یافتن پست: #قصه

bamdad
bamdad
فرياد زمان لحظه هايم را مست خود مي كند

گذشته بيداري تلخ قصه هايم را خواب مي كند

وزمين در شوق رسيدن به آخرين لحظه ها شتاب مي كند

آدمي آن دور ها فرياد مي زند: لحظه ها مرا جا گذاشته اند...

و زمانه نمي فهمتش و چرخش اش را تندتر مي كند

و دل در آفاق مي بندد و دلبري مي كند...
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/2 - 19:10 ·
4
bamdad
bamdad
یه روزی دست این کلاغه که آخر قصه‌ها به خونه‌ش نرسید

رو می‌گیرم می‌برم در خونه‌شون.

مادرش که اومد دم در،

بهش میگم بیا این توله‌ی‌سگت رو جم کن از خیابونا،

با این بچه‌داریت
{-62-}
bamdad
bamdad
عشق دروغه باورش نکن،


باورش کنی می شکنی خورد می شی



عشق فقط یه قصه قشنگه برای توی کتاب



عشق فقط یه متن زیباست برای جلد کتاب



عشقو باورنکن



می شکنی خورد می شی ذوب می شی



عشق فقط یه کلمه قشنگه

{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}
دیدگاه · 1392/09/1 - 19:29 ·
5
صوفياجون
صوفياجون
مائده
سلوووووو عززیم خووووووووش اوووووومدی صفا آوردی
{-23-}{-23-}{-23-}
{-94-}{-94-}{-94-}
{-240-}{-240-}{-240-}
{-231-}{-64-}
HamidReza
HamidReza
سال ها ،
از تاريكي حكايت خويش ،
مي گوئيم !!
كي "بامداد مي رسد"
تا لب از قصه
فرو بنديم؟
دیدگاه · 1392/09/1 - 13:28 ·
3
nafas
nafas
کاش این حس غریب ,
کاش این احساس گنگ ,
کاش این فکر خبیث ,
همه در سر باشد ! !
می روم اول خط ,
مثل یک بادبادک ,
میزنم چرخ و تهی , باز برمی گردم !
لیک تنها و تهی , سر خط می مانم !
چه گناهی کردم؟!
هر چه می اندیشم ,
پاسخی باز نمی بینم من!
جز از این شرع مقدس که مرا ,
زن بودنم را !
جرم محسوب کرده !
قصهء دو به یک است!
قصهء جهل و حماقت ,
به همین سادگی است !!
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/30 - 16:46 ·
9
samyar
samyar
بـــا این که تمـــــــام قصه را میدانی

باز آیه ی یأس پیش من می خوانی


بــــــا آن همه تــــرفند دلم را بردی

تا بشکنی و دو بــــاره بر گــــردانی؟
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/30 - 11:15 ·
2
samyar
samyar
به دنبال کدام پایان خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟
چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم ؟
کجای جاده بد بودم ، کجای قصه بد کردم
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/30 - 11:12 ·
1
samyar
samyar
همین امروز یا فردا تو را از دست خواهم داد
چگونه بگذرم از تو بگویم هرچه باداباد ؟
مگر هر قصه ی شیرین شبی پایان نمیگیرد ؟
و تو آن قصه ای هستی که بی آغاز میمیرد
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/30 - 11:11 ·
2
samyar
samyar
از پشت شیشه، تصویر این شهر، دلگیر همیشه




شهر غریب، دلهای غمگین، هوای بی تو، هوای سنگین



خونه ی بی تو، مثل یه زندون، حیف من و تو، حیف عشقمون



خونه ی بی تـــــــو مثل یه زندون حیف من و تو حیف عشقمون




حیف تو بود، حیف تو بود، ای گل من



عشق اگه بود، عشق تو بود، ای گل من



حیف تو بود، حیف تو بود، ای قلب من



...آخر جاده عاشقی تنها شدم



گفتی خداحافظ .. گفتم خداحافظ



گفتی پشیمون، گفتم که هرگز



نفس بریده، دستای لرزون



اشک توی چشمام، حیف نگفتم بمون



غم یه عــاشـــق .. غم کمی نیست، چه فایده از اشـــک وقتی، وقتی کسی نیست



درد یه عاشق، درد کمی نیست، چه فایده از اشک، وقتی، وقتی کسی نیست



حیف تو بود، حیف تو بود، ای گل من، عشق اگه بود، عشق تو بود ای گل من



حیف تو بود، حیف تو بود، بر باد بری، مثل یه قصه ی کهنه شده از یاد بری



گفتی خداحافظ .. گفتم خداحافظ
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/30 - 11:10 ·
2
samyar
samyar
زندگی ام یک معمای مبهم و پیچیده شده که با هر طلوع و غروب مرا

بیشتر به کام خویش می کشد و دم به دم دست بر گلویم میگذارد و بی

رحمانه آن را می فشارد.لحظه های حزین آن تمام قصه ها را از یادم

برده و غصه در وجودم نشانده.قصه شادی و شور٬قصه خنده و مهر٬قصه

ساحل و موج٬همه و همه را از ذهن خسته ام پاک کرده و کلماتی

چون بیم٬غم و قهر و نیست شدن را برایم مکرر بازگو میکند.من

نمیخواهم ناسروده باقی بمانم پس بازهم به تلاشم ادامه می دهم تا

شاید معجزه عشق به طلوع روشن امید برسم حتی اگر سال ها در

یک راه پرهراس در دل تاریک شب بمانم و چون ره گم کرده ای افسرده

در کنار دیوارهای خراب آباد زانوی غم در بغل بگیرم اما نمیگذارم

چشمانم بسته شوند و مدام به آن روزنه نور که بر قلبم می تابد خیره

شوم تا اورا ببینم...
... ادامه
samyar
samyar
برای قصه ای که با

“یکی بود و یکی نبود” شروع میشود

پایانی بهتر از

آوارگی کلاغ نمی توان نوشت . . .
HamidReza
HamidReza
کاش تموم قصه ها روشن و مهتابی بود
انتخاب سرنوشتمون انتخابی بود
کاش روزای زندگی همیشه آفتابی بود
یه جو انصاف میون رعیت و اربابی بود
اما افسوس اما افسوس! که خیالبافم و ساده
دنبال حقیقتم پای پیاده
... ادامه
دیدگاه · 1392/08/29 - 23:19 ·
7
bamdad
bamdad
از من دور مباش ک روزی دیگر نغمه نیستم بخوانی قصه نیستم بگویی یا صدایی ک بشنوی!
بلکه فقط تکه سنگی در کنارت هستم ک زیرآن من به یادت هستم...
دیدگاه · 1392/08/29 - 19:07 ·
5
nader melody
nader melody
ادم گاهی دوس داره غرق شه...
نه در قصه نه در خیال...
ادم دوس داره گاهی تو یه اغوش غرق شه...
دیدگاه · 1392/08/29 - 17:57 ·
6
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ