بود که یک ماه قبل در هفتمین اجلاس سراسری شورای سیاستگذاری ثبت آثار معنوی کشور که در شهر شاهرود برگزار شد، نان برنجی به عنوان یک میراث ملی به ثبت رسید.
شیرینی سختی که راحت میبلعید
اما اگر یک شیرینی باشد که از سالها قبل تا به حال همچنان در پذیرایی نوروزی طرفدار دارد، باسلوق است. باسلوق یا همان راحت الحلقوم سوغات مراغه و ملایر و اراک است و با شیره انگور، نشاسته، مغز بادام یا مغز هستهٔ شیرین زردآلو و ادویه آن را آماده میکنند. جالب است بدانید راحت الحلقوم با همه راحتی اش در خوردن، روش تهیه دشواری دارد. فرآیند آماده کردن این شیرینی حدود سه ماه طول میکشد و در مراغه معمولا آن را اواسط آذرماه تهیه میکنند تا در حدود عید نوروز آماده مصرف شود.
برای تهیه باسلوق باید مغز بادام یا هسته زردآلو را در آب جوش خیس کنند و پوست آن را بگیرند. سپس در نخهای مخصوصی بچینند و آویزان کنند تا خشک شوند. بعد از آن نوبت به ترکیب شکر و نشاسته میرسد و بعد هم به نخ کشیدن باسلوق ها. بعد از یک ماه که باسلوقها آویزان بودند، آنها را پایین آورده در جعبههای چوبی میچینند و جعبهها را در محل نرم و مرطوبی قرار میدهند تا شکرک بیاورد و آماده استفاده شود.
گز، شیرینی 450ساله
گز سابقه ای 450ساله دارد و از گیاهی به نام گزانگبین تهیه می شود که در اطراف اصفهان و خوانسار می روید. طبق گفته ها گز از زمان صفویه و همزمان با شکوفا شدن مجدد هنر و فرهنگ ایرانی در اصفهان به وجود آمده است. البته در این زمینه حدس و گمان ها فراوان است ولی متاسفانه تحقیقات مناسبی در مورد ریشه آن نشده.
درباره تاریخچه گز گفته می شود که در زمان های دور کشاورزانی که خشخاش کشت می کردند، موقع جمع آوری محصول دچار سردی، سستی و عرق ریزی شدیدی می شدند و به همین دلیل به فکر افتادند که نوعی شیرینی با نام حلوا چوبه بپزند. حلوا چوبه ارزان و در دسترس بود و از شکر و سفیده تخم مرغ درست می کردند. کم کم حلوا چوبه تکامل پیدا کرد و به گز تبدیل شد.
این شیرینی اگرچه با نام اصفهان عجین شده اما در استان های چهار محال و بختیاری، یزد و فارس هم تهیه می شود. گز اصفهان و گز چهار محال و بختیاری که در بلداجی شهرکرد تولید می شوند مرغوبترین انواع گز هستند. گفته می شود گز در دوره آقامحمد خان قاجار به کشورهای دیگر صادر می شد و معمولا یکی از شیرینی هایی بود که به عنوان پیشکش به پادشاهان کشورهای دیگر هدیه داده می شد.
منبع:mehrnews.com
این از فرهنگ ایرانی به دور است.
آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه
آنقدر این مطلب را بخوانیم تا عادت زشت در خندیدن
به هموطن( آنکه در دیده ما جا دارد ) در ما بمیرد و با هم یکی باشیم مثل همیشه،
مثل زمان های سختی و مثل زمان های جشن و افتخار
پاینده ایران و ایرانی
حالا اینجا کدوم جادست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عایا
1392/12/16 - 13:00داخل خارج فکر کنم
1392/12/16 - 13:02هرجا باشه من همچین جایی رو تو ایران البته یکم متفاوت تو خرداد ماه سال گذشته دیدم جاده قزوین رست نرسیده به منجیل عالی بود عین اینجا
1392/12/16 - 13:07منم رفته بودم تابستون اونجا که فوق العاده است
1392/12/16 - 13:15هستی مثل اینکه توخردا ماه به یه بچه داده باشی همه جارو سبز نقاشی کنه وسطش یه راه بکشه انقدر قشنگ بود که زن داداشت فیلم میگرفت از سقف ماشینو اسفالت گرفته خیلی جالب بود آخه
1392/12/16 - 13:16چه بامزه است این زن داداشم.من عاشق ایرانم خیلی زیباست واقعا
1392/12/16 - 13:24